⊹˚. #ایده💕 ۫
تو سہ ماه خودٺو ارتقا بده👩🏻🎓🌱
☁️1- زودتر از دیروز بیدار شو.
💚2- هر روز ۱۰ صفحه مطالعه کن.
☁️3- هر زمان از روز که خسته بودی با موزیک آرامش
بخش ده دقیقه خیال پردازی کن!
💚4- هر روز ۸ لیوان آب بخور.
☁️5- یه رشته ی ورزشی رو دنبال کن.
💚6-با آدمای مثبت و موفق آشناشو و روابط
بی فایده رو ترک کن.
☁️7-سعی کن روی احساسات کنترل داشته باشی.
⤹⋅ ––––– ⊰ ꕤ ⊱ –––––⋅⤾
「↳@MY_LOUNA 🧡⿴📼𓏲࣪」
اگر میخواهید امشب یه کار خیری کرده باشید که اون دنیا به دردتون بخوره اینه که امشب و فردا که سالروز شهادت شهید نوید صفری هست تا جایی که میتونید این شهید عزیز رو به دوستان و آشنایان و کانال هاتون معرفی کنید
مطمئن باشید شهید کم نمیزاره😍
زنده نگه داشتن یاد#شهدا کمتر از شهادت نیست!
التماس دعا
💔 شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌱
#امام_زمان #انتظار
---------------------------------
✨
📝 بعضی وقتها،
که در امورات و مشغله های زندگیمون،
مانع هایی سر راه ما قرار گرفته، جوری که دیگه امان از دست دادیم و
متوسل به این و آن برای راهنمایی و دستگیری؛
غافل ازآنکه
اصل کاری، خداست ❤
ریشه خواسته ها به او برمیگردد.
آیا حواسمون هست؟!
❣به قول #شهید علیخلیلی :
هیچ کس پشت آدم نیست،
فقط خدا هست،
همین :)
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
🌷
حضور کاروان پاسداران دانشگاه امام حسین علیه السلام در یادمان
📅 دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
#یادمان_کانال_کمیل_و_حنظله💚✨
-🌷کانون شهیـد عباس دانشگر🌷
🆔️ @kanoon_shahiddaneshgar
════🦋┄┅✼🌼✼┅┄🦋════
چه آدم هایے که
بسیار مومن بودند
و اندڪاندڪدچارِروزمرگے
شدند
وقلبـشانازحضورخــدا
تهی شد...
+حواسمون هست؟!
دید؎بعضۍوقتهادلمونمیگیرھ؟!
خودمونمنمیدونیمچرا؟!
اینا؛همونسنگینۍگناهایۍهست
ڪہمرتڪبشدیم..
بهشمیگنحالتِقَبض!💔(:
". همیشہمےگفت:
. واسہڪےڪارمےڪنے؟
. مےگفتم:امامحسین:)♥️🌱
. مےگفت:پسحرفهاروبیخیال :)
. ڪارخودتروبڪن
. جوابشباامامحسین . . .♥️:)"
+شہیدمحمدحسینمحمدخانے
حاج آقا باید برقصه!!!
چند سال قبل اتوبوسی🚐 از دانشجویان👩🏻 دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب.
چشمتان روز بد نبیند… 😳😳😳
آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود.
آرایش آنچنانی💄، مانتوی تنگ👗🕶و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.👰
اخلاقشان را هم که نپرس…😡😡 حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند😀😀😀 و مسخره میکردند😜😜😝😍 و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد!
گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...
باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…🤔🤔🤔 اما…
سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند😁😁😁 و گفتند: اِاِاِ …
حاج آقا و شرط!!!
شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟🤔🤔
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.🥀
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم🥀🥀
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!
حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از
جلف بازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟
نکند مجبور شوم…!
دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...🙏🏻
میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته 🔥و قبرهای آنها بیحفاظ است…🥀
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم …
اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف🤗و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت:
پس کو این معجزه حاج آقا
به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏👏👏
برای آخرین بار دل سپردم.
یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...😭
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…😭😭😭😭
عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!
همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳😳😳😳.
طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند
سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند … 😭
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد.هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آنجا بمانند.
بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم...
به اتوبوسدکه رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند…
چند دقیقهای گذشت…
همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔
چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعةالزهرای قم رفتهاند …
آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند.👏🏻
اگر دلت لرزید یه صلوات برا سلامتی آقا امام زمان بفرست
#امام_زمان