«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا؛
#قرآن_مجید
🍃پروردگارت را تسبیح و حمد کن و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است.»
📚(سوره نصر/3)
🌈 @range_khodaa
آدمهایی که وسط مهمانی یک دفعه روی یک نفر زوم میکنند، شکارش میکنند و میگویند "فلانی، چاق شدی." دقیقا دنبال چه هستند؟
آنها با اعلام بلند این جملهی خبری میخواهند به چه برسند؟ توقع دارند چاق صید شده، به خاک بیفتد و بگوید "بله سرورم همین طور است، مرا عفو کنید"؟
یا با گفتن این جمله سعی دارند به او درس زندگی بدهند؟
مثلا فکر میکنند چاق صید شده به محض تمام شدن جمله، گرمکن بر تن میدود توی جاده تندرستی و کلاغ پر سوار تاکسی میشود و سبزیجات آبپزش را در حین شنای سوئدی میخورد و دیگر موقع انجام امور بانکی توی شعبه هم طناب میزند و دیگر چکهایش را نمیخواباند بلکه به آنها تمرین دراز نشست میدهد؟
جالب اینجاست که گوینده همیشه این جمله را با نفس حبس شده در سینه ادا میکند و سعی دارد تا دقایقی برجستگی شکمش را مخفی کند. یعنی فلانی، فقط تو چاقی، من خوبم. یاد بگیر.
جملهی "فلانی، چاق شدی" درست مثل این است که وسط مهمانی زل بزنی توی صورت کسی و بگویی "فلانی، زشت شدی." یا "فلانی، بو میدی."
پرسش اصلی این است که آیا این دوستان فکر میکنند طرف پیش از این به چاقی خود پی نبرده؟ خودش را توی آینه ندیده؟ دچار افسردگی پس از ملاقات با چربیهای اضافه نشده؟ برای رهایی از چاقی برنامه نریخته؟ با خودش قرار "رژیم و ورزش از شنبه" نگذاشته؟ یا شاید هم این دوستان خود را در نقش کریستف کلمب و کاشف قارهای گوشتی میبینند.
دست از سر دیگران برداریم. خبرهای ناامیدکنندهای که قطعا خودشان قبلا شنیدهاند را به سمع و نظرشان نرسانیم. چشمهایمان را باز کنیم و خوبیها را ببینیم.
"فلانی، زیبا شدی. خوش تیپ شدی. ژاکت قشنگی پوشیدی.چه عطر خوبی زدی.قشنگ حرف میزنی. بانمکی. خاطرات خندهداری تعریف میکنی. صدای قشنگی داری. مهربانی، صادقی، خوش سلیقهای..."
توی جهان مملو از خبرهای روح خراش، گوینده اخبار امیدوار کننده باشیم.
🌈 @range_khodaa
🌹✨🌹
حاج آقا عالی:
آیت الله مصباح چند سال پیش می گفت : من را به یک سمیناری در نیویورک دعوت کرده بودند، یک پیرمردی که اصالتا اصفهانی بود و در امریکا زندگی می کرد، آمد پیش من، خیلی ناراحت بود
گفت آقای مصباح خدا لعنت کند کسی را که من را فرستاد از جوانی به اینجا، و دارم اینجا زندگی میکنم، آقای مصباح بهش گفت برای چی؟
گفت : من چند شب قبل دیر وقت از محل کارم برگشتم خانه، ساعت ۱ نیمه شب بود، وقتی رفتم دیدم چراخ اتاق دخترم روشن است، گمان کردم تا این موقع شب دخترم بیدار است یک مریضی ای، دردی، چیزی دارد
رفتم بهش سر بزنم ، در را باز کردم عذر میخوام دیدم دخترم با یک وضعیت بسیار نامناسب با یک مرد آمریکایی ست، من خجالت کشیدم و سریع در را بستم اومدم بیرون.
چند لحظه بعد دخترم آمد بیرون، هرچه به دهنش می رسید نثار من کرد، هرچه فحش بلد بود به من داد، گفت: به تو چه مربوط که آمدی تو اتاق من؟!! گفتم دخترم من گمان کردم تو مریضی ، درد داری، پدرتم.. اومدم بهت سر بزنم.. گفت : غلط کردی ... اگر یک بار دیگه بخواهی تو کار من فضولی کنی، به پلیس زنگ می زنم که پدرم من را اذیت میکند، فضولی تو کار من را نکن
حاج آقا خدا لعنت کند کسی را که من را فرستاد جایی که دخترم در اختیار من نیست، اگر بعنوان یک پدر بخواهم برایش دلسوزی کنم میگوید: فضولی نکن.
🌈 @range_khodaa
➕معروف است که يك روز سفیر انگلیس در دهلی از مسیری در حال گذر بود که یک جوان هندی لگدی به گاوی زد
گاوی که در هندوستان مقدس است!
فرماندار انگلیسی پیاده شده و به سوی گاو میدود و گاو را میبوسد و تعظیم می کند!
بقیه مردم حاضر که می بینند یک غریبه اینقدر گاو را محترم می شمارد در جلوی گاو سجده میکنند و آن جوان را به شدت مجازات می کنند .
همراه فرماندار با تعجب میپرسد:
چرا این کار را کردید؟!
فرماندار می گوید:
لگد این جوان آگاه می رفت که فرهنگ هندوستان را هزار سال جلو بیندازد، ولی من نگذاشتم!
🌈 @range_khodaa