خواب دیدمـ ڪہ فرج آمده در دولتِعشق
باز فرماندهے قدس است سلیمــــانۍ ما...
@rahro313
یک ماه بعد از عقد، جور شد رفتیم حج عمره. سفرمان همزمان شد با ماه رمضان... با کارهایی که محمدحسین انجام می داد، باز مثل گاو پیشانی سفید دیده می شدیم. از بس برایم وسواس به خرج می داد. در طواف، دست هایش را برایم سپر می کرد که به کسی نخورم. با آب و تاب دور و برم را خالی می کرد تا بتوانم حجرالاسود را ببوسم. کمک دست بقیه هم بود، خیلی به زوار سالمند کمک می کرد. یک بار وسط طواف مستحبی، شک کردم چرا همه دارند ما را نگاه می کنند. مگر ظاهر یا پوششمان اشکالی دارد؟ یکی از خانم های داخل کاروان بعد از غذا، من را کشید کنار و گفت: «صدقه بذار کنار. این جا بین خانما صحبت از تو و شوهرته که مثه پروانه دورت می چرخه!»
****
(بخشی از کتاب قصه دلبری به قلم اقای«محمدعلی جعفری»به روایت همسر شهید بزگوار )
@rahro313
ساقی بیا؛ که عشق ندا میکند بلند...
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید…
@rahro313
✨شهید مهندس مرتضی عبداللهی✨
✨شهید بی مزار✨
❇️این شهید بزرگوار در سن ۲۹ سالگی در ۲۳ آبانماه ۱۳۹۶ در استان دیرالزور سوریه به شهادت رسیده بود؛ شهیدی که در وصیتنامهاش نوشته بود: 🔶«سخت است که من سنگ مزار داشته باشم در صورتی که حضرت فاطمه (س) بینشان باشد.» طبق وصیتنامه مرتضی هم اکنون مزار خاکیاش در قطعه ۲۶ بهشت زهرا (س) هر شب جمعه پذیرای زائرانی است که تربت مرتضی آنها را یاد مظلومیت قبور بقیع و مزار بینام و نشان خانم زهرا (س) میاندازد
❇️همسر شهید می گوید:آقا مرتضی همیشه دعا میکرد هنگام شهادت ذرهای از بدنش باقی نماند و میگفت اگر پیکرم بازگشت در قطعه ۲۶ به خاک سپرده شود، اما سنگ مزار نداشته باشد. میگفت: 🔶«به دلیل بازگشت پیکرم شرمنده امام حسین (ع) هستم، دیگر نمیخواهم شرمنده حضرت زهرا (س) باشم.»
@rahro313
#اندڪیتـفڪر
یـڪ جـاسـوس اسـرایـیـلـے
اَجـیـر شـد ڪـہ شـہـیـد چـمـران رو تـرور ڪـنـہ،
بـعـد از یـڪ هـفـتـہ تـعـقـیـب و مـراقـبـت،
عـاشـق رفـتار و ڪـردار شـہـیـد چـمـران شـد...!
انـصـافاً یـڪ هـفـتـہ مـراقـب مـا باشـن چـطـور مـیـشـہ؟!🧐
عـاشـق دیـن و مـذهـب مـا مـیـشـن یا...؟!🖐🏻
ڪـجـاے ڪاریـم...!👀
@rahro313
|بسم رب الشهداء|
فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم
🌹محمد بلباسی🌹
فاطمه جونم! دختر بابا سلام، اگر دوست داری باز هم همدیگه رو ببینیم باید ظاهرت مثل باطنت اسلامی و قرآنی باشد، مانند مادرت محجبه و عفیف باش، در مقابل سختیها صبور باش.
حسن جون! مهدی جون! سلام
حالا بعد از بابا مرد خونه شما هستید، مواظب مادر و خواهرتون باشید که احساس تنهایی نکنند، خویشتندار باشید و احساس غریبی نکنید.
فرزندان گلم! نماز که ستون خیمه دین است را سبک نشمارید، احترام به مادر از واجبات شماست، در محضر روحانی حقیقی زانو بزنید و درس دین بیاموزید.
.
.
#شهید_بلباسی🌷
@rahro313
عبادُکَ الصّالحونید...
در قنوت ربنّایتان،به حال ما
دعا کنید
.
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹
#عیدفطرمبارک
@rahro313
•┈┈🌺🌿••✾•بسم رب الشهدا•✾••🌿🌺┈┈•
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نَشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند، نشد...
@rahro313
درون خودش،با خودش کلنجار میرفت.برای کسی آشکار نمیکرداما گاهی خصوصی که حرف میزدیم،حرف های دلش را به زیان می آورد.هربار که از سوریه بر میگشت وبا هم حرف میزدیم ، بیشتر بوی رفتن میداد.اگر به حرف هایش توجه میکردی میفهمیدی که هرروز دارد قدمی را کامل می کند.آن اوایل که برگشته بود محکم گفت:جان فشانی اصلا آسان نیست.بعد توضیح داد در نقطه ای باید فاصله ای چند متری را در تیر رس تکفیری ها میدوید و توی همین چن متر، دخترش آمده جلوی چشمش.بعد گفت:اینطوری که ماها آسان درباره شهدا حرف میزنیم و می گوییم مثلا فلانی جانش را کف دست گرفته بود یا فلانی جان فشانی کرد؛این قدر هاهم آسان نیست. تعلقات مانع است.
کتاب تو شهید نمیشوی ص:95
#شهید_مدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
@rahro313
#طنز😂
موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین😢😢
همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم😁😁
تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود
آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود...
... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد💥💥
با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم💥💥
بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم😐😐😐😐
خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده😎
اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون😳😳
تنها کسی که پوتینش پاش بود حسین بود😃
از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم😳
آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین🤯
به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند😵
فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتین هاتون رو دم در چادر بذارین؟😡😡
این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه حواستون جمع باشه😧
زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین...😵
... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم🤕
مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده🤔
یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟😊😁
همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم:
آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟😲
حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم😱😳
بچه ها که شاکی شده بودند گفتند:
راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟🤨🤨🧐
حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم☺️
خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن
🙄گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین☺️
واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟😊😊😁😁
آه از نهاد بچه ها در نمی اومد
حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم🤣🤣
@rahro313
#خاطراتشهدا
حسین از دوستان شهید احمد بود و بسیار
به شهید احمد علاقه داشت
فکر میکنم دوستی آنها به دوره های مشترکشان در کشافه المهدی برمیگردد
حسین همیشه شهید احمد را غریب طوس صدا میزد
زمانی که شهید احمد به شهادت رسید
حسین بسیار متاثر شد 💔
در آن هنگام او در حال انجام وظیفه بود
ولی به محض اینکه خبر را شنید شبانه به بیمارستان رفت تا برای بار اخر او را ببیند
و بااو وداع کند
🥀به روایت خواهر شهید حسین الخطیب
#شهیدحسینالخطیب
#شهیداحمدمشلب
@rahro313
مادر شهید عباس دانشگر
بیستم خردادماه سال۹۷ بود میخواستم لحظهی شهادت عباس که حدود ساعت سه بعدازظهر بود سر مزار فرزندم دعا و زیارت عاشورا بخوانم. با عروسم تماس گرفتم و گفتم: میتوانی مرا به امامزاده برسانی؟ قرار شد که به دنبالم بیاید. ساعت ۲:۴۵ شد اما عروسم هنوز نرسیده بود. پیجوی او شدم. خودش را رساند. در بین راه گفت: وقتی تماس گرفتید، داشتم خواب عباس را میدیدم. این را گفت و تعریف کرد: دیدم من و چند نفر دیگر در سالگرد شهادت عباس در امامزاده علی اشرف علیه السلام کارهایی میکنیم. انگار داشتیم فضایی را برای مراسم سالگرد آماده میکردیم. ناگهان عباس را دیدم که او هم به سختی کار میکرد. عرق از سر و صورتش جاری بود و خستگی را میشد در چهرهاش دید. در خواب میدانستم که عباس شهید شده. به او گفتم: ما برای شما کار میکنیم شما برای چه کسی کار میکنی؟ جواب داد: من برای آقا امام زمان عجل الله کار میکنم. همان لحظه شما تماس گرفتید و من بیدار شدم
منبع: کتاب تاثیر نگاه شهید ص ۱۰۲
@rahro313