eitaa logo
🪴* رهنمای طریق *🪴
5هزار دنبال‌کننده
69هزار عکس
63.4هزار ویدیو
530 فایل
دراین کانال ازآخرین اخبار و تحلیل های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و مذهبی مطلع شوید ارتباط با مدیر کانال ۰۹۱۱۲۱۲۲۰۹۹ و @reza_1355
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 📚 داستان واقعی سگ باز یه بود تو مشهد . هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!! یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ستاد جنگهای نامنظم داره تعقیبش می کنه. از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟ رضا گفت: بروبچه ها که اینجور میگن.....!!! بهش گفت : اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......! مدتی بعد.... تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....! چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟! رضا شروع کرد به فحش دادن ، (فحشای رکیک!) اما مشغول نوشتن بود! وقتی دید توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد : ”آهای کچل با تو ام.....! “ یکدفعه با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ رضا گفت : داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!! : آقا رضا چی میکشی؟ برید براش بخرید و بیارید.... و آقا رضا تنها تو سنگر..... رضا به گفت : میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!! گفت : چرا؟! رضا گفت : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....! تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه..... گفت : اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده! هِی آبرو بهم میده..... تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....! منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم... تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …! رضا جا خورد!.... رفت و تو سنگر نشست. آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد! تو گریه هاش می گفت : یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟ اذان شد. رضا اولین نماز عمرش بود . رفت وضو گرفت . سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!! وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد..... رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......! فقط چند لحظه بعد از کردنش یه و یه واقعی...... 🥀 🍀🌹 * https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
✳️ آنهایی که خاطرات عملیات «کـربلای پنـج» را خوانده‌اند، غالبا با نام «سـه راه مــرگ» یا همان «سـه راه شهــادت» مواجه شده‌اند؛ 🔹 سه راه مـرگ، آن‌جا بود که شاید کسی را می‌دیدی و حداکثر ۱۰ دقیقه بعد باید پیکرش را کناری می‌گذاشتی تا بماند، یا اگر شد ببرندش عقب. 🔹 سه راه مـرگ، آن‌جا بود که بچه‌ها دنبال عزرائیل می‌کردند. 🔹 سه راه مـرگ، آن‌جا بود که فاصله خواستن و رفتن، به ثانیه‌ای بند بود. 🔹 سه راه مـرگ، آن‌جا بود که فقط کافی بود در ذهنت بگذرد که بروم! خود را در آن سوی هستی می‌دیدی. 🔹 سه راه مـرگ، آن‌جا بود که هر که از خود برید، به خدا رسید. 🔹 سه راه مـرگ، آن‌جا بود که هرکه، چون من، از خدا گریخت، به خود رسید. 🔸 سه راه مـرگ، آن‌جا بود که من پرادعا! خیلی از دوستانم را جا گذاشتم تا امروز لاف رفاقت آنان را بزنم و برای شما روضه جـدایی بخـوانم. 🌷 شـهیـدان: «سید محمد هاتف»، «سید احمد یوسف»، «علیرضا شاطری»، «علی زنگنه»، «ابراهیم احمدی نژاد»، «علیرضا حیدری نژاد»، «علی ابوالحسنی»، «مهدی حقیقی»، «محمود عبدالحمیدی»، «محمد مهدی قیداریان»، «احمد بوجاریان» و... و از هـمه مـهـم تــر، خـــــدا! 📝 «حمـید داودآبـادی» پژوهشـگر و نویسنده دفـاع مقدس
11.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر امام سید علی خامنه ای گفت: ببر،ببُـــر گفت:نبُـــر نبر چشم و گوش و دهان و حرکت همه چی امام سیدعلی‌خامنه‌ای ولاغیر...☝️🏻 🕊 ♥️
ساعت 8 صبح روز چهارشنبه 14 مرداد 1360 صدای جمهوری اسلامی ایران این خبر تکان‌دهنده را پخش کرد: « نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی صبح امروز در مقابل منزلش توسط ضدانقلابیون به رسید»؛ و بعدازظهر همان روز، روزنامه‌ها نوشتند که ضدانقلابیون و کینه این فریب‌خوردگان و مزدوران بیگانه در مقابله با یکی از بهترین فرزندان و پویندگان راه امام امت پی برد. ▪️دکتر آیت در نطق‌های خود و یادداشت‌هایی که می‌نوشت می‌کوشید رابطه بنی‌صدر با منافقین را عیان کند. او تلاش زیادی در جهت تصویب عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر در مجلس مبذول داشت. یکی از کسانی که نقش مهمی در برملا شدن چهره اصلی بنی‌صدر ایفا کرد این بزرگوار بود. ▪️ که میرحسین موسوی را گزینه مناسبی برای تصدی وزارت امور خارجه نمی‌دانست، در یکی از جلسات مجلس، به انتقاد از کابینه معرفی شده پرداخت و اعلام کرد که اسنادی از ارتباط موسوی با فراماسونری در اختیار دارد و در جلسه بعدی مجلس آنها را در اختیار نمایندگان خواهد گذاشت. در 14 مرداد 60 در مسیرِ مجلس ترور شد و به رسید. متأسفانه اسنادی که قرار بود شهید آیت در مجلس ارائه کند بعد از شهادت ایشان مفقود شد. روحشان شاد و یادشان گرامی🌷 🕊🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ * https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
شدن اتفاقی نیست اینطور نیست که بگویی‌؛ گلوله‌ای خورد و مُرد.. شهید رضایت‌نامه دارد...🥀 و رضایت نامه‌اش را اول و علمدارش امضا میکنند و بعد مُهر میخورد...!❤️ حٰاج‌قٰاسِم‌سُلِیمٰانی°♡ * https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
🌴🌹🕊🥀🕊🌴🌹 به گوشم رساندن که لب تشنه شده، وقتی تیر خورده بود از همرزمانش طلب میکند اما دوستانش به آب نمیدهند و میگویند الان نمیتونیم بهت بدیم چون برای بدنت ضرر داره و سریع میشی لحظاتی بعد تشنه به میرسد، این موضوع خیلی منو ناراحت کرده بود و با خودم میگفتم کاش به پسرم میدادن، تا اینکه یه شب تو خواب دیدم پایین کوه افتاده و من دارم میرم بهش بدم اما رو دیدم که عصا بدست ( آن بانو بودند ) رفت و به ، داد و برایم تکان میداد، منظورش این بود راحت به ، دادم، الان مطمئنم که به رسیده است. راوی: 🌹 * https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
شھادت‌یعنے متفاوت‌بہ‌پایان‌بࢪسے وگࢪنہ‌مࢪگ‌پایان‌همہ‌قصہ‌هاست❤️‍🩹 *
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 رزمنده‌ها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. يك شـب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم . من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچه‌ها داشتند . يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانك‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند . كنجكـــــاو شدم ببينم كيست. مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش . همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم ، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد . گفت : به خدا سپردمتون ! تا صداش را شنيدم ، نفسم بريد . گفتم : ؟ گفت: هيـــــس ؛ صدات در نياد ! و رفـــت سراغ تانک بعدی * https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
🌹🕊🌴🌷🌴🕊🌹 🌹 زخم هایتان یادمان رفت و آرمان هایتان را قاب گرفتیم و سالے یڪ هفتہ هم برایتان یادواره مے گیریم این تمام سهم شماست .. دنیارا باتمـام خوبےهایش براے دنیایےهـا گذاشتید .. 🌹🕊 🕊🌹 * https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 اهل جهرم که روز عاشورای 1362 شدند اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود. نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچه‌ها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند. فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کوموله‌ها هستند، کوموله‌ها هستند.» شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است. آنان تمام وسایل بچه‌ها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم. نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینی‌بوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد. تمام حواسم پیش بچه‌ها بود، خدایا چه بر سر بچه‌ها می‌آورند. جرأت نمی‌کردم از سرنوشت بچه‌ها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم. فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بی‌جان و تیرباران شده 13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشه‌ای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند. راوی: 📚 کتاب خاطرات دردناک شادی روح و 🥀 * https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 سی سال کار جهادی کرد و کم خوابید و بیشتر کار کرد تا ما بشینیم به نابودی چند کیلومتر آنطرف تر کنیم . امروز سالروز پدر علم موشکی کشور ، سردار است . کسی که کرد روی بنویسند، اینجا کسی است که می خواست را نابود کند . 🌹 🕊 🕊🥀 * https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 اواخر زیاد وقت خالی نداشت. پنجشنبه ظهر تماس می‌گرفتم: و به شوخی می گفتم مرده ها هم پنجشنبه ها آزادند. بیا خونه تا با هم ناهار بخوریم می گفت: اگر بیام برام گوسفند می کشی؟ می گفتم: تو بیا من گوسفند می کشم می گفت: نه اگر بیام خونه ماست هم باشه می خورم. ولی به ندرت پنجشنبه ها به خانه می آمد. اگر سردار سلیمانی میرفتند خانه او هم می آمد. گاهی جمعه ها هم نمی آمد. ♦️راوی: همسر شهید https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd