داستان آموزنده از شیخ کافی و زن بی حجاب قبل از انقلاب
قبل از انقلاب بود داشتم میرفتیم قم, ماشین نبود, ماشین های شیراز رو سوار شدیم.
یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن !
هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من, هی بلند می شد مینشست هی سر و صدا می کرد.
می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه ..
برگشت, یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش)
گفت : آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت ؟
بردار یکی بشینه ..
نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه !
گفتم : این خانم ماست ..
گفت : پس چرا اینطوری پیچیدیش ؟
همه خندیدند.
گفتم : خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم ..
یهو دیدم یه ماشینی روش چادر کشیده از دور معلوم بود, یه چیزی به ذهنم رسید.
بلند گفتم : آقای راننده !
زد رو نیم ترمز.
گفتم : این چیه بغل ماشینت ؟
گفت : آقاجون, ماشینه !
ماشین هم ندیدی تو، آخوند ؟!
گفتم: چرا ؟! دیدم.
ولی این چیه روش کشیدن ؟
گفت: چادره روش کشیدن دیگه !
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده ؟
گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم, چه می دونم !
چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنه ,
انگولکش نکنه ,
خط نندازن روشو …
گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت ؟
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن …
این ماشین عمومیه !
کسی چادر روش نمی کشه !
اون خصوصیه روش چادر کشیدن !
منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم : این خصوصیه, ما روش چادر کشیدیم.
@rahpoyane
داستان بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری
زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و چادر زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت: من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.
من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و همه اینها رو وظیفه خودم میدونم. چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
💥زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.
این عملیات در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۶۱ در جبهه جنوبی، در منطقه غرب شهرهای شوش و دهلران[۱] با وسعت حدود ۲٫۵۰۰ کیلومتر مربع در استان خوزستان انجام شد. طرحریزی عملیات فتحالمبین از اواسط آبان ۱۳۶۰ آغاز شده بود. بسیاری بر این باورند که این عملیات نقطه عطف جنگ ایران و عراق است، که در نهایت منجر به بیرون راندن نیروهای عراقی از بخش بزرگی از خاک خوزستان شد. هر چند برخی دیگر از مفسران جنگ، عملیات بیتالمقدس را تعیینکنندهترین عملیات در طول جنگ ایران و عراق میدانند. در مجموع عملیات فتحالمبین باعث آزادسازی ۲٫۴۰۰ کیلومتر مربع از سرزمینهای اشغالی، شامل دهها بخش و روستا و نیز چندین جاده ارتباطی مهم در استان خوزستان شد، همچنین شهرهای دزفول، شوش، دهلران، اندیمشک و پایگاه هوایی دزفول نیز، از دید و تیر مؤثر ارتش عراق خارج گردید.
یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس روایت کرد: به منطقه فتحالمبین رفتیم که پیکر شهدا را پیدا کنیم، بعضی نقاط به عربی نوشته بود «قبرستان ایرانی»، فهمیدیم این را مجاهدان عراقی نوشتهاند.
«عباس کیانی» از فرماندهان یگان تیپ قمربنی هاشم (ع) از چهارمحال بختیاری بود که در عملیات فتح المبین حضور داشت. روایت جالب و خواندنی این رزمنده دفاع مقدس از عملیات فتح المبین در منطقه شوش را در ادامه می خوانید.
عملیات فتح المبین بود و من مسوول 140 نفر از بچه های شهرکرد بودم که تقریبا از قدیمیترین نیروهای منطقه شوش محسوب می شدند. پنج روز به عملیات مانده بود. بچه ها را کشیدیم عقب تا استراحت کنند. قرار بود بچه های همایون شهر اصفهان از سمت چپ و ما هم از منطقه شهید ترکی جلو برویم.
شب قبل از عملیات بود که صدای توپخانه بلند شد. فهمیدیم عراق پاتک زده. چندتا از بچه های سمت چپ شهید و تعدادی از ارتشی ها هم اسیر شده بودند. عراق پیشروی می کرد و می خواست جاده شوش را بگیرد. یک گروه از نیروهای پشتیبانی به طرف خط رفتند. ساعت شش صبح بود که ما هم وارد عملیات شدیم.
حرکتمان در شب فایده ای نداشت. چون دشمن با دوربین مادون قرمز ما را می دید به رگبار می بست. 20 نفرمان از سمت چپ و 20 نفر هم از سمت راست تپه آمدیم. اسیرانمان را آزاد کردیم و مبارزه تا 9 صبح طول کشید. تپه ای را محاصره کردیم و حدود 700 نفر از عراقی ها کشته و 100 نفری هم اسیر شدند.
بعد از ساعت 2 شب، عملیات فتح المبین آغاز شد. به دلیل حساسیت مکانی منطقه دشمن با سه لشکر حاضر شده بود. مبارزه سختی بود. پنج روز در شوش ماندیم و نتوانستیم خط را بشکنیم. تا اینکه بچه ها از طرف دشت عباس آمدند و از پشت سر دشمن را محاصره کردند. این هم امداد غیبی بود. درست نیروها همان لحظه ای رسیدند که دشمن به دشت عباس رسیده و نیروهایش را پیاده کرده بود.
دشمن هم که دید رقابیه دست ما افتاده از نیمه راه برگشت. ما در فاصله شوش تا رقابیه توانستیم بیشترین اسیر را بگیریم. اولین شب بعد از حمله تعدادی از بچه های ما اسیر شدند. البته ما سه گروهان داشتیم که از منطقه شهید ترکی آمده بودند. علاوه بر اسرا، 35 نفر هم مفقود شدند. مدتی بعد رفتیم تا منطقه را بگردیم و شهدا را پیدا کنیم. بعضی نقاط به عربی نوشته بودند «قبرستان ایرانی». فهمیدیم که مجاهدان عراقی نوشته اند. ما همان روز فتح المبین چند نفر از مجاهدین عراقی را اسیر کردیم. آنها لباس هایشان را درآوردند و جای شلاق های روی تنشان را نشان دادند. میگفتند: «چندبار فرار کردیم و باز ما را به زور شلاق به خط مقدم آوردند.»
معلوم بود بین آنهایی که بچه ها را شهید کرده بودند، مجاهدین عراقی هم بودند که بچه ها را به خاک سپرده بودند و نوشته بودند «قبرستان ایرانی».