معرفي، سبك زندگي و خاطره اي از شهيد حميد زرگوشي
زندگي نامه
شهيد حميد زرگوشي در چهارم خرداد ماه سال 1345 در شهر مهران متولد شد. وي فرزند دوم و نخستين فرزند ذكور خانواده بود. دوره ابتدايي را قبل از انقلاب در شهر مهران به پايان رساند و با شروع جنگ تحميلي و مهاجرت از مهران به ايلام دوره راهنمايي و متوسطه را در شهر ايلام سپري نمود و در خرداد ماه سال 64 موافق به اخذ مدرك ديپلم گرديد. پس از شركت در كنكور سراسري و قبولي در آزمون ورودي در مهرماه همان سال در مركز تربيت معلم شهيد اشرفي اصفهاني كرمانشاه پذيرفته شد.
هنوز مدت زيادي از دوران دانشجويي را سپري نكرده بود كه بنا به ضرورت و احساس تكليف همراه چند نفر از دانشجويان هم استانيمان به صورت داوطلبانه عازم جبهه هاي جنگ در كردستان گرديد. پس از طي نمودن يك دوره آموزشي كوتاه مدت يكماهه در شهر كامياران در تاريخ 1364/12/29 به خط مقدم جبهه در سليمانيه عراق اعزام گرديد و در هشتم فروردين ماه 1365 در عمليات والفجر 9 در منطقه عملياتي پنجوين به درجه رفيع شهادت نائل آمدند. پيكر مطهر اين شهيد همراه با يكي از دوستان و همرزمانش بنام لطفعلي مراد حاصلي پس از 29 سال توسط گروه تحقيق و تفحص شناسايي و به كشور عزيزمان برگردانده و در تاريخ 1394/6/23 در شهر ايلام تشييع و در مزار شهداي گمنام به خاك سپرده شد.
سبك زندگي
قناعت و ساده زيستي از خصوصيات بارز اين شهيد بود كه او را از ساير دوستان و همسن و سالانش متمايز مي كرد. احترام ويژه به والدين سرلوحه زندگي ايشان بود بگونه اي كه پدر و مادر حتي يك مورد رنجش خاطر يا درشتي و بي احترامي از وي سراغ ندارند. داراي روحيه كار و تلاش و خود اتكايي بود. به گونه اي كه در تعطيلات تابستان كارگري مي كرد و نه تنها هزينه تحصيل خودش را تامين مي كرد، كمك خرج خانواده هم ميشد. گشاده رويي و اخلاق نيكوي اين شهد به گونه اي بود كه همه دوستان و فاميل دوستش داشتند و همه او را به اين خصوصيت به ياد دارند.
خاطره
در اينجا به ذكر خاطره اي به نقل از يكي از دوستان و همر زمان اين شهيد اشاره مي كنيم.
"زمستان سال 1364 هوا به طرز باور نكردني سرد بود. استخوان ها تاب و تحمل سرما را نداشت و بارش بي امان برف به زمين اجازه نفس كشيدن نمي داد. قبل از شروع عمليات يك روز در شهر كامياران من و حميد به بازار كامياران رفتيم تا اقلام مورد نيازمان را تهيه كنيم. هوا به حدي سرد بود كه مردم جز براي انجام امور ضروريشان از خانه بيرون نمي آمدند. در گوشه اي از بازار نگاهمان به پيرمرد سيگار فروشي افتاد كه در گوشه اي كز كرده بود و از شدت سرما در خود مچاله شده بود. شهيد زرگوشي از ديدن اين صحنه بسيار متاثر شد و به سوي پيرمرد حركت كرد و من نيز به دنبالش راه افتادم. به نزديكي پيرمرد كه رسيديم صداي تق تق دندانهايش را به وضوح مي شنيدم . در كمال ناباوري ديدم حميد كاپشن نظاميش را بدون هراس از بازخواست شدن از سوي پايگاه و بي توجه به سرماي سوز ناك هوا ، از تن بيرون آورد و دور پيرمرد سيگار فروش پيچيد. به حميد گفتم اگر مسئولين پادگان بفهمند حتما تنبيه خواهي شد. زير فردا قرار است كه به منطقه اعزام شويم و بدون تن پوش زمستاني قادر به جنگ با دشمن نخواهيم بود. ايشان به من گفتند كه نمي توانم به راحتي از كنار درد و آلام مردم رد شوم و بي تفاوت باشم.
انشاء الله كه مشكلي پيش نخواهد آمد. پس از بازگشت به پادگان موضوع را اطلاع داديم و خوشبختانه مشكلي پيش نيامد و يك دست ژاكت و كت نظامي به حميد تحويل دادند."
@monibapp
#شهیدان
كسانی كه به قرآن كریم تمسّك میجویند،
میدانند كه تنها كاری كه خداوند را خشنود میكند،
عمل صالح است؛ پس با ایمانی راسخ به انجام كارهای نیك اصرار میورزند. كسی كه متمسك
به قرآن است و تعالیم وحی با فكر و جان او
درآمیخته است:
«اِخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ»
قرآن، با گوشت و خونش آمیخته است.
وسوسۀ خیانت، كمكاری، دروغ، تهمت، ظلم، كلاهبرداری و خونریزی در سرش نمیافتد.
روشن است كه گفتار و كردار چنین شخصی
نیز صالح است و هرچه تعداد چنین كسانی در
جامعۀ اسلامی بیشتر باشد، آن جامعه به صلاح نزدیكتر میشود.
▫️کتاب مشکاة، تفسیر قرآن کریم، ج۱۶، ص۳۶۷
محمدعلی انصاری
#لحظۀخوش
#مشکاة_جلد16
@monibapp
در ادامه بررسی سیمای برادری در نهج البلاغه در شش قسمت تقدیم می شود
👇👇👇👇👇
@monibapp
Simaye baradari.1 [Low quality].mp3
12.63M
سیمای برادری در نهج البلاغه
قسمت اول
@monibapp
سردار حاج قاسم سلیمانی در مراسم چهلمین روز درگذشت مادر شهیدان حسین و اصغر ایرلو که با عنوان سنگ صبور برگزار شد، در بیان مصداق و مثال عینی درباره قدرت ایدئولوژی مبتنی بر وحی خاطرهای گفت که بغض گلویش خود و حاضرین در مراسم را گرفت و به احتمال زیاد این خاطره از شهید عزالدین باشد:
«نوجوان 17 ساله ای که اخیراً(در سوریه) شهید شد، به مادرش میگوید، با توجه به خوابی که دیدهام این آخرین ناهاری است که باهم میخوریم، مادر اجاره تعریف خواب را نمیدهد. برای دوستانش اینگونه تعریف کرده بود. 2 شب است که خواب میبینم که روی سینهام نشستهاند تا سرم از تنم جدا کنند، فریاد میزنم و آنوقت است که امام حسین(ع) میآید و میگوید، نترس درد، ندارد... را هم بریدند، درد نداشت.»
نامهای از مادر شهید «ذوالفقار حسن عزالدین» به فرزندش
فرزندم ذوالفقار..خدا تو را رو سفید بگرداند همینطور که مرا در مقابل زهرا(س) روسفید کردی...من روز قیامت با افتخار میایستم در حالیکه سر خونی تو را در بغل دارم و با دست خودم خون تو را به آسمان پرتاب میکنم تا فرشتگان با خون تو بالهای خود را آراسته کنند...شکایت خود را از قومی که با بریدن سر فرزندم قلب مرا شکستند و مرا از شرکت در عروسیش(تشییع جنازه) محروم کردند به امیرمؤمنان(ع) خواهم کرد..فرزندم خون تو ضامن من نزد خدا خواهد بود و باعث افتخار من است..
👇👇👇👇
@monibapp
#شهیدان