#معرفی_شهید
با شهید عزیز مدافع حرم و فاتح نبل و الزهرا سردار شهید پاسدار ستار اورنگ بیشتر آشنا شوید.
#اینفوگراف
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
☆بسم رب عشق☆
🍃روضه مجسم شنیده ای؟ سوریه از این روضه ها زیاد به خود دیده، از #دمشق بگیر تا خانطومان و حلب و...
جای جایش روضه است.
🍃از همان وقتی که زمزمه #هتک_حرمت به مزار حجر بن عدی پیچید و آسمان #عَدرا* از دیدن این بی حرمتی و آشفتگی طوفانی شد، در دل علویان هم غوغایی به پا شد غیرتشان به جوش آمد #یاعلی گفتند و راهی سوریه زخم دیده شدند تا شاید مرهمی باشند بر روی زخمش😞
🍃فاطمیون هم پا در میدان نهادند تا نشان بدهند #کربلا دوباره تکرار نخواهد شد، شاید از همان موقع بود که سوریه شد مسلخ محبان و شیعیان علی.
🍃محمود یکی از همان عاشقان بود از #فاطمیون آمده بود و به قول خودش، شیعه و انسانیت مرز ندارد و هرجا ظلمی باشد شیعه آرام ندارد مخصوصا اینکه سخن حریم عمه سادات(س) هم در میان باشد!
🍃حال میخواهم از روضه مجسم بگویم. روزی که #تاسوعا بود و همه عزادار سقا، جایی هزاران کیلومتر دور تر از ایران در حومه حلب، سری را از بدن جدا کردند و بدن را گلوله باران...
🍃در دل همسفرش آشوبی بود و خبر #شهادت همسر آتش به جانش انداخت و خبر مفقود شدنش دلش را بیشتر سوزاند. بچه ها دلتنگ برای پدر و چشم انتظار تا پدر را ببینند، برای دو کودک انتظار دیدن پدر سخت است بعد از دو ماه حال پدر آمده با تنی بی سر و پر از جراحت...
🍃روضه مجسم، تنی پاره پاره است که سر ندارد و #کودکانی که دلتنگ پدر هستند، و ما مدیون این چشم های منتظر و دلهای صبورشان هستیم😓
*مرج عذراء که امروز عدرا نامیده میشود شهری است در سوریه که در آنجا حجر بن عدی به خاک سپرده شده است.
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #تولد #شهید_محمود_سالاری
📅تاریخ تولد : ۱۵ شهریور ۱۳۶۰
📅تاریخ شهادت : ۲۰ مهر ۱۳۹۵.حومه حلب سوریه
📅تاریخ انتشار : ۱۵ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : مشهد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🕊🕊🕊
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فکر میکردم #قهرمانها چهار شانه، هیکلی، قدرتمند و ورزشکارند
اما پیرمردی را دیدم که نه چهار شانه، قدرتمند بود و نه هیکلی و ورزشکار
او قهرمان واقعی ما و فقط #مرد بود.
#پدر_جبههها_عمو_حسن
#شادی_روحش_صلوات
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌱اذان سيصد نفرى
در عمليات والفجر هشت وقتى دشمن را در پايگاه موشكى به محاصره در آورديم، حجم آتش توپخانه ى دشمن به روى ما زياد شد. از طرفى هم آنهايى كه در محاصره به سر مى بردند با حمايتى كه آتش توپخانه از آنها مى كرد، پر رو شده بودند!
بچه هاى ما ـ گردان سيف الله ـ به خاطر اين كه به بعثى ها بفهمانند كه از آتش تهيه آنها هراسى ندارند؛ دسته جمعى به بالاى خاكريز مى رفتند و با صداى بلند اذان مى گفتند....
وقتى صداى سيصد نفر در بالاى خاكريز بلند مى شد، عراقى ها مثل موش به داخل سوراخ هاى سنگر مى خزيدند. اين جا بود كه ما فهميدم تنها چيزى كه ما را مى تواند در مقابل دشمن حفظ كند ذكر خدا و معنويات است....
راوى : سيد مجيد كريمى فارسى
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#تا_حالا_سگ_دنبالت_کرده؟!
🌷تا حالا سگ دنبالت کرده؟ نکرده؟ خب خدارو شکر که تجربشو نداری.... اما بزار برات بگم.... وقتی سگ دنبالت میکنه، مخصوصاً اگه شکاری باشه، خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش.... اما نمیشه! یه ترسی ورت میداره که فقط باید بدویی.... اما.... خدا واست نیاره اگه پات درد کنه.... یا یهجا گیر کنی... یا....
🌷کربلای چهار بود. وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن، مجبور شدیم عقبنشینی کنیم. نتونستیم زخمیا رو بیاریم. بچههای زخمیِ غواص تو نیزارهای ام الرصاص جاموندن، چون نه زمان داشتیم و نه شرایط. نیزارها نمیذاشت برشونگردونیم. هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای نالهی زخمیا بلند و بلندتر شد.... آخ....
🌷نمیدونم چنتا بودن سگای شکاری. ریخته بودن تو نیزار، بعثیا به سگهای شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگارو هار کرده بود.... هنوز صدای نالههای بچه ها تو گوشمه.... زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو داشتن تیکه تیکه میکردند
کاری از دست ما بر نمییومد....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#نماز_اول_وقت
ز چشمه سار شهادت
وضو گرفته به خون ؛
پی نماز به محراب کبریا رفتند ...
نماز جماعت به امامت شهید حجت الاسلام دکتر محمد جواد باهنر
اذان مغرب بہ افق اهـواز
19:50
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹
🍃فقط برای خدا🍃
"قسمت چهل و یکم"
🔺راوی:جمعی از دوستان شهید
رفته بودم ديدن دوستم. او در عملياتي در منطقه غرب مجروح شد. پاي او شــديدًا آســيب ديده بود. به محض اينكه مرا ديد خوشــحال شد و خيلي از من تشكر كرد. اما علت تشكر كردن او را نمي فهميدم!
دوســتم گفت: ســيد جون، خيلــي زحمت كشــيدي، اگه تــو مرا عقب نمي آوردي حتماً اسير مي شدم! گفتم: معلوم هست چي ميگي!؟ من زودتر از
بقيه با خودرو مهمات آمدم عقب و به مرخصي رفتم. دوستم با تعجب گفت:
نه بابا، خودت بودي، كمكم كردي و زخم پاي مرا هم بستي!
اما من هر چه مي گفتم: اين كار را نكرده ام بي فايده بود.
مدتي گذشت. دوباره به حرف هاي دوستم فكر كردم. يكدفعه چيزي به ذهنم رسيد. رفتم سراغ ابراهيم! او هم در اين عمليات حضور داشت و به مرخصي آمد.
با ابراهيم به خانه دوستم رفتيم. به او گفتم: كسي را كه بايد از او تشكر كني، آقا ابراهيم است نه من! چون من اصلاً آدمي نبودم که بتوانم کسي را هشت کيلومترآن هم در کوه با خودم عقب بياورم. براي همين فهميدم بايد کار چه کسي باشد!
يك آدم کم حرف، كه هم هيکل من باشــد و قدرت بدني بالائی داشــته باشد. من را هم بشناسد. فهميدم کار خودش است!
امــا ابراهيم چيزي نمي گفــت. گفتم: آقا ابرام به جــدم اگه حرف نزني از دستت ناراحت ميشم. اما ابراهيم از كار من خيلي عصباني شده بود.
گفت: سيد چي بگم؟! بعد مكثي كرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالي مي آمدم عقب. ايشان در گوشه اي افتاده بود. پشت سر من هم کسي نبود. من تقريباً آخرين نفر بودم. درآن تاريکي خونريزي پايش را با بند پوتين بستم و حركت كرديم. در راه به من مي گفت سيد، من هم فهميدم که بايد از رفقاي شما باشد. براي همين چيزي نگفتم. تا رسيديم به بچه هاي امدادگر.
بعد از آن ابراهيم از دست من خيلي عصباني شد. چند روزي با من حرف نمي زد! علتش را مي دانستم. او هميشه مي گفت كاري كه براي خداست، گفتن ندارد.
به همراه گروه شناسائي وارد مواضع دشمن شديم. مشغول شناسائي بوديم
که ناگهان متوجه حضور يک گله گوسفند شديم.
چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسيد: شما سربازهاي خميني هستيد!؟
ابراهيم جلو آمد و گفت: ما بنده هاي خدا هستيم. بعد پرسيد: پيرمرد توي اين دشت و کوه چه ميکني؟! گفت: زندگي مي کنم.
دوباره پرسيد: پيرمرد مشکلي نداري؟!
پيرمرد لبخندي زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اينجا مي رفتم.
ابراهيم به سراغ وسايل تداركات رفت. يک جعبه خرما و تعدادي نان و کمي هم از آذوقه گروه را به پيرمرد داد و گفت: اين ها هديه امام خميني(ره) براي شماست.
پيرمرد خيلي خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شديم.
بعضــي از بچه ها به ابراهيم
اعتراض کردند؛ ما يك هفته بايد در اين منطقه باشيم.
تو بيشتر آذوقه ما را به اين
پيرمرد دادي!
ابراهيم گفت: اولا معلوم نیست کار ما چقد طول بکشد ثانیا مطمئن باشید این پیرمرد دیگر با ما دشمنی نمیکند شما شک نکنید
كار براي رضاي خدا هميشــه
جواب مي دهد. درآن شناسائي با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خيلي سريع انجام شد. حتي آذوقه اضافه هم آورديم.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#ڪلام_شهید
والله والله
بنده هیچ نگرانی
و سر سوزن دلواپسی
به همسر و فرزندانم ندارم
ڪہ بعد از من چه می ڪنند
زیرا اگر آنان در خطحق و ولایت باشند
پس یقینا اهل مـن هستند ... و خـداوند وعده داده ڪہ خودش
خــون بهــای شهیـــدان است
وحال ڪدام یڪ از مدعیان جرات دارد
قیمتی بر این خـون بهـا بگذارد
ڪہ قرار است به اهـل من برسد ؟
#سرگرد_پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_مهدی_طهماسبی🌷
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
°•💛🌙🌻•°
-
-
گفتم : نگرانتیم...!
اینقدر موقع اذان توۍ جاده نزن
کنار نماز بخونی ...
چند دقیقه دیرتر چی میشه؟
افتادۍ دست کومولهها چی؟
خندید! 😄
گفت: " تمام جنگ ما بخاطر همین نمازه!"
تمام ارزش نماز هم
توی"اول وقت" خوندنشه :)📿
#شهید_مهدیزینالدین 🌼
اذان صبح به افق اهواز
5:33
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
1_937038773.mp3
1.82M
روز 141 ام
عزیزان شهدا ! 😊
🌹 دعای عهد فراموش نشه
اگه نخوندی تا قبل ظهر
وقت داری
________________
اگر چهل روز 0⃣4⃣خوندی
ان شاء الله از یاران امام زمان🌹 عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهی بود
و ان شاء الله حضرت رو زیارت😍 خواهی کرد
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
و شڪر بیپایان خدایے را ڪه
محبتـــــ شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداختـــــ
و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم.
خدایا..!
از تو ممنونم بےاندازه ڪه در دݪِ ما
محبتـــــ سیدعلیخامنهاے را انداختے تا بیاموزد
درس ایستادگے را، درس اینڪه یزیدهاے دوران را
بشناسیم و جلوے آنها سر خم نڪنیم..:)
#شهید_مصطفےصدرزاده🌿
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
آشپزهای جنگ
#زندگی_در_جبهه
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
💥 *۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی*
🔹 *شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.*
1⃣ همرزم شهید:
حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت میشود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.
نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود.
وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمیشوی".
با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر مینوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.
خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟
2⃣مادر شهید:
با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.
وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!
بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟
امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
3⃣برادر شهید:
برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم.
جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!
جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!
وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی میتواند صحبت کند.
اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟
لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!
محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت!
4⃣همرزم شهید:
دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم.
محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.
حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود.
امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم.
صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟
گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!
حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.
با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟
گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟
اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.
اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم.
پرسیدم: چه طور؟!
گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.
من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.
وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!
5⃣همرزم شهید:
زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.
بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم.
حسین به همه اشاره کرد به جز من!
چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد!
از این ماجراها در سینه بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. خداداندچه رابطه ای بین شهیدقاسم سلیمانی وشهیدیوسف الهی بوده خدایا تورابه امام حسین (ع)راه شهدارانشان مابده تاازقافله عقب نمانیم
یاد کنیم شهدا را با ذکر صلوات
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
💠آرزو💠
نگاهش را دوخته بود یک گوشه، چشم بر نمی داشت.
مثل این که تو دنیا نبود. آب می ریخت روی سرش، ولی انگار نه انگار.
تکان نمی خورد. حمام پیران شهر نزدیک منطقه بود. دوتایی رفته بودیم که زود هم برگردیم. مانده بود زیر دوش آب. بیرون هم نمی آمد.
یک هو برگشت طرفم، گفت« از خدا خواسته م جنازه ام گم بشه. نه عراقی ها پیدایش کنند، نه ایرانی ها. »
👈شهید ردانی پور
یادگاران
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#شهیدانہ ༨🦋🌿༨
اگہ¹نفر²هزارتومن
بهمونقرضبده
تاآخرعمریادمونمےمونہ🔍
تاعمرداریمـخودمونو💡
مدیونشمےدونیمـ📦
اما
#شهدا❤️
'جونشون'روبرامـۅں دادن
خیلےازحرفاشونروزمینمونده.:)
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
⚘﷽⚘
📌شهیدانه .....🌷
شهادت طلوعے دوباره است
ڪه تو را میخواند
عقل و عشق در رگهاے شهادت جاریست
عقل میگوید برو
و عشق میخواند بیا ...
آنگاه ست ڪه در آغوش معشوق و معبودت "الله" جاےمیگیرے ....
سلام برشما شهیدان ڪه خدا عاشقتان شد و شما را آسمانے ڪرد
شهدا با نگاهتان ما را هم آسمانے ڪنید.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطرهی مادر شهید رسول خلیلی از بوی پیراهن خونین شهید که از معراج شهدا تحویل گرفتند...
🌹شادی روح مطهرهمه
شهدا فاتحه مع الصلوات 🌹
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
~🕊
#حرف_قشنگ🦋
هروقتبیڪارشدی،
یہتسبیحبگیر دستټ هےبگو:
#اللھمعجݪالولیڪاݪفرج🤲🏻💚
هم دل خودت آروم مےگیره😉
هم دل آقا😍
ڪہ یڪےداره برایظهورش دعامےڪنہ🤲🏻🍃
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#پیام_فرمانده | #انقلاب_اسلامی
📸 درس اسلام ایستادگی در برابر سلطه گران جهانی است
🔻رهبرانقلاب:
فرهنگ سلطه، ملّتهای ضعیف را ذلّت پذیر و معتاد به ستم ساخته است. باید از درون ذاتشان آنان را درمان کرد. باید باوری عمیق به کرامت و قدرت انسان به خدا، به ارزشهای انسانی راستین،به پوچی قدرتهای طاغوتی، در انسانها دمید و آنان را با این سلاح کندی ناپذیر، مسلّح کرد. ۱۳۶۵/۶/۱۴
➕ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
💌 #کلامشهـید | #حاج_قاسم
✍🏼 شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔻خواهران من برادران من، عزیزان مشتاق! تا کسی شهید نبود شهید نمیشود. شرط شهید شدن شهید بودن است. اگر امروز کسی را دیدید که بوی شهید از کلام او از رفتار او از اخلاق او استشمام شد بدانید او شهید خواهد شد. تمام شهدای ما این مشخصه را داشتند. قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند. نمیتواند کسی را قبل از اینکه علم بیاموزد عالم شود. شرط عالم شدن علم آموزی است؛ شرط شهید شدن، شهید بودن است.
#حاج_قاسم_سلیمانی🌷
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#تلنگرانہ
چطوربخاطربرنامہموردعلاقہمون🌱
یایہموضوعودغدغہکوچیکنمازمونرو
فراموشمیڪنیم...؟!🤷🏻
مثلاینکهیادمونرفتہ💭
حضرتزینبشبِشهادتبرادرشم📜
حتینمازشبشروهمفراموشنڪرد...!💛
ماییڪهشعارمون
ڪلنافداڪیازینبہ...نبایداینجوریباشیم!🌷
زینبوارزندگیڪنیم...
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]