eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
4.6هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
7هزار ویدیو
75 فایل
🕊️این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید🕊️ سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz مدیر⇣ @jamandehazsoada گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋ *شهادت در سه سالگی رقیه*🕊️ *شهید سید علی ابراهیمی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۲۵ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: فریمان محل شهادت: شلمچه *🌹همسرش← سه دختر سمیه، رقیه، سمانه از او به یادگار مانده🌸 که سمانه ۶ ماه پس از شهادت پدرش بدنیا آمد🥀او بارها مجروح شد. ترکش به پهلو سینه و ریه🥀سوختگی صورت🥀 بی هوشی و مجروح شدن دست و پاهایش.🥀 علی سوخت اما عقب نشینی نکرد✨وقتى فرزندم به دنيا آمد ايشان در جبهه بود مرخصى گرفت و به خانه آمد و اسمش را رقيه گذاشت🌸 و گفت: وقتى رقيه سه ساله شود" من شهيد می‌شوم🕊️ او دقیقا وقتی رقیه سه ساله شد با اصابت ترکش💥 از ناحیه پا و صورت🥀شهید شد🕊️ همرزم← پیکر على را در آمبولانس قرار دادیم🚑 در راه سه بار درِ عقب آمبولانس خود به خود باز شد‼️ و پیکر بيرون افتاد🥀 دستهایش را به صندلى بستيم، باز طناب پاره شد و درِ آمبولانس باز شد و به بيرون افتاد‼️ سرانجام مجبور شدم پیکر على را در بغل بگيرم و تا پشت خط ببرم پيش پیکر شريفى🌷 بعدها متوجه شدم على در وصيت‏نامه‏‌اش نوشته بود:✍️ اى خداى خالق! دوست دارم در جايى دفن شوم كه از همه جا به تو نزديك‏تر است✨ در نهایت پیکر او پس از انتقال به مشهد مقدس در بهشت رضا(ع)💛 دفن شد و به آرزویش رسید*🕊️🕋 *سردار شهید سید علی ابراهیمی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
「🏴🎶」 - - سخت‌است‌‌عاشق‌شوے.. ویارنخواهد! دلتنگ‌"حرم"باشے..💔 و"ارباب"نخواهد!ツ - - 「🖤」 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🏴 " شهدا و امام حسین (؏) " ... 🌴نام فرمانده گردان موسی‌ بن جعفر (؏) بود ، آن را به تغییر داد و گفت : 🖤« از همه برادران خواهش می ‌ڪنم به من کیومرث نگویید بہ من حسین بگویید زیرا می‌خواهم حسین ‌وار زندگی کرده و حسین‌ وار به شهادت برسم » 🥀 ۸🕊 ◾️ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
✨﷽✨ 👌 بسیار زیبا، حتما بخونید ⛔️ روضه هایی که قبول نشدن ✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره) میگه: بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون؛ یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالسِ مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش با عجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه‌ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیه‌ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر اربابِ عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم. السلام علیک یا ابا عبدالله...دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم با عجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکیِ بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشتِ سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه‌ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم؛ به من فرمود؛ آسید علی اکبر، مجالسِ روضه‌ی امروز قبول نیست. گفتم چرا؟! خانوم جان فرمود: نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبانِ مجالس و نیات دیگری روضه خواندی. فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه‌ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه‌ی محله خواندی.... آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای رو من با دست خودم ریخته بودم، چرا روی زمین ریختی!!؟ میگه از خواب بیدار شدم و از آن روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه‌ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. ♥️ بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند... 📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
⁉️ که اگه قرار باشه همین امروز امام زمان رو ببینین،آیا آمادگیش رو دارین یا نه؟ می‌تونید در حضور ایشون به خودتون افتخار کنین یا شرمنده میشید؟! ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
|نگذارید‌مجالس‌حسینی‌ موجب‌شیوع بیماری وما‌یه‌طعنه‌مخالفان‌ و‌دشمنان شود!✋🏻| •حضرت‌آقا• ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
. . جآن‌رابگیر‌اما . . صفای‌روضه‌رانه! آخر‌چه‌خاکی‌باید‌از‌این‌غم به‌سرکرد . . .؟!💔 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ." ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔴 هم قد گلوله توپ بود گفتن:چه جوری اومدی اینجا ؟ گفت:با التماس ! گفتن:چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟ گفت:با التماس ! به شوخی گفتم میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟ لبخندی زد و گفت:با التماس ! وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده !!! ✍️ عمار 🕊🕊🕊
➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
💠سلمان می‌گوید : زیر سایهٔ درختی نزد رسول خدا ﷺ بودیم. آن حضرت شاخه‌ای را گرفت و تکان داد. برگ هایی از آن بر زمین ریخت. سپس حضرت فرمودند : نمی پرسید که چرا چنین کردم؟! گفتم : بفرمایید. فرمودند : هنگامی که مسلمانی به نماز می‌ایستد گناهانش مانند برگ‌های این درخت بر زمین می‌ریزد. اذان مغرب بہ افق اهـواز 20:16 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
⇜{‼️} یڪ نگاه به 👇 مےٺواند سالها عبادٺٺ را بسوزاند🔥 و یڪ نگاه نڪردڹ👇 مے ٺواند برټر از سالها عبادٺ باشد✅ چشمت را ببند❌ سرت را پایین بینداز❗️ با معامله ڪݩ .... چڪ هاے خدا سر وقت پاس مۍ شود✔️ وعده اش حقیقت محض است ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]