eitaa logo
رهروان شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
177 ویدیو
5 فایل
خورشید اینجا .... عشق اینجا....گنج اینجاست... زیارتگاه کربلای پنج اینجاست.... این خاک گلگون تکیه ای از آسمان است....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷وصیت نامه شهید حسینعلی کریمی 🌺به مصداق آیۀ شریفه قرآن کریم و اجرا نمودن فرمان ولایت فقیه و دفاع از مکتب و عقیده ام تصمیم گرفتم دوباره هجرتی آغاز کنم و به یاری اسلام عزیز که تنها راه نجات انسان ها از بدبختی و گرفتاری و راه رسیدن به کمال انسان ها در دنیا و آخرت است بشتابیم. اسلامی که با تلاش و مبارزۀ پیامبران و امامان ما رسیده است و امروز این پرچم پرافتخار امام بزرگوار،این روح خدا در دست گرفته و به پیش می رودتا به دست صاحب اصلی اش مهدی موعود (عج) بسپارد. از امت حزب الله میخواهم که همواره پشتیبان ولایت فقیه، دولت،ارگان های انقلابی و روحانیت باشندتا آسیبی به انقلاب واردنشود. از خواهرانم میخواهم که زینب گونه رسالتم را بر دوش گیرندوبا حجاب اسلامی مشتی محکم و دندان شکن بر دهان دشمنان اسلام بزنند.خواهرانم این را بدانید که گلوله حجابتان سخت تر از گلولۀ تفنگ من بر قلب دشمنان است مادر! تویی که با صبر و استقامت در شهادتم میتوانی مشت محکمی بردهان دشمنان اسلام بزنی و فرزند خود راشاد و خرسندگردانی. وداع با پیکر پاک ومطهر شهید حسینعلی کریمی فیروز جایی و دیگر شهیدان عملیات رمضان،شهرستان بابل @rahro313
🌹اگر ما زمان امام حسین نبودیم، حالا باید پارکاب فرزندش باشیم و چون حرف‌هایش همه برگرفته از قرآن و آیین پیامبر و ائمه است و زیباست، باید فدایش شد. 📚کتاب جوانمرد 1روایت زندگی شهید ابراهیم هادی @rahro313
هیچکس متوجه نمی‌شود که برخی از انسان‌ها چه دردی را تحمل می‌کنند تا آرام و خونسرد به نظر بیایند ...! 📎نیست مرا جز تو دوا ، اي تو دواي دلِ من... 🇮🇷 @rahro313
📙 وصیت‌نامه یک شهید 🔹شهید احمدرضا احدی در وصیت نامه خود بیان داشت که « نگذارید حرف امام زمین بماند. فقط همین.» @rahro313
تن بی سر هم مداح بود هم شاعر اهل بیت می گفت: « شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود؟» بعد شهادت وصیت نامه اش رو آوردند. نوشته بود قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم. سراغ قبر که رفتند دیدند که براي هیکلش کوچیکه. وقتی جنازه ش اومد قبر اندازه اندازه بود، اندازه تن بی سرش. @rahro313
🌹 ....! 🌷از رادیو شنیدم که پایگاه مالک اشتر اعزام داره. اتفاقاً همان شب سعید تازه از جبهه برگشته بود به باباش گفتم یک جعبه شیرینی بخره. 🌷....فردا صبح که راه افتادم برم بدرقه رزمنده ها. سعید بیدار شده بود منو که دید گفت: کجا داری [مى رى] مامان؟ گفتم: دارم می رم بدرقه رزمنده ها. گفت: صبر کن من هم دارم میام. 🌷هنوز بلند نشده بودم که دیدم با یک ساک برگشت. گفتم: این چیه؟ خندید و گفت: مگر نمی خواهی بری بدرقه رزمنده ها خب منم رزمنده ام دیگه. با تعجب گفتم: آخه تو همین دیروز اومدی! 🌷.... بر خلاف دفعات قبل با من روبوسی کرد و در همان عملیات یعنی کربلای ۵ به شهادت رسید. 🌷(راوى: مادر طلبه شهید سعید رجبی فاضل) @rahro313
🌹چقدر قشنگ گفت آیت الله مجتهدی(تهرانی) : 🌷 در کربلا داش مشتی ها رفتن به یاری امام حسین(ع) و شهید شدند، مقدس ها استخاره کردند، استخاره شان بد آمد.... . 🔰پ ن : آری دقیقا هشت سال دفاع مقدس ما هم همین بود !!!!! ( عکس : رزمندگان لشکر ویژه کربلا ) . @rahro313
🌹شبیه خوانِ راستین 🌷دلنوشته ای تقدیم به سردار مدافع حرم شهید بی سر حاج عبدالله اسکندری امسال گلزار شهدای شیراز چه خبر است؟ تعزیه گردانی؟ شبیه خوانی، البته رسم دیرین عاشوراست! اما این بار موافق خوان سوزی دیگر گون در صدا دارد! چه خوب نقش گرفته است! چه پیشواز ممتازی! چه استقبال با شکوهی! حالت بازیِ تک خوان نمایش، از زیر ِ پوستی هم گذشته است، کار به استخوان رسیده است و کارد به استخوان گلویِ بازیگر! چه هولناک و باور ناپذیر است، این کدام ترفند سینمایی است؟ که سر، جدای ِ از تن به صحنه بیاید و تن لَختی پا سنگین، پدیدار گردد؟ وا عجبا! حاج عبدالله را پیش از این دیده بودم، در هیات مردان سبز و سروهای سرخ! بر مَسنَد دلدادگیِ خدمت به شهدا، اما شهادت هنر مردان خداست! این بار نقش آفرین نمایش در تعزیه ای راستین می درخشد! این شبیه خوانی نیست، شبیه سازی نیست! سر با چشم های مشتاق، تمام بهشت را پرسه زده است! و تن صحنه ی پایانی نمایش را، در چندین پرده، رقم می زند! ای شبیه خوانِ راستین، این نقش، گوارایت باد! ✍️زلیخا بنی ایمان از شیراز @rahro313
🌹 بـــرش اول: دوران سربازی شده بود راننده قریب؛ پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی.همراه او می‌رفت سرکشی باغ‌های غلامرضا پهلوی. 🔸 توی باغ، لب به چیزی نمی‌زد؛ آن‌قدر که بالاخره یک روز صدای غریب درآمده بود که: «همه به من التماس می‌کنند اجازه بدم از میوه‌های باغ ببرند؛ ولی تو حتی میوه‌هایی که خودم برات کنار می‌ذارم رو هم برنمی‌داری ببری؟!» 🌹 بـــرش دوم: با قریب رفته بود کاخ شاپور غلامرضا؛ موقع ناهار رسیده بودند. قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کرده بود که هر غذایی می‌خواهد بهش بدهند. آن روز مهمانی بود و آشپزخانه پر از غذا و دسرهای مختلف. 🔹 بعدها برای مادرش تعریف کرده بود که: «غذای آن روز از گلوم پایین نرفت. رفتم تو کوچه پس کوچه‌ها، نانوایی پیدا کردم. یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور؛ نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی ناهارم رو با لذت خوردم». ✓ ذاکــر اهـل بیت علیـهم السـلام معـلم، شاعـر و سـراینده شعــر زیبـای : «قــربون کبــوتـرای حــرمت امـام رضــا ع» 📚 مجـموعه یادگــاران /جلد ۲۴ کتاب غلامعلی جندقی (رجبی) نشـر روایت فـتح @rahro313
⬆️ فرازی از وصیت نامه 🌷شهید حسن رجایی فر🌷 وقتی که می خواهید من را به خاک بسپارید چشمانم را باز نگهدارید تا دشمنان بدانند با چشمان باز شهید شدم.. @rahro313
از مردم دنیا مَطَلب حاجت خود را درخــــواست از او ڪن ڪہ سبب ساز شهــید است . . . @rahro313
جلسه ی اول خواستگاری بود، با همان شرم و حیای همیشگی، اولین سوال را از من پرسید: آیا حوصله ی فرزند شهید بزرگ کردن را داری؟ آیا میتوانی همسر شهید شوی؟ 🌷شهید مسلم خیزاب🌷 @rahro313