سالروز عروج ملکوتی شهید احمد علی نیری
🌹«شهید احمد علی نیری» در تابستان 1345 در روستای آینه ورزان دماوند چشم به جهان گشود. از همان زمان کودکی به حق الناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود. در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان میداد.
همه میدانستند که اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند با آنها برخورد سختی خواهد کرد. او در تاریخ 27 بهمن ماه سال 1364 و در سن 19 سالگی طی عملیات والفجر هشت به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید. احمدعلی یکی از شاگردان خاص آیت الله حق شناس بود.
#شهید_احمدعلی_نیری
#سالروز_شهادت
➕درایتا، سروشو روبیکا
به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
به محض اینکه در را باز کردم،
دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است.
دیدم که یک جوانی در حال سجده است.
اما نه روی زمین! بلکه بین زمین وآسمان مشغول
تسبیح حضرت حق است، جلوتر که رفتم
دیدم احمدآقا است! بعد که نمازش تمام شد
پیش من آمد و گفت تا زنده ام
به کسی حرفی نزنید!
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیری
اذان ظهر به افق اهواز
12:29
➕درایتا، سروشو روبیکا
به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹#شهـــید_احمدعلی_نیری:
هر کس سه روز از گناه دوری کند خدا به او عنایت میکند و هر کس چهل روز از گناه دوری کند، گوش و چشم او باز خواهد شد.
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
همه دوست دارند که به #بهشت بروند
اما کسی دوست ندارد بمیرد ‼️
بهشت رفتن ...
#جرأت_مُردن میخواهد !
و #شهـدا چه زیبـا
تفسیر کردند جرأت را ...😍
#شهید_احمدعلی_نیری
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
جلسه امتحان یا #نماز_اول_وقت؟!
احمد به شدت مراقب نماز اول وقتش بود و وقتی اذان میشد همه کارهایش را تعطیل میکرد . آن هم چه نمازی ، مثل ما نبود که برای رفع تکلیف نماز بخواند . طوری نماز می خواند که گویا اصلا توی این دنیا نبود!
توی مدرسه قرار بود معلم از یکی از درس ها امتحان بگیرد . سر صف که آمدیم آقای ناظم گفت : بر خلاف معمول این امتحان در خارج از ساعت درس و بعد از کلاس سوم برگزار میگردد . چند دقیقه مانده بود به امتحان که صدای اذان از مسجد محل بلند شد . احمد آهسته حرکت کرد و رفت سمت نمازخانه . من هم پشت سرش رفتم که منصرفش کنم.
گفتم : این معلم خیلی حساسه اگه دیر بیای راهت نمیده و ازت امتحان نمیگیره.
اما گوش احمد بدهکار نبود . او رفت نماز خانه و من سر جلسه امتحان!
بیست دقیقه میشد که سر جلسه بودیم اما نه از آقای معلم نه از احمدعلی خبری نبود. آقای ناظم هم مدام دانش آموزان را به سکوت دعوت میکرد تا معلم برگه سؤالات را بیاورد . مدام از داخل کلاس سرک می کشیدم و منتظر احمدعلی بودم.
بالاخره معلم برگه به دست وارد کلاس شد و با عصبانیت گفت : از دست این دستگاه تکثیر ، کلی وقت ما را تلف کرد تا این برگه ها آماده شود!
تا معلم برگه را داد به دست یکی از دانش آموزان که پخش کند ، احمدعلی در چارچوب در ظاهر شد . با اینکه معلم ما بعد از ورود خودش ، هیچ کسی را داخل کلاس راه نمی داد ، گفت : نیری برو بشین سر جات!
من و احمد علی هر دو امتحان دادیم ، اما او نمازش را اول وقت خوانده بود و خدا امور دنیا را با او هماهنگ کرده بود ولی من نه...
📚کتاب عارفانه؛خاطرات #شهید_احمدعلی_نیری
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید