〖قࢪاࢪ شبـانـ🌙 〗
بسـم رب الشـہدا🦋
📝وي با بازيهاي شيرين و كودكانهاش، بذر محبت در دل همه ميكاشت و روز به روز محبوبتر و عزيزتر ميشد. تا اينكه به سن مدرسه رسيد و وارد دبستان شد. تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسهي همان روستاي محروم با موفقيت و نمرات خوب پشت سر گذاشت و براي ادامه تحصيل در مقطع راهنمايي، راهي روستاي همجوار ـ كرهبند ـ شد.
او گاهي با پاي پياده و گاهي با دوچرخه، در سرما و گرما و زير بارش باران و سوزش آفتاب، به روستاي همجوار ميرفت و به كسب علم و دانش ميپردخت.
#شهید_صفر_بادفر🕊
#خاطرات_شهدا🥀
🏛محل دفن:بصرے
@raisali_ir
〖قࢪاࢪ شبـانـھ🌙 〗
بــسم ربــ الشہدا🦋
📝شهيد از همان دوران كودكي و نوجواني از اخلاق و خصوصيات بارزي برخوردار بود.و به همين خاطر اعضاي خانواده او را بسيار دوست داشتند.ايشان نسبت به پدر و مادرم فوق العاده احترام قائل بودند و هيچ گاه از امرشان سرپيچي نمي كردند.با مادرم ارتباط نزديكي داشت.اگر توصيه اي داشت آن را در قالب جملات زيبا بيان مي كرد.اين كه هميشه با حجاب باشيم،نماز اول وقت را فراموش نكنيم و تا مي توانيم قرآن تلاوت كنيم.وي علاقه شديدي به خواندن قرآن در اول صبح داشت.تا حدي كه تا سوره يس را نخوانده بود از خانه خارج نمي شد.
#شہید_محمد_نورے🕊
#خاطرات_شهدا🥀
🏛محل دفن:برازجان
@raisali_ir
🔻 #خاطرات_شهدا | #سیره_شهدا
🔅 همیشه آیه ی وجعلنا را زمزمه می کرد گفتم ، آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه
اینجا که دشمن نیست !
نگاه معنا داری بمن کرد و گفت ،
دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره ؟!
📍بارها در وسوسه های شیطان ، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور می کردم ، تا به حدیث زیبای امیر المومنین (ع) برخورد کردم که فرموده اند ،
دشمن ترين دشمنانت ، نفس شیطان درونی توست .
اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
@raisali_ir
قرار شبانه 🌙
بسم رب الشهدا
📝شهید محمد بلوچ زنگیان در سال 1331 در خانواده متدین کشاورز و کم درآمد درروستای زنگیان شهرستان سراوان به دنیا آمد. وی همانند دیگر کودکان در سن هفت سالکی وارد دبستان شد و پس از سپری دوران راهنمایی و با موفقیت به دبیرستان گام نهاد.
#شهید_احمد_بلوچ_زنگیان🕊
#خاطرات_شهدا🥀
🏛محل دفن:بوشهر
@raisali_ir
#خاطرات_شهدا | عبدالحسین برونسی
🌷 شهید ماه اسفند؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
🌟 سهم خانواده من ...
📍همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
➖ كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔻 بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک
@raisali_ir
قرار شبانه🌙
بسم رب الشهدا 🦋
📝يادگار شهيد، از بابا چنين مي گويد:
«پدرم وسايلش را جمع كرده بود تا دوباره راهي جبهه شود. آن شب براي خداحافظي با دوستانش به سپاه رفت و من را هم با خودش برد. دلش نمي خواست لحظات با هم بودن را از دست بدهد. او با مهرباني با من بازي مي كرد و صداي خنده هاي كودكانه ام فضا را پر كرده بود ـ اما من چند لحظه بعد بدون هيچ علتي به گريه افتادم. كسي نمي دانست براي چه مي گريم شايد من هم فهميده بودم كه ...
پدرم رو به دوستانش كرد و گفت «فاطمه ي من هم بايد مانند رقيه(ع) طعم خوشي و تلخي زندگي را بچشد.»
...پدر جان تو همچون شمع هستي با اين تفاوت كه شمع ها را مي سازند تا بسوزند اما شما شهيدان مي سوزيد تا بسازيد. و در آخر دوستت دارم . . . . .
#شهید_عباس_رنجبر🕊
#خاطرات_شهدا🥀
#فرزندان_شهدا
🏛محل دفن:خارک
@raisali_ir
🌟 #خاطرات_اسارت | #خاطرات_شهدا
🔻 كم كم زمستان به پایان می رسید و بهار نزدیک بود.
ارشد آسایشگاه از عراقی ها اجازه گرفت که برای برگزاری جشن نوروز به تزئین آسایشگاه بپردازیم.
با امکانات کم از قبیل کاغذ ، زرورق سیگار و مقداری رنگ ، آسایشگاه را قدری سر و سامان دادیم و در اسارت به انتظار بهار نشستیم.
در برگزاری مراسم سنتی نوروز که از دیر باز با فرهنگ غنی و پر محتوی اسلام عجین شده است عبارت جالبی نیز نوشتیم و به دیوارها نصب نمودیم که از میان این عبارات دعای ، امن یجبین بسیار چشمگیر بود.
📍قبل از تحویل سال یکی از مسئولین عراقی وارد آسایشگاه شد و چشمش به این نوشته قرآن برخورد کرد و بسیار برافروخته شد و شروع به داد و بیداد کرد و گفت ، مگر ما به شما ظلم کرده ایم که شما این آیه را نوشته اید!؟
ما به شما پتو ، لباس ، کفش دادیم حالا ظالم هستیم.
در این حال یکی بچه ها به خود جرات داد و گفت سیدی این آیه قرآن که بد نیست.
عراقی بیشتر برافروخته شد و گفت ،
اگر شما می خواهید قرآن بنویسید که در آن خیر باشد نه آیه ای که مایه شر و بدی است !
▪️بعد دستور داد به هر طریقی که می شود نوشته را پاک کنیم و تعدادی از بچه ها را که در این خصوص فعالیت داشتند تنبیه شوند....
💬 راوی : علی اکبر علی اکبری
@raisali_ir
🌟 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻 وقتی به منزل ابراهیم رفتیم بعد از تعارف معمول، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت: استاد (علامه جعفری) ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم !!
➖ بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت؛ اگر دنیا مثل کُره باشد ، امام زمان (عج) مانند این دست های من به دنیا احاطه دارد. خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است...
#شهیدابراهیم_هادی ❤️
📕 سلام بر ابراهیم۲
@raisali_ir
🌟 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻یکبـار وصیت کرد ،
وقتی مـن را گذاشتید توی قبر ، یک مشت خاک بپاش به صورتم.
پرسیدم، چرا؟
گفت، برای ایـنکه به خودم بیایم.
ببینم دنیایـی که بهش دل بسته بودم و بخاطرش معصیت می کردم یعنی همین...
#شهیدمنوچهر_مدق🌷
📕 ستارگان خاکی
@raisali_ir
📝 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻 یک آدم لاتی بود واسه خودش !
کارش چاقو کشی و خلاف بود توی تشیع جنازه یکی از دوستانش که از بچگی با هم هم بازی و بزرگ شده بودند و شهید شده بود از این رو به آن رو شد و به جبهه آمد .
یک هفته ای میشد که آمده بود توی گردان ما نه سلامی نه علیکی و نه التماس دعایی !!
حالات عجیبی داشت دور از چشم همه بود و کارهایش را پنهانی انجام می داد،
موج انفجار اونقدر شدید بود که هیچی از بدنش باقی نماند جز یک تیکه از بازوش که نوشته بود توبه کردم !!....
#شهیدباقر_جاکیان
📕 امام سجاد و شهدا ، ص34
@raisali_ir
قرار شبانه 🌙✨
بسم رب الشهدا 🦋
📝خاطره به یاد ماندنی این است که حکمت خداوند این طور بوده است که در یک شب همزمان پدر شهید میشود و فرزند به دنیا می آید چقدر زیباست حکمت خداوند متعال که همزمان این دو کار با هم انجام میشود و این خاطره همیشه جاوید خواهد بود .
#شهید_بهزاد_بهزادی🕊
#خاطرات_شهدا🥀
@raisali_ir
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻سجدههای راهگشایِ شهید خرّازی...
📝 متن خاطره: بیسیمچی حاج حسین بودم. یه وقتهایی که خبرهای خوب از خط میرسید، من به ایشون میگفتم. حاجی هم با شنیدنِ خبرِ خوب، به سجده میرفت و خدا رو شکر میکرد... هر چه خبر بهتر بود، سجدههای حاج حسین خرازی هم طولانیتر میشد. گاهی هم دو رکعت نماز میخواند...
✍🏼خاطرهای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرّازی
📚منبع: یادگاران " کتاب شهید خرازی" ، صفحه ۶۲، کانال خاکریز خاطرات شهیدان
@raisali_ir