عارفی رفت به آینده چو برگشت، هَمی
دیدم او مَست شده، حال و هوایی دارد
گُفتَمَش چیست در آینده چه دیدی؟! گُفتا
بَه بَه ایوان حسن عجب صفایی دارد😍 ...
#ای_جانم😍☺️
#انت_فی_قلبی_حسن
#السلام_علیک_یا_امام_حسن_مجتبی
#دوشنبههایامامحسنے
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
بزرگ شده هیئت🌱
🍃حسین آقا بزرگشده هیئتهای امام حسین علیه السلام وچای ریز مجالس روضه آقا بود. و من تو روضه های علی اصغر سلام الله علیه به فرزندانم شیرداده بودم. حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا عبدالله علیهالسلام شد.
💠راوی: مادربزرگوار شهید
💠حسین_مشتاقی🌷
💠 مدافع حرم
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
~🕊
#تلنگر💥
محبټ ڪن ...
تا امام زمان بهټ محبټ ڪنہ !
تو فڪر میڪنے فقط دعاۍندبہ باید بخونے
تا آقا نگاټڪنہ ؟!
فڪر میڪنی بایدحسینیہ بری حتما ؟!
نہ...
خیݪی از من و شما حسینیمون
مادرمونہ، پدرمونہ، فقیر طایفمونہ
قوممونہ، غریب همسایمونہ ...
#اینجوریاست..🚶♀️
#منتظرڪہگناهنمےڪند☝️
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
#دلـانـہ💙🌈
شھیدعبداݪکریمملکۍ:
اساسۍ ٺرين مسئله در اسݪام شھادت🕊
اسـت کھ نصيب هر کس نمےشود
الا اين کہ مخلـص شود!🦋
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
﷽
امام حسن مجتبی علیه السلام:
🔷 مَنْ أکْثَرَ مُجالِسَة الْعُلَماءِ أطْلَقَ عِقالَ لِسانِهِ، وَ فَتَقَ مَراتِقَ ذِهْنِهِ، وَ سَرَّ ما وَجَدَ مِنَ الزِّیادَةِ فی نَفْسِهِ، وَکانَتْ لَهُ وَلایَةٌ لِما یَعْلَمُ، وَ إفادَةٌ لِما تَعَلَّمَ.
🔶 هر که با علما بسیار مجالست نماید، سخنش و بیانش در بیان حقایق آزاد و روشن خواهد شد، و ذهن و اندیشه اش باز و توسعه می یابد و بر معلوماتش افزوده می گردد و به سادگی می تواند دیگران را هدایت نماید.
📚 احقاق الحق، ج۱۱، ص۲۳۸
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
❇️#سیره_شهدا
🟣شهید مدافعحرم حمیدرضا دایی تقی
همسر شهید نقل میکنند: حمیدرضا عاشق شهدا بود و برای شهدا کارهای زیادی می کرد. حتی اگر اسمی از او برده نمیشد و قرار بر گمنامیاش میبود. مسجد المهدی(عج) در حال بازسازی بود که حمیدرضا پیشنهاد داد عکس شهدای محل جمعآوری شود و روی کاشی چاپ شود و سردَرِ شبستان مسجد کار شود. خودش هم با همتی که داشت عکسها را جمع کرد و الان هم در شبستان مسجد عکس شهدا هستند. این نمونهای از عشق شهید به شهدا بود و شهدا را فقط شهدا میشناسند و بس!
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌴رمــــــــ عملیاتــ ـــــــز🌴
#...وتنها بامعبودش ،چــه میگــوید و چه میشنود که مقامش *عنــدربــهم یرزقون*میشود...که ملائک آسمانی را بدان،راهــی نیست...
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
جا داره یادی کنیم از بخور بخورهای زمان جنگ!
چقدر تیر و ترکش می خوردند
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)فرمودند
🦋✨سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا از هر دری که بخواهند وارد بهشت میشوند:
✨۱. کسی که خوش اخلاق باشد.
✨۲. کسی که هم در خلوت هم در حضور مردم از خدا بترسد.
✨۳. کسی که جر و بحث را رها کند، حتی اگر حق با او باشد.
📚اصول کافی،
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹
🍃سلاح کمری🍃
"ادامهقسمتپنجاهویکم"
🔺راوی:امیر منجر
ابراهيم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسايل كسی رفتن خوب نيست!
پيرزن گفت: اگر می توانستم خودم بازش میكردم. بعد رفت و پيچ گوشتی آورد.
من هم با اهرم كردن، قفل كوچك گنجه را باز كردم.
َدر گنجه كه باز شــد اســلحه كمری داخل يك پارچه سفيد روی وسائل مشخص بود. اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم.
موقع خداحافظی ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما اعتماد كردی!؟
پيرزن جواب داد: ســرباز اسلام دروغ نمیگه. شما با اين چهره نورانی مگه ميشه دروغ بگيد!
از آنجــا راه افتاديم. آمديم به ســمت تهران. در مســير كمربندی اصفهان چشــمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، يادته سرپل ذهاب يه آقائی فرمانده توپخانه ارتش بود که خيلی هم تو عمليات ها كمكمونمیكرد.
گفت: آقای مداح رو ميگی؟ گفتم: آره، شــده فرمانده توپخانه اصفهان، الآن هم شايد اينجا باشه.
ُ گفت: خب بريم ديدنش.
رفتيم جلوی پادگان. ماشــين را پارك كردم. ابراهيم پياده شــد. به سمت دژبانی رفت و پرسيد: سلام، آقای مداح اينجا هستند؟
دژبــان نگاهی به ابراهيم كرد. ســرتا پای ابراهيم را برانــداز نمود؛ مَردی با شلوار كُردی و پيراهن بلند و چهرهای ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته!
مــن جلو آمدم و گفتــم: اخوی ما از رفقای آقای مداح هســتيم و از جبهه آمديم. اگر امكان دارد ايشان را ببينيم.
دژبان تماس گرفت و ما را معرفی كرد. دقايقی بعد دو تا جيپ از دفتر فرماندهی به سمت درب ورودی آمد. سرهنگ مداح به محض ديدن ما، ابراهيم را بغلكرد و بوســيد. با من هم روبوسی كرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهی برد.
بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بيست فرمانده نظامی داخل جلسه بودند.
آقای مداح مســئول جلسه بود. دوتا صندلی برای ما آورد و ما هم دركنار اعضای جلسه نشستيم. بعدهم ايشان شروع به صحبت كرد: دوســتان، همه شــما من را میشناســيد. من چه قبل از انقلاب ، در جنگ 9روزه، چه در سال اول جنگ تحميلی مدال شجاعت و ترفيع گرفتم.
گروه توپخانه من ســخت ترين مأموريت ها را به نحو احسن انجام داد و در همه عمليات هايش موفق بوده. من سخت ترين و مهمترين دوره های نظامی را در داخل وخارج كشورگذرانده ام.
اما كســانی بودند و هستند كه تمام آموخته های من را زير سؤال بردند. بعد مثالــی زد كه: قانون جنگهای دنيا می گويد؛ اگر به جايی حمله می كنيد كه دشــمن يكصد نفر نيرو دارد، شما بايد سيصد نفر داشته باشی. مهمات تو هم بايد بيشتر باشد تا بتوانی موفق شوی. بعد كمی مكث كرد و گفت: اين آقای هادی و دوستانش كارهائی میكردند كه عجيب بود.
مثلا در عملياتی با كمتر از صد نفر به دشمن حمله كردند، اما بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و يا اسير می آوردند. من هم پشتيبانی آنها را انجام میدادم.
خوب به ياد دارم كه يكبار میخواســتند به منطقه بــازیدراز حمله كنند.
من وقتی شــرايط نيروهای حمله كننده را ديدم به دوســتم گفتم: اينها حتما شكست میخورند.
اما در آن عمليات خودم مشــاهده كردم كه ضمن تصرف مواضع دشمن، بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند!
ُ يكی از افســران جوان حاضر در جلســه گفت: خب آقای هادی، توضيح دهيد كه نحوه عمليات شما به چه صورت بوده، تا ما هم ياد بگيريم؟
ابراهيم كه ســر به زير نشســته بود گفت: نه اخوی، ما كاری نكرديم. آقای مداح زيادی تعريف كردند، ما كارهای نبوديم. هر چه بود لطف خدا بود.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد...
#سلام_بر_ابراهیم
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]