eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
10.4هزار دنبال‌کننده
301 عکس
908 ویدیو
3 فایل
۱.دختر باران کد ثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.با عشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان :L.shojaei ادمین فروش: @saye_khorshid تعرفه تبلیغات: @dokhtaretutfarangi گــــــزارش کــــانال حـــــــرام شـــــــرعی 🔥🔥🔥🔥🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی موفق شدن یعنی چی؟ یعنی شکست بخوری ولی ناامید نشی یعنی سردرگم بشی ولی منحرف نشی یعنی گریه کنی، داد بزنی، غربزنی، اما جا نزنی __________________________________________________________ https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🌹دختر باران🌹 _ عزیزم من آدمم ،آدم نه بشکه دویست بیست لیتری،تکون می خورم شکمم قلوت قلوت صدای آب میده. -اشکال نداره به جاش این چند روز دور و برت حسابی شلوغ هست. با خوشحالی جواب دادم:جدا؟! - اگر بدونم تو با مهمونی اومدن و مهمونی رفتن آروم می گیری هر روز مهمون دعوت می کنم. _ اونکه مهمون بازی دوست دارم ولی بازی کردن یه کیف دیگه داره. -مریم با این قلبت دیگه باید مراعات کنی دیدی که دکتر هم گفت. با خودم گفتم: آره حتما فکر کن یک درصد بشینم من حرکت نکنم می میرم چه فرقی داره قلبم وایسه یا حرکت نکنم. _ عمر دست خداست حالا با حرکت یا بی حرکت. -فعلا اون آبمیوه رو بخور، فقط خدا آخر و عاقبت من و تو رو ختم بخیر کنه دختره ی سرتق فکر کنم چهل سالت هم بشه تغییر نمی کنی. محمدجواد با ریموت در پارکینگ رو باز کرد و ماشین رو داخل پارکینگ پارک کرد. در ماشین رو باز کردم پام به زمین نرسیده بود که محمدجواد گفت: بگذار بیام کمکت. لبخندی از سر رضایت زدم اعتقادی به اینکه دیگران نباید ترحم کنند نداشتم چون این ترحم نبود محبت و عشقی بود که بدون چشم داشت همسرم به من هدیه می کرد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال زاپاس و فهرست رمان ها https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو می‌دم.😁 این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂 زینب زارعی هستم، نویسنده @YAMahdiadrekni1235 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا دراین لحظات زیبا سلامتےآقا امام زمان(عج)وظهور ایشان را مقدربفرما خوشبختےجوونها عاقبت بخیرےبنده هات سلامتےهمه مریض ها وحاجت روایےحاجت مندان را ازتو خواستاریم بی فرزندان را فرزند عنایت بفرما ..🤲🤲🤲 https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.‌ جای خالی‌ات پُر نمی‌شود.. ❤️ لعنت الله علیه هرکسی که تو رو از ما گرفت و جات یه آدم ِ .... استغفرالله ربی و اتوب الیه
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 حاج عماد ماشین را روشن کرد و راه افتاد _تو هنوز بلد نیستی عین آدم اسم ناموست رو صدا کنی چطور می تونم بهت اعتماد کنم و اجازه بدم دختر دوستم صیغه تو بشه؟ نیکان به صندلی تکیه داد. - این یه روش ابراز محبته حاج عماد با تأسف سر تکان داد _ یعنی من الان تو رو سگ آبی صدا کنم مشکل نداره؟! زیور ریز شروع به خندیدن کرد، نیکان با تعجب به مرد نگاه کرد که هیچ رگه ای از شوخی در لحن و چشمانش نبود. سرش را پایین انداخت و گفت: حاجی شما هم؟! _ من چی؟ - تو خجالت نمی کشی به زنت میگی گردو؟! نیکان خوب حواست رو جمع کن قرار باشه من رو جلوی کامران یا خانوادش سرافکنده کنی من می دونم و تو فهمیدی یا نه؟! پوزخندی بر لب نیکان نشست با کنایه گفت: چشم حاجی حواسم به آبروت هست خیلی وقته که هوای آبروت رو دارم. مرد زیر لب لا اله الا اللهی گفت. زیور برای اینکه هر دو را آرام کند گفت: عزیز دلم حاجی بخاطر خودت میگه تو عصای دست حاجی هستی. نیکان سعی می کرد صدایش بلند نشود گفت: حاجی اول فکر بچه خودت باش گناه نکنه، فکرش رو بکن خسرو نیاد و اینا عقد رو عقب بندازن منه ندید بدید چه غلطی کنم. حاج عماد سعی کرد لبخند نزند اما مگر می شد به حال این پسر نخندید؟! _ تزکیه نفس کن 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 لينك كانال زاپاس https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 روزی یک یا دو پارت هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یلدا مگر چیزی جز به انتظار طلوع خورشید نشستن است. دریغ که تاریکی یلدای ما با خورشید بی فروغ فردا روشن نمی شود و ما همچنان به انتظار نشسته ایم و نمی دانستیم که باید به انتظار می ایستادیم... https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 حاج عماد ماشین را روشن کرد و راه افتاد _تو هنوز بلد نیستی عین آدم اسم ناموست رو صدا کنی چطور می تونم بهت اعتماد کنم و اجازه بدم دختر دوستم صیغه تو بشه؟ نیکان به صندلی تکیه داد. - این یه روش ابراز محبته حاج عماد با تأسف سر تکان داد _ یعنی من الان تو رو سگ آبی صدا کنم مشکل نداره؟! زیور ریز شروع به خندیدن کرد، نیکان با تعجب به مرد نگاه کرد که هیچ رگه ای از شوخی در لحن و چشمانش نبود. سرش را پایین انداخت و گفت: حاجی شما هم؟! _ من چی؟ - تو خجالت نمی کشی به زنت میگی گردو؟! نیکان خوب حواست رو جمع کن قرار باشه من رو جلوی کامران یا خانوادش سرافکنده کنی من می دونم و تو فهمیدی یا نه؟! پوزخندی بر لب نیکان نشست با کنایه گفت: چشم حاجی حواسم به آبروت هست خیلی وقته که هوای آبروت رو دارم. مرد زیر لب لا اله الا اللهی گفت. زیور برای اینکه هر دو را آرام کند گفت: عزیز دلم حاجی بخاطر خودت میگه تو عصای دست حاجی هستی. نیکان سعی می کرد صدایش بلند نشود گفت: حاجی اول فکر بچه خودت باش گناه نکنه، فکرش رو بکن خسرو نیاد و اینا عقد رو عقب بندازن منه ندید بدید چه غلطی کنم. حاج عماد سعی کرد لبخند نزند اما مگر می شد به حال این پسر نخندید؟! _ تزکیه نفس کن 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 لينك كانال زاپاس https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 روزی یک یا دو پارت هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹دختر باران🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 جلوی در ایستاد دستش رو طرفم گرفت. _نوچ،این فایده نداره بشین زانو بزن سوارت بشم ببرم خونه. در حالی که می خندید گفت: نگاه کارم به کجا کشیده گاهی با خودم میگم واقعا تو همون دختری هستی که من رو می دید لکنت می گرفت؟! دستم رو توی دستش گذاشتم از ماشین پیاده شدم. _ خود خودمم، فقط اون موقع گولت زدم دلت خوش باشه که ازت می ترسم بله رو که گفتی خود اصلیم رو بهت نشون دادم. بینیم رو کشید. -دکتر گفت خونه رفتید بی حال شد نگران نشید طبیعی هست حالا نمیدونم این حالی هم که داری طبیعی هست؟! _ ولم کن بابا دو روز زندگی رو توی تخت بیفتم؟! قرار نیست دوباره متولد بشم و از این زندگی لذت ببرم. محمدجواد در رو باز کرد و یا الله گفت.صدای علی بلند شد. *داداش الله یارت بیا تو تعارف نکن منزل خودته. خودش هم بلند شروع به خندیدن کرد.همون طور که وارد پذیرایی می شدم گفتم: خود گویم و خود خندم عجب مرد هنرمندم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال زاپاس و فهرست رمان ها https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو می‌دم.😁 این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂 زینب زارعی هستم، نویسنده @YAMahdiadrekni1235 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁آخرین ایستگاه 🍂پاییز نزدیک است 🍁چند قدم آن‌طرف‌تر 🍂رو به سوی زمستان 🍁اندوهت را به برگها بسپار 🍂که صدای آمدن یلدا 🍁آرام آرام به گوش می‌رسد 🍂پیشاپیش یلدا مبارک 🍁 صبحتون طلایی ‌‌‌‌‌ ‎‎•┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈• 🤲🏻 مْ https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🔰🔰به یلدا بگویید.. ♦️ما طولانی‌ترین شب عمر را تجربه کرده‌ایم... 🪧 .‌