مرحله بالاتر روزهداری
🔹رهبرانقلاب: مرحلهی بالاتر روزهداری، پرهیز از هرچیزی است که ذهن و ضمیر انسان را از یاد خدا غافل کند. آن وقت روزه سرچشمههای حکمت را در دل میجوشاند.
🔹️وقتی که حکمت بر دل حاکم شد، آن معرفت نورانی و روشن بهوجود میآید. معرفت که بهوجود آمد، یقین بهوجود میآید.
🔹وقتی کسی دارای یقین بود، همهی دشواریهای زندگی بر او آسان میشود.(۱۳۷۸/۰۹/۲۶)
🆔 @rahianenoor_news
#چهره_های_افتخار
#سبک_زندگی_شهدا
🚩 شهید داود آبادی هر وقت می خواست یه جایی بشینه کلی بالا و پایین می کرد تا بشینه و این موضوع برای من سوال شده بود.
یه روز دم عصر نشسته بودیم تو چادر، رفتم کنارش نشستم و بهش جریان رو گفتم و ازش جویا شدم.
خیلی شوخ طبع بود.
اطرافشو نگاه کرد.
آروم در گوشم گفت من هیچوقت پشت به قبله نمی شینم...
🎙 راوی: سید احمد میرمحمدی
➕ به کاروان راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
خداحافظ ای خون جوش آمده
علی اکبر لاله پوش آمده
خداحافظت ای شهید خدا
🌹خلیل هم آسمانی شد...
#شهید_مدافع_حرم
#خادم_الشهدا
#شهید_خلیل_تختی_نژاد
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
#حدیث_روز
#پیامبر_اکرم_(ص):
🔸 هر كس در این ماه، بر من زياد صلوات بفرستد، خداوند در روزى كه وزنۀ اعمال، سبك مى شود، وزنۀ اعمال او را مي افزايد.
📚 امالی صدوق ص 154، ماه خدا ص 160
@rahianenoor_news
هدایت شده از ستاد مرکزی راهیان نور
doa ahd.mp3
زمان:
حجم:
7.61M
🔻جامعه اسلامی و انقلابی ما سیلی خواهد خورد، اگر...
🔹رهبرانقلاب: جامعهی اسلامی و انقلابی ما اگر از ذکر و یاد الهی و خشوع و تضرّع در مقابل پروردگار غافل بشود، مطمئنّاً ضربه و سیلی خواهد خورد.
🔹ما به آن اهداف والا، در صورتی میرسیم که بتوانیم یک تلاش مؤمنانه و صادقانهای را دنبال بکنیم؛ و آن جز با توجّه به خدای متعال و افزایش نورانیّت دل و ارتباط دل با خدای متعال ممکن نیست. (۱۳۹۶/۰۳/۲۲)
🆔 @rahianenoor_news
زمان:
حجم:
2.9M
🔊 #بشنوید | #حماسی
🚩 صوت کمتر شنیده شده از محفل رزمندگان اسلام
🔹قبل از عملیات بیت المقدس ۲، کردستان
🎤 مداح: #مسعود_ملا
➕ به کانال راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
#روایتگری
🔻سلام بر دلسوخته جاده عشق
▫️سال ۱۳۶۲ حدود ۱۶۰ پیکر شهید آوردند معراج شهدا، در بین پیکرهای مطهر، شهیدی بود که با گلوله مستقیم توپ ارباً اربا شده بود. پلاک و مشخصات داشت. آدرس را برداشتم و رفتم خبرش را به خانواده اش بدهم.
وقتی جلوی منزل شهید رسیدم، متوجه شدم که مراسم عقد خواهر شهید است.
می خواستم برگردم که خواهر کوچک شهید من را دید و مادرش را صدا زد که "مادرجون دوستای داداش اومدند"...
مادر شهید با اسپند بیرون آمد و خوشرویی گفت خوش اومدی پسرم و مرا به خانه دعوت کرد.
وارد منزل شدم.
جشن باشکوهی بر پا بود...
بعد از ساعتی اجازه مرخصی گرفتم.
مادر شهید گفت: پسرم خواستی برگردی جبهه، بیا که من مقداری کمک مردمی و شیرینی بدم با خودت ببری برای پسرم.
گفتم چشم و خداحافظی کردم.
عموی شهید برای بدرقه با من بیرون آمد.
وقت خداحافظی رو کرد به من و گفت: پسرم! سرباز روح الله و بی بی زهرا دورغ نمیگه. راستش رو بگو... دو تا بیمارستان داریم یکی روی تخته یکی تابوت چهارگوش.
عزیز ما کدومشه؟
گفتم چهارگوش
صورت منو بوسید و گریه کرد گفت آخه من دخترم را میخواستم به عقدش درآورم.
بعد از ظهر همان روز آمدند معراج شهدا.
مادرش دنبال من می گشت.
گفت آقا مومن کجاست؟
من رفتم خدمتشون و سلام دادم
فقط نگاهم کرد
بعد با چشمای پُر اشک به من گفت: پسرم من مادر نبودم؟ چرا خبر پسرم را دست دومش کردی؟
تو باید این خبر خوب را قبل از هر کسی به من میدادی.. مگه من مادرش نبودم؟
🎙راوی: کربلایی مومن جامونده
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News