گفت :
تا روزی که جنگ باشه...
منم هستم...
میخوام ازدواج کنم💍
تا دینم کامل شه...
تا زودتر شهید شم🙄
مادرشم گفت :
"محمدعلی مال شهادته…
اونقده میفرستمش جبهه…
تا بالاخره شهید شه...
زنش میشی..؟؟
قبول کردم☺️
لباس عروسے نگرفتیم...
حلقه هم نداشتم...
همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم💍😌
دو روز بعد عقد...
ساکشو بست و رفت😔
یه ماه و نیم اونجا بود...
یه روز اینجا...😢
روزی که اعزام میشد گفت:
تو آن شیرین ترین دردی
که درمانش نمیخواهم ❤️
همان احساس آشوبی
که پایانش نمیخواهمـ😍
"زود برمیگردم"
همه چیو آماده کرده بودم؛
واسه شروع یه زندگے مشترڪ💕
که خبر شهادتش رسید...😭
حسرت دوباره دیدنش...
واسه همیشه موند به دلم...😔
حسرت یه روز...
زندگی کامل با او....💔
اتمام فعالیت امروز
شبتون پر از نگاه مهربون خدا
وضو فراموش نشود
تا فردا یاعلی مدد 🌺
* توی دوران جمع بندی چیکار کنیم؟ 🧡
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
🍁 کنترل زمان رو یاد بگیر.
🍁 خلاصه نویسی ها تو مرور کن .
🍁 آزمون های جمع بندی رو شرکت کن
🍁 سوالایی که اشتباه جواب دادی رو تحلیل کن .
🍁 آزمون کنکور های سال قبل رو برسی کن .
🍁 سراغ منابع جدید نرو روی منابع قبلیت کار کن .
🍁 سراغ مبحث جدید نرو روی مطالب قبلی کار کن.
•••••••••••••••○••••••••○••••••••••••••
#انگیزشی‹🤍🌈›
╼╼╼╼╼╼╼╼•❁•╼╼╼╼╼╼╼╼
قرار نيست همه كارها رو درست انجام بدي
فقط شروع كن
اشتباه كن
ازشون درس بگير
و به جلو حركت كن ...🌿
╼╼╼╼╼╼╼╼•❁•╼╼╼╼╼╼╼╼
✅ راهکارهای رفع حواس پرتی هنگام مطالعه
✓ وظایفتان را فهرست کنید♥️🌵
✓ چند کار را با هم انجام ندهید⛄️
✓ قید اینترنت را بزنید😉
✓ به ذهنتان استراحت بدهید🌴
✓ نوشیدنی های کافئین دار بنوشید🌻
✓ مکانی آرام انتخاب کنید🌚
✓ در طی شبانه روز ۸ ساعت بخوابید🌼
✓ صبحانه را حذف نکنید💐
✓ در زمان مطالعه فعال باشید🍄
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
وقتے روحاللّٰہ شهید شد
چند وقت بعد که خیلۍ دلم براۍ روحاللّٰه
تنگ شده بود
به خونه خودمون رفتم
وقتۍ کتابۍ که روحُاللّٰه
به من هدیه داده بود را باز کَردم
دیدم که روحاللّٰہ
روۍ برگ گل رز برام نوشته بود:
عشقِ مَن دلتنگ نباش :)♥️
همسرشهیدروحُاللّٰہقربانۍ
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
ابراهیم از بس پشت موتور توی ســرما نشسته بود، سینوزیت گرفتـه بود و سرش درد مۍگرفت. برای آرامش سر دردش گاهۍ سیگار مۍڪشید.
وقتۍ ڪه رفتیم خواستگـاری، بعد از اتمام شـرط و شـروط، مادرم گفت: یڪ شرط دیگر هم اینڪه ابراهیم قول بدهد ڪه دیگر سیگار نمۍڪشد.
همسرش با شنیدن این شـرط گفت: مجاهد فۍ سبیـل الله ڪه نباید سیگـار بڪشد. دور از شــأن و منزلت شماست ڪه سیگار بڪشید.
در راه برگشت ابراهیم ناراحت بود. گفت: مگر شما نمۍدانید ڪه من فقط برای سر درد سیگـار مۍڪشم؟
مادرم گفت: لازم بود ڪه همه چیز را دربارهات بداننــد.
وقتۍ رسیدیم خانه، ابراهیم همه سیگارهایش را از جیبش در آورد و زیر پا له ڪرد و گفت: بعد از این ڪسۍ دست من سیگار نخواهد دید.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#مردانه
طرف داشت غیبت میکرد، بهش گفت: شونه هاتو دیدی؟!
گفت: مگه چی شده؟!
گفت: یه کوله باری از گناهانِ اون بنده خدا رو شونه های توعه...!!
#شهیدمحمدرضادهقانامیری