🤔حكايت قرعه كشى خودرو
✅ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت ۱۵درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد.
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
"ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا, ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!"
ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
"ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ."
كدخدا ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ !ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»
كدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»
كدخدا ﮔﻔﺖ: «مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»
ملا ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: "ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟"
ملا ﮔﻔﺖ:
"به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط با پرداخت 2 درهم در قرعه كشي شركت كنيد و به قيد قرعه صاحب يك الاغ شوید.
به پانصد نفر بلیت ۲درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم."
كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.!!
من هم ۲درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.
این همون حکایت ثبت نام ابن روزای ایران خودرو و سایپا ست که از دیشب شروع شده😁
❌اين حكايت اين روزا برامون خيلى خیلی آشناست😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
@rangarang110
*┄┅═✧❁﷽❁✧═┅*
*"ایستگاه داستان"*
✍تاجر ثروتمندی ۴ زن داشت. ،،زن چهارم را از همه بيشتر دوست داشت و برای او دائما هدایای گرانبها می خرید و بسيار مراقبش بود.زن سومش را هم دوست داشت و به او افتخار ميكرد. اما واقعيت اين است كه او زن دومش را هم بسيار دوست میداشت. او زنی بسيار مهربان بود كه دائما نگران و مراقب مرد بود.اما زن اول مرد، زنی بسيار وفادار و توانا كه در حقيقت عامل اصلی ثروتمند شدن او بود و اصلا مورد توجه مرد نبود. با اينكه از صميم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای كه تمام كارهايش با او بود حس میكرد
روزی مرد مريض شد و فهميد كه به زودی خواهد مرد. به دارايی زياد و زندگی مرفه خود انديشيد و با خود گفت: من اكنون چهار زن دارم، ببینم آیا از بین اینها کسی حاضر است در این سفر همراه من باشد.لذا تصميم گرفت با زنانش حرف بزند.
اول سراغ زن چهارم رفت و گفت: من تو را از همه بيشتر دوست دارم و انواع راحتی را برايت فراهم کردم، حالا در برابر اين همه محبت من آيا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: هرگز همين يك كلمه و مرد را رها كرد
ناچار با قلبی شكسته نزد زن سوم رفت و گفت: من در زندگي تو را بسيار دوست داشتم آيا در اين سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت البته كه نه من جوانم و بعد از تو دوباره ازدواج میكنم قلب مرد يخ كرد.
تاجر سراغ زن دوم رفت و گفت: تو هميشه به من كمك كرده ای و در مخاطرات همراه من بودی میتوانی در مرگ نیز همراه من باشی؟ زن گفت: اين فرق دارد من نهايتا میتوانم تا قبرستان همراه تو باشم اما در مرگ متاسفم گويي صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همين حين، صدايی او را به خود آورد: من با تو میمانم، هرجا كه بروی تاجر نگاهش كرد، زن اول بود كه پوست و استخوان شده بود، غم سراسر وجودش را تيره و ناخوش كرده بود و زيبايی و نشاطی برايش نمانده بود. تاجر سرش را به زير انداخت و آرام گفت: بايد آن روزهايی كه میتوانستم به تو توجه ميكردم و مراقبت بودم.
این داستان می خواهد به ما بگوید در حقيقت همه ما چهار زن داريم
زن چهارم بدن ماست. مهم نيست چقدر زمان و پول صرف زيبا كردن او بكنيم وقت مرگ اول از همه او ما را ترک میكند.
زن سوم دارايی هاي ماست. هر چقدر هم برايمان عزيز باشند وقتی بميريم به دست ديگران خواهد افتاد.
زن دوم خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صميمي و عزيز باشند، وقت مردن نهايتا تا سر مزار كنارمان خواهند ماند.
زن اول روح ماست. غالبا به آن بی توجهيم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می كنيم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعيف و درمانده رهايش كرده ايم تا روزی كه قرار است همراه ما باشد اما ديگر هيچ قدرت و توانی برايش باقی نمانده است
*فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ» پس عبرت بگیرید ای صاحبان خرد و اندیشه*
@rangarang110
بعد از سختیها آسانی است❗️
راننده ترمز گرفت ...!
دستانداز را که رَد کرد
رو به مسافر بغل دستش گفت :
این دستاندازها اگر نبود
سَرِ تقاطعها خیلی خطرناک میشد ...!
خدا خیرشان دهد ...!
گاهی هم زندگی میافتد توی دستانداز !
لابد خدا میخواهد ؛
از خطر روزگار پُر تقاطع ، کم کند ...!
سختیها را دستانداز میکند تا زندگیمان کم خطرتر شود ...!
⚜️« إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً »⚜️
♡ به درستی که ؛
بعد از هر سختی آسانی است ♡
@rangarang110
سرخ پوستان از رييس جديد پرسیدند: آيا زمستان سختی در پيش است؟ رييس جوان قبيله که نمیدانست چه جوابی بدهد گفت: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد سپس به سازمان هواشناسی زنگ زد : آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: اينطور به نظر می آید پس رييس دستور داد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ زد: شما نظر قبلی تان را تأييد میکنيد؟ و پاسخ شنید: صد در صد رييس دستور داد که همه سرخپوستان، تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر ... رييس پرسید: از کجا میدانيد؟ و پاسخ شنید: چون سرخ پوستها دارند دیوانه وار هيزم جمع میکنند! بعضی وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم. حالا بنظر شما خودرو، دلار، سکه، گوشت، مرغ و برنج، مواد بهداشتی... باز هم گران میشود!؟ کمتر هیزم جمع کنیم!
@rangarang110
fotros:
گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.
عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد
چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری.
@rangarang110
حاکم نیشابور، برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود .حاکم بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم پرسید : مرا می شناسی؟
بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل با دوستی به پابوس سلطان کرامت و جود حضرت رضا (ع) رفته بودی؟ دوستت گفت خدایا به حق این آقا مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از آقا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط می خواستم بدانی که برای آقا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
@rangarang110
✅نکات اخلاقی به زبان طنز :
1..اگر به میهمانی گرگ میروی سگت را همراهت ببر..🍃🌸
2..قله ای که چند بار فتح شود؛ بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود !
مواظب دلت باش..💕🍃
3..گاهی لب های خندان بیشتر از
چشم های گریان”درد”می کشند..🍃🌸
4..“پایِ “معرفت که میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه🍃💕
5..وقتی حرف راست میزنید
فقط انسان هایی از دستتان عصبانی می شوند🍃🌸
که تمام زندگیشان بر دروغ استوار است..🍃💕
6..یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت.. 🍃🌸
اگه خودتو بگیری میندازنت !
7..مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم 🍃💕
اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :
معذرت میخوام ..🍃🌸
8..مزرعه را موریانه خورد،
ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم🍃💕
،لعنت به این حماقت!
9..آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار🍃🌸
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند ..
10.“زمان” وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” ...🍃💕
#آموزنده
@rangarang110
خوب حرف زدن
نشانه ی عقلانیت نیست
حرف خوب زدن نشانه ی عقلانیت است
رسول خدا صلى الله عليه و آله ـ آن گاه كه در حضور او درباره مردى مسيحى كه از قدرت سخنورى و وقار و هيبتى برخوردار بود، گفته شد: چه خردمند است اين مرد مسيحى! ـ فرمود : خاموش! همانا خردمند كسى است كه خدا را يگانه بداند و طاعت او را به جاى آورد
میزان الحکمه. باب العقل
@rangarang110
ارزش #صبر...
امام صادق عليه السلام فرمود : خداوند متعال به داوود وحى فرمود : خلاده دختر اوس را نويد بهشت ده و به آگاهى او برسان كه همسر تو در بهشت خواهد بود . داوود به طرف خلاده رهسپار شد و در خانه اش را كوبيد . خلاده بيرون آمد و عرض كرد : آيا چيزى درباره من نازل شده است؟ داوود فرمود : آرى . عرض كرد : چه چيز؟ داوود فرمود : خداوند متعال به من وحى فرمود و خبرم داد كه تو همسر من در بهشت خواهى بود و فرمود تو را به بهشت مژده دهم . خلاده گفت : شايد تشابه اسمى ميان من و كسى ديگر رخ داده است؟ داوود فرمود : آن خلاده ، خود تو هستى! عرض كرد : اى پيامبر خدا! گفته تو را تكذيب نمى كنم، اما ، به خدا قسم در خود چنين سزامندى نمى بينم.
داوود فرمود : از باطن و درونت به من خبر ده كه در آن چه مى گذرد . خلاده گفت : مى گويم : هميشه به هر دردى كه مبتلا شدم و هر گزند و نياز و گرسنگيى كه به من رسيد ، در برابرش #صبر كردم و از خداوند نخواستم آن را از من بر طرف سازد ، تا آن كه او خود ، آن را از من دور كرد و عافيت و گشايش داد و به جاى آن ، چيزى از خدا نخواستم و او را بر آن شكر و سپاس گفتم . داوود عليه السلام فرمود : بدين سبب است كه به اين مقام رسيده اى .
امام صادق عليه السلام سپس فرمود : اين همان دين خداست كه براى بندگان صالح خود برگزيده و پسنديده است .
میزان الحکمه
@rangarang110
جوانی به حکیمی گفت: وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند. حکیم گفت: آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟
جوان گفت: آری.حکیم گفت: اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.
جوان با تعجب پرسید: چرا چنین سخنی میگویی؟حکیم گفت: چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟ جوان گفت: آری.
حکیم گفت: مراقب چشمانت باش.
@rangarang110
گر ببندد ز حکمت دری
ز رحمت گشاید در دیگری
✅ #امام_صادق علیه السلام:
خداوند عزّوجلّ هيچ درى از روزى را بر مؤمن نمى بندد، جز اين كه بهتر از آن را براى او مىگشايد.
ما سَدَّ اللّهُ عزّوجلّ عَلى مُؤمِنٍ بابَ رِزقٍ، إلّا فَتَحَ اللّهُ لَهُ ما هُوَ خَيرٌ مِنهُ
بحارالأنوار جلد۷۲، صفحه ۵۲
@rangarang110
*┄┅═✧❁﷽❁✧═┅*
*ارزش آبرو"*
✍حضرت اميرالمؤمنين امام علی علیه السلام مقدار "پنج بار شتر" خرما براى شخصى آبرومند که از كسى تقاضاى كمك نمى كرد فرستادند . یک نفر که در آن جا حضور داشت به امیرالمؤمنین گفت : "آن مرد كه تقاضاى كمك نكرد ، چرا براى او خرما فرستادید ؟ يك بار شتر هم براى او كافى بود امام علی (ع) به او فرمودند:خداوند امثال تو را در جامعه ما زياد نكند ! من می بخشم و تو بخل مى ورزى !
؟ اگر من آن چه را كه مورد حاجت او است ، پس از درخواست کردن او بدهم ، چيزى به او نداده ام ؛ بلكه قيمت آبرویش را به او داده ام ؛ زيرا اگر صبر كنم تا او از من درخواست كند، در حقيقت او را وادار كرده ام كه آبرويش را به من بدهد."
وسائل الشيعة ، ج۲ ، ص۱۱۸
@rangarang110