eitaa logo
رَهرُوانِ‌ راهِ‌ آرمان‌🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
2هزار ویدیو
24 فایل
بِسم‌ࢪَبِ‌الشہدا‌⚘️ |ڪانال‌وقف‌شھید‌آࢪمان‌علے‌وردے‌ست| تاࢪیخ‌تولد:‌¹³⁸⁰/⁴/¹³ تاࢪیخ‌شہادت:¹⁴⁰¹/⁸/⁶ محل‌‌شہادت:اڪباتان @Taherianm :ارتباط‌با‌مدیر مزارِ‌شهید:بهشت‌زهرا(س)،قطعه‌⁵⁰،ردیف¹¹⁷،شماره¹⁵ خوش‌آمدید اجرکم‌عندَاللّه🌱 کپی : با ذکر صلوات📿
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالشّهید .. ما شما را به هر زبانی که ترجمہ کردیم عشق شدید ...🫀✨️ ⚘️ 🕊
| متعهدبه‌قـول‌وقـرار | آرمان به قول و قرارش خیلی متعهد بود. با هم عهد بسته بودیم که چهل روز یک کاری را انجام بدهیم، اگر هم کسی حواسش نبود و انجام نمی‌داد، باید یک مبلغی را برای جریمه می‌گذاشت کنار. روزهای اول داغ بودیم، انجام می‌دادیم و اگر یادمان می‌رفت هم جریمه پرداخت می‌کردیم. کمی که جلوتر رفت، سهل‌انگارتر شدیم. آرمان اما، تا آخر چله پیگیر بود و سعی می‌کرد به عهدش وفادار بماند. اگر هم یادش می‌رفت، جریمه‌اش را همان روز پرداخت می‌کرد به ستاد بازسازی عتبات عالیات؛ برای ساخت صحن حضرت زینب سلام‌الله‌علیها درحرم امام حسین علیه‌السلام. هنوز پیام‌های پیگیری‌اش را دارم... _به‌روایت‌ازرفیقِ‌شهید ⚘️ 🕊
2.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ +به مامان آرمان بگو ، آرمان هیچ دردی نکشیده! خیالش راحت باشه... _خدا شاهده وقتی اینو شنیدم یه آرامش خاصی بهم دست داد اینا همه نتیجه‌ی هیئت ها ، سینه‌زنی‌ها ، اشک‌هایی که آرمان تو هیئت ها ریخت ، امام حسین بی‌جواب نذاشت! _مادرِ‌‌بزرگوارِشهید ⚘️ 🕊
شهیدی‌که‌براتِ‌شهادتش‌را‌از‌شهید‌آرمان‌گرفت نشستم‌ سرِ قبرِ آرمان یه خانمی اومد کنارم نشست شروع کرد صحبت کردن از شهید نمیدونست‌ من خودم تمام دلتنگی هام رو اینجا برطرف میکنم اجازه دادم که بگه و منم سرا پا گوش شدم... گفت شهیده فائزه رحیمی ۴۰ روز قبل از شهادتش اومد سرِ قبرِ شهید آرمان و انقد گریه می‌کرد ما نمیتونستیم بلندش کنیم.... بهش گفتم : مشکلی داری؟ گفت : تا نگیرم بلند نمیشم گفتم : چی؟ گفت : شهادت... گفتم : جوونی ، مگه چند سالته؟ گفت : ۲۰ سالمه و دیرم شده و گفت چله زیارت عاشورا شهید صفری برداشتم و اومدم از شهید آرمان هم براتِ شهادت بگیرم ... و شد آن چیزی که می‌خواست و سعادت ... ⚘️ ⚘️ 🕊
|همان‌جایی‌که‌میخواست| یکی از خصوصیاتِ آرمان این بود که خیلی اهلِ ارتباط با شهدا بود . طوری که سعی می‌کرد اگه میشد حداقل هرهفته به زیارتِ شهدا برود . حالا گلزارشهدا‌ یا کهف‌الشهدا و... حدودِ یک ماه پیش بود که با هم گلزار شهدا رفتیم . زیارت کردیم و فاتحه و روضه خوندیم تا رسیدیم به قطعه‌ء‌ ۵۰ . به مزارِ شهید سجادِ زبرجدی که رسیدیم ، آرمان کنارِ مزار خوابید و با لبخند به من نگاه کرد . گفت : حاجی چی میشه ما هم شهید شیم اینجا خاکمون کنن ، همین جا کنارِ شهید زبرجدی‌ دفنمون‌ کنن . من اصلا فکرش را نمیکردم ، یک ماه بعد ، آرمان شهید بشود و کنارِ همان شهید هم دفن شود ... _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید ⚘️ 🕊
|رفتی‌و‌دگر‌نیامدی| عصر همون روزی که آرمان مجروح شد داشتم روی بالکن راه میرفتم که دیدم آرمان داره وسایلش رو جمع میکنه بهش گفتم : آرمان داری کجا میری؟ گفت : احتمالا امشب خیابونا‌ شلوغ میشه دارم میرم تا اعزام بشم برای جلوگیری از اغتشاشات تو هم بیا تا امشب با هم بریم‌ گفتم : آرمان بشین دَرست رو بخون گفت : آدم نباید سیب‌زمینی باشه گفتم : خب حداقل از این به بعد کم تر برو گفت : باشه ؛ امشب رو میرم ولی از این به بعد کم تر میرم . رفتی و دِگَر نیامدی ... _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید ⚘️ 🕊
|من‌مثلِ‌کوه‌پشتتم‌| خیلی برای به دنیا اومدنِ محمدامین شوق داشت لحظه‌شماری می‌کرد برای تولدش... همیشه از من می‌پرسید: مامان کی‌ محمدامین بزرگ میشه و منو صدا میزنه؟ ذوق می‌کرد برای شیرین زبانی ها و کارهای محمدامین؛ مخصوصا وقتی بزرگتر شد و《داداش》 صدایش زد همیشه به محمدامین میگفت : داداش تا منو داری غم نداری. من مثلِ کوه پشتتم. _به‌روایت‌از‌مادرِ‌بزرگوارِ‌شهید ⚘️ 🕊
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ معمولا‌ جاهایی که کار رو زمین بود و کسی عهده‌دار نمیشد میومد‌ وسط... _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید _علی‌بیدگلی ⚘️ رهروانِ‌راهِ‌آرمان‌🕊
|شیرین زبانی| یعنی خیلی از بزرگان پای صحبت های آرمان علـــــــــی وردی در پلدختر می نشستند. به خاطر شیرین زبانی شهید آرمان یاد دارم که یکی از فرماندهان سپاه سابق بروجرد آمد آنجا به ایشان گفتیم حاجی یک صحبتی برای ما بکنید؛ ایشان گفتند: خیر! این نوجوان خیلی شیرین صحبت می کند؛ بگذارید ببینم این نوجوان چه صحبتی می کند. _به‌روایت‌از‌رفیقِ‌شهید ⚘️ رهرُوانِ‌راهِ‌آرمان‌🕊