آقا جان فقط دستان دلتنگ شبکههای ضریحتان نشدهاند
بلکه کفشایم نیز بیتاب کفشداری حرمتان است😭
راضی شوی، معامله ی منصفانهایست
ما کفش می شویم، تو تحویلمان بگیر
#شعر
#چهارشنبه_های_رضوی
[زنگ بیداری رو میخواستین؟]👇
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
هدایت شده از (🌼بوی باران🌼)
🌼🌟🌺
قطره ام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقَدر در یاد او غرقم که اصلا نیستم
بر قلم آنکس که میراند سخن من نیستم
بیعلی در فکر یک پایان روشن نیستم
بی خود از خود میشوم تا نام او را میبرند
قدسیان این ذکر را تا عرش اعلی میبرند
قطره بودم آمدم مبهوت دریایم کنند
موجها فکری برای تشنگی هایم کنند
ذره باشم تا غبار راه مولایم کنند
سخت مجنونم بگو مردم تماشایم کنند
با مفاتیح الجنان چشم او در باز شد
یا علی گفتم صد وده بار وعشق آغاز شد
ابر مبهوتش شد وبا جوهر باران نوشت
باد هو هو کرد وبا یادش هوالقرآن نوشت
ماه او را چارده بار از صمیم جان نوشت
نوبت خورشید چون شد نور جاویدان نوشت
ابر وباد وماه وخورشید وفلک کاتب شدند
خوشنویسان علی بن ابی طالب شدند
ذکر او را گفته حتی کوه ودریا ودرخت
یا علی گفتن چه آسان ! باعلی بودن چه سخت
جز علی از هر چه در دنیاست بر بستیم رخت
سال وفال وحال ومال و اصل ونسل وتخت وبخت
نیست در این شهر یاری جز علی یک شهریار
لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
اولین مظلوم عالم بعد پیغمبر علیست
عاقبت این عشق انسان را الهی میکند
باعلی هر کس که باشد پادشاهی میکند
او جمالی دلربا را دیده در صبری جمیل
صبر او ایمان او ورد زبان جبرئیل
هست راه پیچ در پیچ قیامت را دلیل
داستان آتش ودستان محتاج عقیل
عارفان غرقند در ژرفای اقیانوسی اش
مایه ی فخر ملائک میشود پابوسی اش
در حریمش میوزد گویی نسیم از هر طرف
هم کبوتر میپرد هم یاکریم از هر طرف
میرسد بانگ صراط المستقیم از هر طرف
هم فقیر وهم اسیر وهم یتیم از هر طرف
هر که باشد هر چه باشد او پناهش میدهد
صاحب این خانه بی تردید راهش میدهد
نقطه ی آغاز در این عشق عام الفیل شد
با ولایت بعد از این دین خدا تکمیل شد
جبرئیلی که چنین شایسته ی تجلیل شد
از کلاس اول او فارغ التحصیل شد
سالهای سال میگردد جهان دنبال او
بشنو از نی چون حکایت میکند از حال او
احمد حسین پور علوی
#شعر
@booyebaran313
🥀 سوره توحید
سرودهای از استاد حکیمی در رثای اباعبدالله
سوره توحید در طشت طلا افتاده بود
عرش گویی از مقامِ کبریا افتاده بود
سر،میان طشتِخون،تا خون حق جوشدهمی
تن، به روی خاکِ داغِ کربلا افتاده بود
آتش اندر خیمهی توحید افکندند، چون
آتش اندر خیمهی آلِعبا افتادهبود
چهرهی ماه بنیهاشم عیان از نوکِ نی
دست عباسِ رشید آیا کجا افتاده بود
رحمت بیانتها گردد شفیع مذنبان
بحر رحمت، اینچنین، بیانتها افتاده بود
📝از کتاب ساحل خورشید
#شعر
@ramezan_ghasem110
من از کودکی....
بار دیگر قلب من میل خراسان کرده است
میل لمس و دیدن آن صحن و ایوان کرده است
شوق وصل و دیدنش بخشد جلا این قلب را
غار تاریک دلم را این چراغان کرده است
گرچه باشد راه دور و سخت این وصلت بسی
راه دور و سخت را این عشق آسان کرده است
حرفها دارم بگویم در حریمی دنج و امن
میل این دیدار را این دل فراوان کرده است
ضامن آهو نظر کن راه بگشا، مقتدا
قلبها را فاصله بسیار نالان کرده است
هرکه شد دور از درت فانی شد اندر یادها
نام تو هر نوکری پر نام و عنوان کرده است
هرکه آید سوی تو از آب رحمت سیر شد
آن بیابان دلش را همچو رضوان کرده است
همچو مرغی در قفس این دل کند زاری بسی
میلوشوق وصل را این دل هم الان کردهاست
#شعر
#چهارشنبه_های_رضوی
🌺 @ramezsn_ghasem110
720.5K
یابنالحسن
دوستانت همه سرگردانند
🔈 مرضیه رمضانقاسم
#شعر
⏰زنگ بیداری👇
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روی تو را دوباره ندیدم، غروب شد
بغضم گرفت، تا که شنیدم، غروب شد
آقا به ندبهات نرسیدم مرا ببخش
شرمنده تا ز خواب پریدم، غروب شد
آقا کلافه ام من از این نفس سرکشم
جمعه به پای نفس پلیدم، غروب شد
از عصر جمعه بغض عجیبی است در گلو
این بار هم تو را ندیدم، غروب شد
روزی که بود فرصت دیدارتان گذشت
مثل همیشه تا که رسیدم، غروب شد
#شعر
#کلیپ
⏰زنگ بیداری👇
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥣
لِماذا سُمّیَت زهراءُ بِاالزّهرا، نمیدانم
شب قدر است او یا لیلةُ الٳسری نمیدانم
من از سُبّوح و از قدّوس گفتنهای یک انسان
به ساق عرش، قبل از خلقت دنیا نمیدانم
رموز کاف و ها و یا و عین و صاد را حتی
اگر دانسته باشم، راز أعطینا نمیدانم
من از إنسیّه و حوریّه میفهمم عباراتی
ولی معنایی از إنسیّةُ الحَورا نمیدانم
امامان "حجّةُ اللهِ علَی الخلقند"، سلّمنا
"وَ زهرا حجّة اللهِ علینا" را نمیدانم
ندانمهای بسیار است در صدّیقهی کبری
نمیدانم نمیباید بدانم یا نمیدانم!
#شعر
#نذری
#حضرت_زهرا
⏰زنگ بیداری👇
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
هدایت شده از مرضیه رمضانقاسم
🕌🕌🕌🕌🕌🕌
🕌
🕌
"با من همراه شو، چشم سر ببند، چشم دل باز کن"
گنبد و گلدستههای امامین عسکریَین از دور همچون خورشید نورافشانی میکند و زائران با مشاهدهی آن صلوات میفرستند.
از اتوبوس پیاده که شدی شمارهی اتوبوس را حفظ میکنی، یا با گوشی موبایل از آن عکس میگیری و قدم در مسیر خانهی مولایت مینهی.
هنوز وارد کوچهی اصلی نشده، میبایست بار اضافی را تحویل امانات دهی و همچون پرستوی مهاجر سبکبال میشوی؛ در مسیر تجدید وضویی انجام میدهی و باز به راهت.
اکنون باید تفتیش شوی حال خودت نیز در وجودت گشتی بزن تا مبادا از ناخالصیهای باطنی چیزی همراهت باشد، به سلامت از این گذر نیز عبور میکنی، به ایستگاه وسائط نقلیهی حرم میرسی، اختیار با توست که بنشینی تا کریمانه تو را به حریم یار برسانند و یا عاشقانه تکبیر گویان، با طمانینه به مسیر عشق ادامه دهی و تو پیاده روی را برمیگزینی.
در این مسیر کام سالکان طریق عشق را با چای عراقی شیرین میکنند.
چای را مینوشی و با نوشیدن آن، گرمای عشق در وجودت صد چندان میشود؛ اکنون تشنه تر شدهای پس هرولهکنان میروی.
راه، راه معرفت است می خواهند امام شناس شوی پس میبایست بار دیگر خودت و کیف دستیات موشکافانه وارسی شوید زیرا ورود ابزار دنیایی در بهشت ممنوع است. باید خالی خالی، تهی از منیت و انانیت به محضر امامت حاضر شوی، از اینجا به بعد گنبد نمایان میشود، در برابر امامت سر تعظیم فرود میآوری و خاضعانه سلام میدهی.
یک پیچ به سمت حرم می خوری و با این پیچ، پیچیدگیهای افکارت یک آن، در هم میپیچد و ساده و بی غل و غش به نشان تواضع دست ادب بر سینه میگذاری و کمی سرت را خم میکنی و باز سلام میکنی اما اینبار خاضعانهتر، زیرا هیبت امام سراسر وجودت را قبضه کردهاست.
از صدای مدیر کاروان به خود میآیی آنگاه که میگوید: یه زیارت بکنید و نماز جماعت بعد هم برای صرف غذا به مضیف بروید و ساعت ... وعده ی ما همین جا.
پس از عهد با یاران باز به راهت ادامه میدهی، زیارت و نماز و طعام و باز به حرم بازمیگردی، زیارت جامعه میخوانی و اعتقاداتت را به امام عرضه میکنی و سپس نمازی و قدم در مسیر سرداب میگذاری هر چند به ظاهر قدمهایت رو به پائین است اما صعودی داری به سمت آسمان.
یکمرتبه از خاطرت میگذرد که اینجا خانهی امام عصر است و مکان غیبت امام پس مثل کودکی که وارد تا خانه میشود سراغ والد را میگیرد و در جای جای خانه دنبال او میگردد تو نیز به دنبال گلِ گمگشتهات میگردی و غرق در مناجات با پدر مهربانت میشوی، بناگاه صدایی تو را از عرش به فرش میآورد و نجوای تو با امام قطع میشود - مسافران کاروان زیارتی جوادالائمهی اصفهان حرکت کنند به سمت درب خروجی -
من نابــلدم ولی تو هــــــادی هستی
هادی که تویی بلد نبودن خوبست
شعر از اندیشه ی سبز
هادی تویی و گمشده در جادهها منم
چشمم به لطف توست که پیدا کنی مرا
شعر از نیّرۍ
✍نویسنده: مرضیه رمضان قاسم (رها)
#امام_هادی_علیه_السلام
#شعر
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
🆔 @ramezan_ghasem110
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈
هر صبح به آوای جلی می گویم
از فاطمه و عشق ولی میگویم
تا کور شود دو چشم شیطان لعین
تا شب به لبم علی علی می گویم
✍نگین نقیبی
#شعر
https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
هدایت شده از مرضیه رمضانقاسم
🕌🕌🕌🕌🕌🕌
🕌
🕌
صدای مدیر کاروان
گنبد و گلدستههای امامین عسکریَین از دور همچون خورشید نورافشانی میکند و زائران با مشاهدهی آن صلوات میفرستند.
از اتوبوس پیاده که شدی شمارهی اتوبوس را حفظ میکنی، یا با گوشی موبایل از آن عکس میگیری و قدم در مسیر خانهی مولایت مینهی.
هنوز وارد کوچهی اصلی نشده، میبایست بار اضافی را تحویل امانات دهی و همچون پرستوی مهاجر سبکبال میشوی؛ در مسیر تجدید وضویی انجام میدهی و باز به راهت.
اکنون باید تفتیش شوی حال خودت نیز در وجودت گشتی بزن تا مبادا از ناخالصیهای باطنی چیزی همراهت باشد، به سلامت از این گذر نیز عبور میکنی، به ایستگاه وسائط نقلیهی حرم میرسی، اختیار با توست که بنشینی تا کریمانه تو را به حریم یار برسانند و یا عاشقانه تکبیر گویان، با طمانینه به مسیر عشق ادامه دهی و تو پیاده روی را برمیگزینی.
در این مسیر کام سالکان طریق عشق را با چای عراقی شیرین میکنند.
چای را مینوشی و با نوشیدن آن، گرمای عشق در وجودت صد چندان میشود؛ اکنون تشنه تر شدهای پس هرولهکنان میروی.
راه، راه معرفت است می خواهند امام شناس شوی پس میبایست بار دیگر خودت و کیف دستیات موشکافانه وارسی شوید زیرا ورود ابزار دنیایی در بهشت ممنوع است. باید خالی خالی، تهی از منیت و انانیت به محضر امامت حاضر شوی، از اینجا به بعد گنبد نمایان میشود، در برابر امامت سر تعظیم فرود میآوری و خاضعانه سلام میدهی.
یک پیچ به سمت حرم می خوری و با این پیچ، پیچیدگیهای افکارت یک آن، در هم میپیچد و ساده و بی غل و غش به نشان تواضع دست ادب بر سینه میگذاری و کمی سرت را خم میکنی و باز سلام میکنی اما اینبار خاضعانهتر، زیرا هیبت امام سراسر وجودت را قبضه کردهاست.
از صدای مدیر کاروان به خود میآیی آنگاه که میگوید: یه زیارت بکنید و نماز جماعت بعد هم برای صرف غذا به مضیف بروید و ساعت ... وعده ی ما همین جا.
پس از عهد با یاران باز به راهت ادامه میدهی، زیارت و نماز و طعام و باز به حرم بازمیگردی، زیارت جامعه میخوانی و اعتقاداتت را به امام عرضه میکنی و سپس نمازی و قدم در مسیر سرداب میگذاری هر چند به ظاهر قدمهایت رو به پائین است اما صعودی داری به سمت آسمان.
یکمرتبه از خاطرت میگذرد که اینجا خانهی امام عصر است و مکان غیبت امام پس مثل کودکی که وارد تا خانه میشود سراغ والد را میگیرد و در جای جای خانه دنبال او میگردد تو نیز به دنبال گلِ گمگشتهات میگردی و غرق در مناجات با پدر مهربانت میشوی، بناگاه صدایی تو را از عرش به فرش میآورد و نجوای تو با امام قطع میشود - مسافران کاروان زیارتی جوادالائمهی اصفهان حرکت کنند به سمت درب خروجی -
من نابــلدم ولی تو هــــــادی هستی
هادی که تویی بلد نبودن خوبست
شعر از اندیشه ی سبز
هادی تویی و گمشده در جادهها منم
چشمم به لطف توست که پیدا کنی مرا
شعر از نیّرۍ
✍نویسنده: مرضیه رمضان قاسم (رها)
نویسندگان حوزوی
https://eitaa.com/howzavian/7123
#امام_هادی_علیه_السلام
#شعر
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
🆔 @ramezan_ghasem110
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈
هدایت شده از مرضیه رمضانقاسم
🕌🕌🕌🕌🕌🕌
🕌
🕌
صدای مدیر کاروان
گنبد و گلدستههای امامین عسکریَین از دور همچون خورشید نورافشانی میکند و زائران با مشاهدهی آن صلوات میفرستند.
از اتوبوس پیاده که شدی شمارهی اتوبوس را حفظ میکنی، یا با گوشی موبایل از آن عکس میگیری و قدم در مسیر خانهی مولایت مینهی.
هنوز وارد کوچهی اصلی نشده، میبایست بار اضافی را تحویل امانات دهی و همچون پرستوی مهاجر سبکبال میشوی؛ در مسیر تجدید وضویی انجام میدهی و باز به راهت ادامه میدهی.
اکنون باید تفتیش شوی حالا خودت نیز در وجودت گشتی بزن تا مبادا از ناخالصیهای باطنی چیزی همراهت باشد، به سلامت از این گذر نیز عبور میکنی، به ایستگاه وسائط نقلیهی حرم میرسی، اختیار با توست که بنشینی تا کریمانه تو را به حریم یار برسانند و یا عاشقانه تکبیر گویان، با طمانینه به مسیر عشق ادامه دهی و تو پیاده روی را برمیگزینی.
در این مسیر کام سالکان طریق عشق را با چای عراقی شیرین میکنند.
چای را مینوشی و با نوشیدن آن، گرمای عشق در وجودت صد چندان میشود؛ اکنون تشنه تر شدهای پس هرولهکنان میروی.
راه، راه معرفت است می خواهند امام شناس شوی پس میبایست بار دیگر خودت و کیف دستیات موشکافانه وارسی شوید زیرا ورود ابزار دنیایی در بهشت ممنوع است. باید خالی خالی، تهی از منیت و انانیت به محضر امامت حاضر شوی، از اینجا به بعد گنبد نمایان میشود، در برابر امامت سر تعظیم فرود میآوری و خاضعانه سلام میدهی.
یک پیچ به سمت حرم می خوری و با این پیچ، پیچیدگیهای افکارت یک آن، در هم میپیچد و ساده و بی غل و غش به نشان تواضع دست ادب بر سینه میگذاری و کمی سرت را خم میکنی و باز سلام میکنی اما اینبار خاضعانهتر، زیرا هیبت امام سراسر وجودت را قبضه کردهاست.
از صدای مدیر کاروان به خود میآیی آنگاه که میگوید: یه زیارت بکنید و نماز جماعت بعد هم برای صرف غذا به مضیف بروید و ساعت ... وعدهی ما همین جا.
پس از عهد با یاران باز به راهت ادامه میدهی، زیارت و نماز و طعام و باز به حرم بازمیگردی، زیارت جامعه میخوانی و اعتقاداتت را به امام عرضه میکنی و سپس نمازی و قدم در مسیر سرداب میگذاری هر چند به ظاهر قدمهایت رو به پائین است اما صعودی داری به سمت آسمان.
یکمرتبه از خاطرت میگذرد که اینجا خانهی امام عصر است و مکان غیبت امام پس مثل کودکی که تا وارد منزل میشود سراغ والد را میگیرد و در جای جای خانه دنبال او میگردد تو نیز به دنبال گلِ گمگشتهات میگردی و غرق در مناجات با پدر مهربانت میشوی، بناگاه صدایی تو را از عرش به فرش میآورد و نجوای تو با امام قطع میشود - مسافران کاروان زیارتی جوادالائمهی اصفهان حرکت کنند به سمت درب خروجی -
من نابــلدم ولی تو هــــــادی هستی
هادی که تویی بلد نبودن خوبست
شعر از اندیشه ی سبز
هادی تویی و گمشده در جادهها منم
چشمم به لطف توست که پیدا کنی مرا
شعر از نیّرۍ
✍نویسنده: مرضیه رمضان قاسم
نویسندگان حوزوی
https://eitaa.com/howzavian/7123
#امام_هادی_علیه_السلام
#شعر
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
🆔 @ramezan_ghasem110
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈
آقا میبینید حال و روز مرا؟!
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
دو رکعت اشک باریدم دو رکعت ناله سر دادم
دو رکعت درد دل از دوریات پیش خدا کردم...
تمام شب نگاهم خیره بر گلدان خالی بود
تمام شب برای نرگس چشمت دعا کردم
هوا روشن شد و من در هوای دیدن رویت
نوای ندبه سر دادم به عهد خود وفا کردم...
سرم بر روی سجده... مُهر خیس از اشکهایم شد
شنیدم بوی تربت را هوای کربلا کردم
به شوق اینکه هرجا صحبت سقاست میآیی
بساط روضۀ مشک و علم را دست و پا کردم
به سوز نالههایم نی زدم آهسته آهسته
فضای خانۀ خود را شبیه نینوا کردم
دو چشمم تیره شد انگار جایی را نمیدیدم
و صبح سوت و کور جمعه را شام عزا کردم
غزل، بارانی از گریه، غزل، روضه، غزل، ناله
تو را با هر زبانی که بلد بودم صدا کردم
و هرچه منتظر ماندم ندیدم روی ماهت را
غروب جمعه شد سجاده را با بغض تا کردم
شعر از اعظممعارفوند
#شعر
#امام_زمان
╔ ⃟🌸๑
╰┈➤Ⓜ️@ramezan_ghasem110