وصیت نامه شهید #سید_احمد_پلارک
«مادر! توجه کن! اگر من به زیارت امام رضا (ع) می رفتم، مگر شما نگران بودید، بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. حال شما اصلا نباید نگران باشید، چراکه من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می روم. پس همچون مادران شهیدپرور، استوار و محکم باش و هر کس خواست کار خلافی بر ضد انقلاب انجام دهد، جلویش بایست، حتی اگر از نزدیکترین کسان باشند.» (ظهر عاشورا 1406 - 65/6/24)
#بصیرت_شهدا
#لبیک_خامنه_ای
@rahro313
فاطمه خانوم دختر شهید مدافع حرم#جواد_محمدی و محسن پسر شهید مدافع حرم#محمدحسین_حمزه در دیدار دیروز حضرت ماه
همسر شهید: خیلی زیاد، به طور عجیبی فاطمه را دوست داشت و به همین نسبت فاطمه پدرش را... جواد با توجه به اینکه زیاد ماموریت میرفت، کمتر در خانه بود؛ اما هیچگاه این موضوع از محبتش به فاطمه کم نکرد همیشه سعیاش بر این بود که نبودنهایش را جبران کند از لقمه دهان فاطمه گذاشتن تا بیرون بردن و شبها موقع خواب برایش قصه خواندن... هر طوری که میتوانست برای دخترش وقت صرف میکرد روی حجاب فاطمه از همان دو، سه سالگی تاکید فراوانی داشت؛ آنقدر به این موضوع البته غیرمستقیم توجه کرده بود که خود فاطمه هم روی آن حساس شده بود؛ طوری که میدانست اگر جایی بدون چادر برود، پدرش ناراحت میشود بعضی اوقات که چادرش کثیف بود و نمیگذاشتم سرش کند، گریه میکرد و میگفت: «بابا دوست دارد من باحجاب باشم » به طور کل او حساسیت ویژه ای روی حجاب داشت... _چطور فاطمه را از رفتن پدر به سوریه آگاه کردید؟ خود پدرش قبل رفتن، اول قصه حضرت رقیه(س) را برایش گفت و بعد در مورد سفرش برای فاطمه توضیح داد آنقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه(س) انس گرفته بود که برخی اوقات در اوج بیتابیاش به من میگفت «مامان حضرت رقیه(س) هم مثل من اینقدر گریه میکرد؟»
#مدافعان_حرم
@rahro313
شهید فیروز حمیدی زاده سال ۱۳۵۷/۷/۳۰ درشهرستان بجنورد به دنیا آمد.
در مورخ ١ /٩ /٨٣ در سازمان تامین اجتماعی استخدام شد.
وی دارای خصایص اخلاقی بسیار پسندیده بود بسیارآرام و صبور بود در خوشنویسی استعداد فوق العاده داشت از وی سه فرزند به جامانده که پسر بزرگ او ۱۳ ساله است وی در تاریخ ١٢ /١١ /٩۴ در حین درگیری با تروریستهای داعش در عملیات آزاد سازی نبل و الزهرا به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
فرهنگ شهادت و ایثار در خانواده حمیدی زاده یک اصل بود چرا که برادر ارشدش نریمان و دایی ایشان عقیل حمیدی پور از شهدای دفاع مقدس بودند
هدیه به روح پاک و پرفتوح #شهید_فیروز_حمیدی_زاده صلوات
@rahro313
چنـد روز قـبـل از اینکـہ میخواسـت بره سوریہ خیلـے دندوݧ درد داشت😔
بہش گفـتـم بریم دکتر، چطور میخواے با ایݧ حالت برے سوریہ؟!
میگفـت بـرم اونـجا حالـم خوب میشہ...🙂
بہش گفتم یعنے اینجا کہ هستے و ما پیشت هستیم فقط حالـت بده؟!
میگفـت: نـہ...
اونـجـا حـضـرت زینب س هـستنـد و هواے همہ سربازاشونو دارند.☺️
اونجا دردے نیست بـہ جز درد اضطـراب اسیرے دوباره حضـرت زینب (سلام الله علیها)...
وقتـے داشت میرفت یه بسته کامـل قرص براش گذاشتم ...
وقتے ساکش رو بـرام اوردند،فقط دوتاے اون قرصا رو مصرف کرده بود، درست تازمانے که قدمهاش به خاک سوریہ رسیده بود...
و اونجا بود کہ فهمیدم حضرت زینب چقدر قشنگ هواے سربازاشوݧ رو دارند...
راوی:همسر شهید ابوالفضل شیروانیان
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
@rahro313
شهید «سید جعفر امیری» یکی از فرماندهان لشکر فاطمیون و جانشین فرمانده تیپ امام علی(ع) از لشکر فاطمیون بود که برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) راهی سوریه شده بود و نهایتا توسط تروریستهای تکفیری در پاکسازی شهر البوکمال در استان دیرالزور سوریه به شهادت رسید.
@rahro313
شهید مدافع حرم#محرمعلی_مرادخانی
ولادت: ۴۵/۲/۱۴
شهادت: ۹۴/۹/۱۶
محل شهادت: سوریه، #حلب
.
#سردار_شهید_محرمعلی_مرادخانی در بامداد شانزدهم آذرماه سال نود و چهار بعنوان فرمانده ی محور در عملیات آزادسازی منطقه ای از استان #حمص با زبان روزه و لب تشنه به #شهادترسید.خون پاک ایشان و چهار شهید دیگر و رشادت های رزمندگان اسلام در این عملیات موجب آزادسازی این محور استراتژیک شد
.
همیشه اصرار بر نماز #اول_وقت داشتند و همیشه از آنجایی ڪه خودشان عامل به نماز اول وقت بودند از نزدیکان تا آشنایان و دوستان را به نماز اول وقت #سفارش میکردند.به خواندن#نماز_شب علاقه شدیدی داشتند و بصورت #مرتب به خواندن نماز شب مبادرت داشتند. بگونه ای ڪه ڪسانی ڪه در خانه شهید رفت و آمد داشتند بارها گونه های خیس ایشان را در نماز شب دیده اند.
@rahro313
#شهید_جاویدالاثر_محمّد_امین_کریمیان
مادر شهید:
.
محمدامین ۲۲ سال بيشتر سن نداشت، اما پايه ۱۰ درس حوزوی و سطح سه و ترم شش رشته فلسفه بود. به زبان انگليسي و عربي تسلط داشت. برخي فكر ميكنند كساني كه براي دفاع از حرم شهيد ميشوند براي پول است اما پسرم در رفاه بزرگ شد، هيچ نياز مالي نداشت حتي زماني كه به سوريه اعزام ميشد هزينه بليت هواپيما را پدرش داد. محمدامین از يك دانشگاه در آلمان بورسيه شده بود، اما همه را رها كرد و براي جهاد به سوريه رفت.
.
پسرم به همرزمانش گفته بود «الآن خواب ديدم امشب عملياتي در پيش است و فرمانده و من شهيد ميشويم جنازهمان را نميآورند.» بعد غسل شهادت ميگيرد و آماده شهادت ميشود. بعد از شروع عمليات سربازان سوري در جناحين آنها بودند. از شدت آتش دشمن زمینگیر ميشوند و فرماندهشان مجروح ميشود، اما محمدامین برميخيزد و رجزخواني ميكند و ميگويد «مگر ما شيعه علي بن ابيطالب نيستيم. شيعه علي ترسو نيست به پا خيزيد و برويد. من هستم.» بعد به سمت دشمن تيراندازي ميكند و با شجاعتش ۱۶۰ نفر از آن مهلكه جان سالم به درمیبرند. منتها خود محمدامین كنار فرماندهاش كه به شهادت رسيده بود ميماند و دو تير يكي بهزانو و ديگري به پشتش ميخورد. همرزمانش ميگفتند اول فكر كرديم كه تير به كتفش خورده و ميتواند بيايد. بنابراين برخي از رزمندگان در كانال منتظر پسرم ميمانند؛ اما ساعت از ۹ شب گذشت جبهه النصره عكس شهيد محمدامین را در شبكه اورينت ميگذارد و همه متوجه ميشوند كه خواب او با شهادتش تعبير شده است.
@rahro313
یکی از همخدمتیهای اهل سنت سربازی شهید حججی با من تماس گرفت و گفت کمد لباس محسن کتابخانه پادگان ما بود...
به قدری به سربازان کتاب میداد که پادگان به او اعتراض کرد.
دوست شهید حججی درباره علاقه این شهید به کتاب بیان داشت: محسن در نمایشگاه کتاب دفاع مقدس با همسرش آشنا شد و اولین هدیهای که به او داد کتاب طوفان دیگری در راه است بود و همسر محسن هم کتاب سرباز سالهای ابری را به او هدیه داد.
راوی:حمید خلیلی دوست شهیـد
@rahro313
#شهید_یوسف_فدایی_نژاد تک تیرانداز گردان صابرین و متولد 1362 روستای شاقاجی سنگر از توابع شهرستان رشت بود.شهید یوسف فدائی نژاد در سال 85 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در یگان ویژه صابرین مشغول به خدمت شد
.
او همچون دیگر همرزمان شهیداش، در عملیات ویژه سپاه جهت پاکسازی مناطق غرب کشور از ضد انقلاب و در درگیری با گروهک پژاک در 12 شهریور سال نود، در منطقه جاسوسان شهرستان سردشت بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر، صورت و بازو به شهادت رسید و بدن مطهرش بنا به وصیت خودش در بقعه متبرکه آقا سید ابراهیم سراوان مدفون شد
.
یوسف همیشه از حقوقش چیز کمی برایش میماند ، چون حواسش به فقرا بود و از آنها دستگیری میکرد. البته آنقدر مخفیانه کمک میکرد که کسی متوجه نمی شد. حتی به کسانی که کمک میکرد سپرده بود که به کسی نگویند. وقتی شهید شد بعضی از پیرمردها پیرزنها به ما میگفتند : پسر شما پدر ما بود ، همیشه به ما سر میزد و هر کمی و کسری داشتیم برطرف میکرد پسرشما شهید شد ما یتیم شدیم.
@rahro313