فصل ِهفتم از تقویم دل خدا منم!
بی غم بهار و تابستان و پاییز و زمستان
بی غم فصل پنجم!
رسیده ها و نرسیده ها همه دلتنگند...
تقویم ها را بگذار دم در!
ساعت ها را بخوابان
تمام آسمان را می توان توی بال بال زدن گنجشک ها دید.
سر بکش خودت را
و ابرها را بدنام نکن!
نام تو را
گوشه گوشه ی قلبم نوشته ام.
کمی بهار دارم همان گوشه که نام توست.
دیگر تقویم نمی خواهم
من فصل هفتمِ تقویم دل خدایم
پیله ها را از شاخه آویزان کن
رسیده ها و نرسیده ها
همه دلتنگند...🍂
{ معصومه صابر }
📓تمام زندگی را زیر و رو کردم،نیستم!
🍂
از خودم شرمنده شدم وقتی فهمیدم
زندگی یک جشن بالماسکه بود
در حالی که من
با چهرهی واقعیام در آن شرکت کرده بودم...
{ فرانتس کافکا }
بعدها
یکروز
شاید
خاکِ من هم گُل دهد
بعدها
هر جا گلی دیدی
مرا
در خاطر آر...
{ معصومه صابر }⚘️🍂
داریم در فراقت، اشکِ بهانه جویی
بدخویتر زِ طفلِ از شیر وا گرفته...🍂
{ کلیمهمدانی }
•
بر ما از قبولِ خود دری بگشا که بسته نشود...⚘️
{ خواجه عبدالله انصاری }