امامصادق(ع)فرمودند:
مردمِ آخرالزمان از خواندنِ این دو ذکر غافل نشوند:
《یا صاحِبَالزَمان اَدرِکنی و لاتُهلِکنی》
《لٰا اِلٰهَ اِلا اللّٰه حَسبیَ اللّٰه تَوَکَّلتُ اِلَی اللّٰه》
#خاطره✨
|عمامهگذاری|
با آرمان گاهی اوقات دربارهی ملبس شدن حرف میزدیم. ایشون میگفت: چقدر حس قشنگیه که به دست حاج آقا میرهاشم عمامهگذاری بشیم و خوش به سعادت کسانی که به دست حضرت آقا (مدظله) معمم میشن. حتی یک بار مراسم عمامهگذاری یه تعداد طلاب حوزه آیتالله مجتهدی(ره) بود، که ما هم در آن مراسم شرکت داشتیم، وقتی بیرون اومدیم، ذوق
و اشتیاق رو در چشمهاش میدیدم... بهشون گفتم: آنقدر خوشحالی که انگار عمامه گذاری شماست! خندید و گفت:
فرق نداره... خوشحالی دوستام خوشحالی خودمه، ولی داشتم به این فکر میکردم، کی میشه برای منم همچین مراسمی بگیرن...
_بهروایتازمادرِبزرگوارِشهید
شـہیدآرمانِعلیوردے⚘️
رهرُوانِراهِآرمان🕊
رَهرُوانِ راهِ آرمان🕊
پـــــــــدَر❤️ رهرُوانِراهِآرمان🕊
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقاجانم،
رومادهههشتادیاحسابڪنیا🙃✋🏼:)
رهرُوانِراهِآرمان🕊
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمات میدم به عزیزهایت...💔
شـہیدآرمانِعلیوردے⚘️
رهرُوانِراهِآرمان🕊
3.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️شهادت هُنرِ مَردان خُداست
شـہیدآرمانِعلیوردے⚘️
رهرُوانِراهِآرمان🕊
رَهرُوانِ راهِ آرمان🕊
_ وزَنزندگیاشراداد،تاماآزادباشیم(: رهرُوانِراهِآرمان🕊
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زَنزندگیاشرادادتاماآزادباشیم(:
رهرُوانِراهِآرمان🕊
سجاد محمدیenc_17040417209814486902546.mp3
زمان:
حجم:
3.34M
مادَر،مادَر
بایَدبوسهبهدَستهایپُراَزمُحبتِتزَد♥️:)
رهرُوانِراهِآرمان🕊
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 عشق یعنــی
اِنّــا اَعطَینــٰاك الکــوثَر
#میلادحضرتزهرا
شـہیدآرمانِعلیوردے⚘️
رهرُوانِراهِآرمان🕊
یادبودِ امشب به نیتِ :
《شهیدشاهینخسروےنیا》
یاد کنیم شهید را با ذکرِ فاتحهوالاخلاص معالصلوات✨
شهیدشاهینخسروےنیا⚘️
رهروانِراهِآرمان🕊
بِسمِرَبِالشُـهَدا🪴
السلامُعلیـڪیابقیــہاللـہفیارضـہ✨
السلامُعلیـڪیااباعبداللـہالحسین(؏)
امامصادق(ع)فرمودند:
مردمِ آخرالزمان از خواندنِ این دو ذکر غافل نشوند:
《یا صاحِبَالزَمان اَدرِکنی و لاتُهلِکنی》
《لٰا اِلٰهَ اِلا اللّٰه حَسبیَ اللّٰه تَوَکَّلتُ اِلَی اللّٰه》
#خاطره✨
|بوسهبربهشت|
روز مادر بود . میدانستم آرمان یادش نمیرود . آمد خانه گفت : مامان چشمات رو ببند . گفتم : چیکار داری؟
گفت : حالا شما ببند
چشمانم را بستم.آرمان خم شد و دستم را بوسید
گفتم : مادر نکن عزیزم! دستانش را باز کرد و یک انگشتر عقیق سرخ در دستانم گذاشت . گفت : مبارکه! هنوز هم آن انگشتر را در دست دارم .
خم شد ک پاهایم را ببوسد . اجازه نمیدادم
گفت : مگه نمیگن بهشت زیرپای مادرانه؟!
دوست نداری من بهشت برم؟!
_بهروایتازمادرِبزرگوارِشهید
شـہیدآرمانِعلیوردے⚘️
رهرُوانِراهِآرمان🕊