#پندانه
هنگامی که از درون زلال باشی
خداوند به تو نوری می بخشد آنچنان که ندانی،
و مردم تو را دوست ❣ مي دارند از جایی که ندانی
و نیازهایت از جایی برآورده شود که ندانی چه شد ...
"این یعنی پاک نیتی "
و پاک نیت کسی است که برای همه، بدون استثنا ،خیر بخواهد...
چون می داند
سعادت دیگران از خوشی او نمی کاهد
و بی نیازی آنها از ثروت او کم نمی کند
و سلامت آنها عافیت و آرامش او را سلب نخواهد کرد
پس، چه زیباست که همیشه نیک اندیش و خیر خواه باشیم...
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
بعضی ها
تو این بمیر بمیر
شهید میشن
بله رفیق...
در شهادت بازِ بازِ....🥀
خوشبسعادتت خوشبسعادتت.....💔
#شهید_محمدهادی_امینی🕊
#یـــازیـــنــب_کـــبری
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
بعضی ها تو این بمیر بمیر شهید میشن بله رفیق... در شهادت بازِ بازِ....🥀 خوشبسعادتت خوشبسعادتت.....💔
•{ شهادت،
اجر کسانی است که در زندگی خود
مدام در حال درگیری با نفس اند
و زمانی که نفس سرکش خود را رام نمودند،
خداوند به مزد این جهاد اکبر،
شهادت را روزی آنان خواهد کرد ...🕊🌹}°
#شهید_محمدهادی_امینی 🕊
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🔻**ࢪفیقٺاحالاشده
ٺایہقدمےگناهبࢪے..'🥀
ولےباخۅدٺبگے
"بےخیال..!!🍃
آقاممےبینہغصہمےخۅࢪه.."💔
خواسٺمبگم..؛✨
اگہچنینٺجࢪبہاےداشٺے..'
دمٺحیدری ڪہ
همدلآقاروشادڪردے
هم۱۰قدمبہآسمۅننزدیڪٺࢪشدے
اگرمنداشٺے..'
هنوزمدیࢪنیسٺ..!!
بہدستشبیار**🙃✌️🏻
#ترک_گناه
#یـــازیـــنــب_کـــبری
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🍀🌸🍀
دختر دانشجو از استادش
سوالی پرسید..
استاد در حالی که سرش پایین بود جواب داد..
دختر عصبانی شد و گفت:تو مگه استاد ما نیستی؟!
چرا نگاهم نمیڪنی؟!
استاد گفت:
اگر به تو نگاه ڪنم، اونی ڪه
باید نگاهم ڪنه، دیگه نگاهم نمیڪنه…
#شهید_عبدالحمیددیالمه❤️
#عند_ربهم_یرزقون🌹
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
این جا شلمچه است مرز خاکی ایران و عراق
از آن جا که شلمچه را مرزی برای ورود به بصره میدانند عراقی ها پس از تصاحب اولیه آن را با موانعی سخت پوشاندند تا عبور از آن به مخیله ی کسی هم خطور نکند؛ موانعی نونی شکل ساختند با شعاع دویست،ضخامت سه و ارتفاع شش متر،که داخل هر نیم دایره پوششی از مین و سیم خاردار کشیده و بین نیم دایره ها آب انداختند.خلاصه آنقدر مستحکم و مسلط بر منطقه که هیچ کس باور نمیکرد رزمندگان ایرانی بتوانند آن را فتح کنند...خاطرات شلمچه بیشتر به عملیات های کربلای 4 و 5 برمیگردد...بعضی ها میگویند شلمچه معنویتش را مدیون خون همین سرداران و هزاران شهید دیگری است که این منطقه را برای اتصال به پروردگارشان برگزیده اند معنویتی که وقتی پروفسور " ادون روزو "رئیس موزه ی جنگ فرانسه آن را حس کرد نفس عمیقی کشید و گفت :این زمین با آدم حرف میزند، ما اگر یک وجب از این زمین را در فرانسه داشتیم نشانت میدادم که مردم چه زیارت گاهی درست میکردند...
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
موقعیت های شلمچه
حسینیه ی شهدای گمنام
مقبره ی هشت شهید گمنام
جایگاه حضور و سخنرانی مقام معظم رهبری
نی زارها و نهر آب
نقشه ی بزرگ داخل حسینیه
فنس رو به مرز عراق
جاده ی امام رضا (ع)
پنج ضلعی
این جا شلمچه است مرز خاکی ایران و عراق
از آن جا که شلمچه را مرزی برای ورود به بصره میدانند عراقی ها پس از تصاحب اولیه آن را با موانعی سخت پوشاندند تا عبور از آن به مخیله ی کسی هم خطور نکند؛ موانعی نونی شکل ساختند با شعاع دویست،ضخامت سه و ارتفاع شش متر،که داخل هر نیم دایره پوششی از مین و سیم خاردار کشیده و بین نیم دایره ها آب انداختند.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
✍🏻 شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔻 عده ای تلاش کردند پرچم فلسطین را از دست ایران بگیرند و من به برادرهای فلسطینی گفتم هر کس پرچم فلسطین را بردارد از او حمایت میکنیم...
🔅 جمهوری اسلامی در تمام حوادثی که در منطقه اتفاق افتاد، طرف پیروز اساسی این صحنه بود و دلیل آن هم وجود توکل، اعتماد و اطمینانی است که رهبری ما به امدادهای الهی دارد و جامعه را به سمت آن هدایت و توجه میدهد.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
بعضی ها تو این بمیر بمیر شهید میشن بله رفیق... در شهادت بازِ بازِ....🥀 خوشبسعادتت خوشبسعادتت.....💔
#بهوقتشهادت
رفیقشان که شوی..✋🏻
تمام معرفتشان را خرجت میکنند...❤️
تا تو را هم آسمانی کنند...
این تویی که گاهی میان این همه اسم گم میشوی...😭
دلت را خانه دوست کن...🕊
#رفیق_شهید_شهیدت_میکنه
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#سجده_خون
داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم اذان صبح✨ را گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخونیم و حرڪت ڪنیم ، منطقہ شناسایـے شده بود و بمباران💥 شروع شد .
توے چادر مشغول نماز 📿خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ سجده رفت و همانطور ماند ...
دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے ❣بیرون زد یاد ضربت خوردن حضرت علے_ع افتادم
این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند حتے شهادتشان هم علے گونہ بود ...
اذان مغرب به افق اهواز
20:24
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
شهدا خیلی ها را صدا میزنند
ولی فقط عده ای میشنوند
و دعوت شهدا را لبیک میگویند!
رفاقت با شهدا✨
رفاقت زمین با آسمان است
رفیقشان ڪه شدی دستگیرت میشوند...
#اللهمالرزقناتوفیقالشهادةفیسبیلک🕊
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹
🍃رسیدگی به مردم🍃
"قسمت بیستم"
🔺راوی: جمعی از دوستان شهید
«بندگان خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که
نسبت به آنها مهربانتر و در رفع حوائج آنها بيشتر کوشش کنند.»
عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند.
با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟
گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف
را از جوي بر مي دارد و به آدم هاي خوش تيپ و قيافه مي پاشد!
مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار آراسته توسط پسرك
خيس شــده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا
هم رفت.
ما مانديم و آن پسر!
ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟
پســرك خنديد و گفت: خوشــم ميياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت:
کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و
ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد.
ســه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواســت به سمت آنها
برود، اما ايستاد.
کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟
پسر راه خانه شان را نشان داد.
ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو اذيت نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم،
باشــه؟
پســرک قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن
پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود.
در بازرسي تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت
اداري، پرسيد:
موتور آوردي؟
گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه.
تقريبًا همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز
خريد.
انگار ليستي براي خريد به او داده بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه،
وارد کوچه شديم.
ابراهيم درب خانه اي را زد.
پيرزني که حجاب درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد.
يك صليب گردن پيرزن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشــت گفتم:
داش ابرام اين خانم ارمني بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟
آمــدم كنار خيابان. موتور را نگه داشــتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه
فقير مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا!
همينطور كه پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمون ها رو کسي هست کمک کنه.
تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بنده هاي خدا کسي رو
ندارند.
با اين کار، هم مشکلات شان کم ميشه، هم دلشان به امام و انقلاب گرم ميشه.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]