eitaa logo
شهید عباس دانشگر۴۷(ابرکوه)
67 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
98 فایل
﷽ کانال۴۷ کانون شهیدعباس دانشگر مشخصات‌شهید: 🍃تولد:۱۸/ ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل خادم کانال: @H_rastegar83 برای آشنایی بیشتردرکانال زیرعضوشوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
برای سلامتی همه نظامیا همه سپاهیا همه بسیجیا همه یگان ویژه ها همه همه همه همه کسایی که بخاطر ما با جونشون بازی میکنن ۳ صلوات بفرستید ❤️❤️❤️ @raheyan_nor
سلام بله حلاله
چادر سر میکنم برای مولا و رضایتش برای مادرم وراهش برای سیدعلی رهبرم برای خدایی شدنم چادر سر نمیکنم تا ازشماارج وقرب بگیرم چادر را برای حسینی شدنم سر می کنم چادر سر میکنم تادور باشم از لذت های فانی شما @raheyan_nor
👌قانون موفقیت: ۱- تمامی اولویت‌هایتان را فهرست کنید ۲- سه تای اول را نگه دارید ۳- بقیه را دور بریزید 🌱بخش بزرگی از اتلاف انرژی ما ناشی از عدم تمرکز بر اولویت‌هاست
🌻مسلمان بودن شهامت مےخواهد‼️🌻 ⚠️اینڪه وسط یڪ عدہ بےنماز، نماز بخوانے‼️ ⚠️اینڪه وسط یڪ عدہ بےحجاب تو گرماے تابستون حجاب داشٺه باشے‼️ ⚠️اینڪه حد و حدود محرم و نامحرم را رعایٺ ڪنے‼️ ⚠️اینڪه بہ جاى آهنگ و ترانہ نامناسب ، قرآن گوش ڪني.....‼️ ⚠️و اینڪه حاصل عبادت هایت تقوا باشد و اخلاق نیڪو......‼️
نوشتھ بود؛ انقد میام گلزار شهدا... تا همین جا خاکم کنن :)🚶🏻‍♀️!
- ‌مائیم‌و‌تو ای‌جان ؛ که‌جگر گوشه مایی .(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدشه ای بیوفته رو خاک ایران موشک ها آماده‌ست منتظر فرمان😎 🎵الله-گمنام
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟ خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟ خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت... شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....! دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... دردش گفتنی نبود....!!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن... چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد... خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد... امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد... دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...! 🌿😍🌿😍🌿😍🌿😍🌿😍🌿
میگفت: اگرتودوروزِبخاطرشعارآزادی‌روسریتو درآوردی‌وتوخیابون‌میچرخی، مایه‌عمرِباچادرمون‌ داریم‌شعارمیدیم‌که‌پای‌این‌انقلاب‌هستیم❤️🌿 ماروازشهادت‌نترسون✋
🍃رفیقش مۍگفت: درخواب محسن رادیـدم‌ ڪه ‌می گفت هرآیه‌قرآنی ‌ڪه‌ شما برای شهدا مۍخوانید دراینجـاثواب یک‌ ختم‌ قرآن رابه‌ او می‌دهند ونوری هم‌ برای خواننده‌ آیات قرآن فـرستـاده‌می‌شـود.. شهیدمحسن‌حججی ♥️
خیلی قشنگه بخونید... به روایت همسر شهید عبدالمهدی کاظمی واسطه ازدواج شهيد عبدالمهدي كاظمي و همسرش مرضيه بديهي، شهيد سيد مجتبي علمدار بود. هر دو به اين شهید متوسل میشوند که همسری متدین نصیبشان شود... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سوم دبيرستان بودم و به واسطه علاقه‌اي كه به شهيد سيد مجتبي علمدار داشتم، در خصوص زندگي ايشان مطالعه مي‌كردم. اين مطالعات به شكل كلي من را با شهدا، آرمان‌ها و اعتقاداتشان بيش از پيش آشنا مي‌كرد. حب به شهيد علمدار و زندگي‌اش موجي در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد. شهيد علمدار سيد بود و علاقه عجيبي به مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) داشت. عاشق اباعبدالله الحسين(ع) و شهادت بود. ياد دارم در بخش‌هايي از خاطراتش خوانده بودم كه يك روز وقتي فرزندشان تب شديد داشت، سيد مجتبي دست روي سر بچه مي‌كشد و شفا پيدا مي‌كند. شهيد علمدار گفته بود به همه مردم بگوييد اگر حاجتي داريد، در خانه شهدا را زياد بزنيد. وقتي اين مطلب را شنيدم به شهيد سيد مجتبي علمدار گفتم حالا كه اين را مي‌گوييد، مي‌خواهم دعا كنم خدا يك مردي را قسمت من كند كه از سربازان امام زمان(عج) و از اوليا باشد. حاجتي كه با عنايت شهيد علمدار ادا شد و با ديدن خواب ايشان، با همسرم كه بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم. يك شب خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچه‌اي به سمت من مي‌آمد و يك جواني همراهشان بود. شهيد علمدار لبخندي زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاري‌تان مي‌آيد. نذرتان را ادا كنيد. وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ‌تر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان مي‌آيد. مادرم در خواب گفته بود نمي‌شود، من دختر بزرگ‌تر دارم پدرشان اجازه نمي‌دهند. شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان مي‌كنيم. خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد و شب خواستگاري قباله من را گرفت. پدر بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم. ☘🧡☘🧡☘🧡☘🧡☘🧡☘
{🌿🕊} -میگفت.. همیشه‌عکس‌یه‌شهید‌تویِ‌اتاقتون داشته‌باشید.. پرسیدم‌چرا؟! گفت‌اینا‌چشماشون‌معجزه‌میکنه! هروقت‌خواستیدگناه‌کنید‌فقط‌کافیه نگاهتون‌بهش‌بخوره..🙃 [شهیدسعید‌کمالی]
رفیق‌میگمـآ ... یادم‌باشہ یادت‌باشہ یادموڹ‌باشہ هموڹ‌قدرڪہ‌در"" مقصریم :) در""هم‌مؤثریـــم ..! 🍃