رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 قسمت دوم نامزد بودیم (عقد کرده و ثبت ازدواج شده)و ترم دوم سال شروع شده بود.گفت:دوست ندارم
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#قسمت_سوم
اولین بار برای چیدن جهاز به خونه ای که خریده بود رفتم.لوکس و زیبا بود اما پسند من نبود.دلم میخواست خودم هم تو خرید بودم.
تا اینجا هیچ اشاره ای به جاریم نکردم....یه زن مهربون و ساده که پسر بزرگش همسن من بود و فقط تو مراسم عقد دیده بودمش.روزگار اون هم عین من بود.هیچ اختیاری تو زندگی ۲۵ ساله کنار این خانواده نداشت.
همش جبر و جبر و جبر😞😞
اموال پدری دست اونا بود اما خوشبختانه، برای مادرخواهر و برادرکوچیکه(نامزدم) هم کم نمیذاشتن.
روز عروسیمون رسید.قبلا برای معاینه پیش ماما رفته و گواهی گرفته بودیم.اما شب زفاف گفت:من شنیدم خون خیلی بیشتر از اینا میشه...😳😳😳
غیر مستقیم منو متهم میکرد.هیچ لذتی از بودنش نداشتم.اون با موقعیت شغلی و اجتماعی آرزوی خیلی از دخترا بود اما تو همون هفته اول ازدواج دل منو زده بود.نمیدونم چرا...از بودن در کنارش هیچ حس راحتی نداشتم.همه وعده های غذاییمون باید با حضور خواهراش صرف میشد.بعد از یک ماه از زندگی مشترک شروع سال تحصیلی بود.میشدم ترم هفتم که اگه ۲۲ واحد برمیداشتم ترم آخرم بود.
باورتون نمیشه چقدر التماسش کردم تا موافقت کنه لیسانسمو بگیرم.همش میگفت:جامعه پر از گرگه،صلاح نیست تنهایی بیرون باشی..پس چرا هیچ گرگی هوس خواهراشو نمیکرد؟؟شاید خودشونم گرگ بودن.🤔🤔🤔
دو ماه بعد از ازدواجمون جاریم دعوتمون کرد برای پا گشا...کاشکی هیچوقت نمیرفتم.سر سفره متوجه نگاههای سنگین شوهرم شدم.نمیدونم منظورش چی بود.به نظر خودم که خطایی نکرده بودم.واقعا هم هیچ خطایی نکرده بودم.غذا رو خوردم اما انگار زهرمار خوردم😢😢
تمام مدت نگاهش پی نگاه من بود.انگار که مواظبه به کسی نگاه نکنم.جز خانواده برادرش و خواهراش و مادرشم کسی نبود اما معنی رفتارشو نمیفهمیدم.قبل از صرف میوه اشاره کرد بیا حیاط.رفتم....
گفت:چه طرز نشستنه؟؟؟چادرتو بنداز رو پاهات و موقع بلند شدن چادرتو دورت جمع نکن.کل اندامت پیداست.
هر کاری کردم نتونستم جلو اشکمو بگیرم.اومدم تو مجلس...گفتن ناراحتی؟؟به دروغ گفتم حال پدرم خوب نیست.باید زودتر بریم.آقا با این حرفم انگار برق خوشحالی تو نگاهش دوید.گفت برو زود حاضر شو.بریم.پنج شنبه شب بود و خواهراش موندن و ما رفتیم.رسیدیم خونه...چه خونه ای!!!!! روزهای جهنمی بدتر شدن.شروع کرد به فریاد کشیدن:فکر میکنی احمقم و نمی دیدم با برادرزادم چه رفتاری داشتی؟؟؟
هر چه قسم میخوردم سیلی بیشتری میخوردم.فریاد میکشید یکی به خودش میزد دو تا به من😭😭😭
دختر محجبه و دردونه حاج... داشت متهم به ه ،،،،رزگ ،،،ی میشد.بین حرفاش میگفت:دو سه قطره خون هم شد بکارت؟؟
خواهراش که نبودن راحت تر هر حرفی رو با فریاد میگفت..تا ۴ صبح داد زد و تهمت زد و از ه ،،،رزه های دوروبرش گفت و توی هال خوابش برد.اما من تا صبح فقط اشک ریختم.
مادرم خیلی اهل محبت نبود.ماهی یکبار هم میرفتم دلش برام تنگ نمیشد.اما پدر مرد مهربون و صبوری بود و دلش پر میزد واسه ما دوتا خواهر..
پدر مادرم بعد از ۱۸ سال بچه دارشده بودن.و فاصله سنی من با مادرم ۴۲ سال بود.
افتضاح این معرکه این بود که شنبه صبح همون برادرزادش خواهرشوهرامو آورده بود.هر کدوم رفته بودن پی کار خودشون که بزرگه زنگ زد و گفت برادرزادمم واسه نهار هست...
هیچی نگفتم...و بدون خداحافظی قطع کردم و زنگ زدم به شوهرم.گفتم خواهرت میگه برادرزادت هم با اونا میاد نهار...مستقیم از مدرسه بدون مرخصی اومده بود.از کمد کارت بانکی رو برداشت و با عجله رفت..بعد از یه ساعت نزدیک نهار برگشت.به منم گفت نهار درست حسابی بپز...
بهش مشکوک شدم.همش دستشو به کمرش میزد...بعلههههه...اون سلاح کمری گرفته بود...برای کشتن من یا برادرزادش🧐🧐🧐🧐
سرو وضعم همش کبود بود.روی رفتن به خونه پدر رو هم نداشتم.دوست همکلاسی داشتم که زنجانی بود و تو شهر ما خونه گرفته بود.
ازشوهرم خواهش کردم بیخودو و بی گناه برای کارنکرده آبروی خانواده هامونو نبره و منو بذاره خونه دوستم...بعد از یه ساعت کلنجار با خودش قبول کرد.دوستم با دیدنم گریه کرد..😌😌😌😢😢
تا ۵ عصر اونجا فقط اشک ریختم.از دوستم هم شرمنده شدم.ازش خواستم که به خانواده ام چیزی نگه.ماجرای دعوامون هم هرچی اصرار کرد بهش نگفتم.واسه خودم به زبون آوردنش هم ننگ بود.برادرزادش پسر سربه زیر و مودبی بود که تو شهر مجاور معماری میخوند.حتی از نگاهش هم ه ....رزگ،،،ی ندیدم..چرا شوهرم چنین برداشتی کرده بود نمیدونم...
عصر منو آورد خونه و گفتم دیگه با خواهراتم همسفره نمیشم.به چه گناهی منو به این روز انداختی؟؟
آخه به کی بگم باور میکنه..یه استاد یه فرهنگی با یه همچین افکار پستی؟؟؟؟
به خدا من زمان مجردیم حتی با چشمم هم نگاه بد نکردم اونوقت تو منو متهم میکنی که حتی دختر نبودم.چطور دلت میاد؟مگه تو خدا نداری؟؟
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
بجای تماشای پنجره زندگی دیگران...
ازکتاب عمرت لذت ببر
داشتههایت را جلوی چشمانت قاب بگیر
و برای نداشتههایت تلاش کن
حسرت باغچه دیگران را نخور
درعوض باغبان دنیای خودت باش.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضاي_همفکری❓
سلام
لطف میکنید به مامانای گل که فرزند اوتیسم دارن بگین برای ما بگن چه نشونه های داره اوتیسم
پسر خواهر شو هر من چهار سالش تمام شده ولی هنوز حرف نمیزنه😔
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همفکری ❤️🙏
سلام برای اون خواهری که فیلم برادر زادشون گذاشته بود که خیلی گریه می کرد راستش پسر من هم همین مدل بود تا دو سالگی دکترم می بردم می گفتن چیزیش نیست الان دوازده سالشه ولی تو نوزادی منو خیلی اذیتم کرد نه بغل کردن روش تأثیر داشت نه شیر که بهش می دادم آروم می شد فقط گریه می کرد شاید تو طول شبانه روز دو ،سه ساعت می خوابید ،البته بزرگتر که شد یکم بهتر شد ولی خوب نشد تا دوسالگی ،اطرافیان پدر من در آوردن که پسرت یه چیزیش هست این همه گریه می کنه ولی بعضی از بچهها همین مدلن نمی دونم شایدم دل دردی چیزی داشت خلاصه خیلی اذیتم کرد ،رچ نداشتم برم جای همه رو کلافه می کرد الان خدا رو شکر پسر آرومی هست تالان هم مشکل خاصی نداشته
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همفکری ❤️🙏
سلام راجب اون طفلی که همیشه گریه می کنه خواستم بگم نوه من هم اینطوری بود وشیر عروسک کم بود ولی خودش متوجه نبود کهبچه سیر نمی سه شیر خشک ایرانی هم می خورد حساسیت داشت خلاصه شیر خشک خارجی به نام پیپ گرفتن دادن بهش خوب شد بچه گرسنه می موند گریه می کرد الان هم ماشاالله خیلی خوب شده دیگه گریه نمی کنه دیگه این تجربه ما بود انشاءالله که این طفل هم زود خوب بشه .
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃
سلام عزیزم خوبی برای اون خانمی که بچه برادرش گریه میکنه عزیزم بچه احتمالا یا عفونت ادرار داره یا سنگ چون بچه اگه عفونت ادرار داشته باشد موقع دفع ادرار اینجوری میکنه بچه من همین طور بود
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃
سلام فاطمه جان
برا اون خواهری ک فیلم گریه برادرزادشون رو فرستادن یکی از بچه ها منم تو نوزادی شبا اینجور میشد انگار از چیزی میترسن و عجیب گریه میکنن خواهرم همیشه بالاسرش قران بزارین مدام براش چهار قل و ایت الکرسی بخونن .هر روز غروب اسفند و کندر دود بدن تو خونه هاشون انشالله ک خوب بشه.جیگرم اتیش گرفت
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #قسمت_سوم اولین بار برای چیدن جهاز به خونه ای که خریده بود رفتم.لوکس و زیبا بود اما پسن
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
قسمت چهارم
گفت پاشو شام درست کن خواهرام شاغلن خسته میشن..
روی گاز از نهار کلی غذا مونده بود.گفتم دیگه نمیخوام با خواهرات تو یه سفره بشینم.بگم بیان این وضعمو ببینن و به بدبختیهام پوزخند بزنن؟؟از خدا میخوام دامادتون مثل خودتون باشه ببینین چقدر سخته با یه همچین آدمی زندگی کردن.
دوباره بلند شد و چندتا سیلی دیگه زد.اما دیگه درد دیروزو نداشت.
فریاد میزد:طلاقت نمیدم فقط انقدر زجرت میدم تا خودکشی کنی...
به نکته جالبی اشاره کرد.من که روی برگشتن به خونه پدر رو نداشتم.خودکشی بهترین گزینه بود.اما به خدایی که سالها براش خم و راست شده بودم چی میگفتم؟پس پدرم چی؟؟؟به محض تصور پدرم سرقبرم برای همیشه از این فکر کثیف که مرد کثیف تو ذهنم انداخته بود خداحافظی کردم.هنوز هم تصورش مو رو به تنم راست میکنه...(من با اون همه مشکل و داشتن مردی که تمام رذایل اخلاقی رو داشت از این فکر منصرف شدم نمیدونم کارد به کجای استخوان بعضیها میرسه که...).تصمیم گرفتم زندگی کنم و بجنگم با افکار مردی که ادعای فرهنگی میکرد.اینکه پدرم از مشکلات خانوادگیم بدونه عذابم میداد.مادرم عین خیالش نبود.همش میگفت همه تو زندگی مشکلات دارن.مردی که معتاد نیست عیاش نیست،زنش غلط بکنه حتی غیبتشو بکنه..😔😔
اگه به خونه پدر برمیگشتم و ادعاهای پوچشو بیان میکردم،مادرم با تکرار حرفام پیش کس و ناکس؛آبروی من بیگناه و جوان بیگناه(برادرزاده شوهرم)رو میبرد..آبروی پدرم...
نزدیکای غروب که رفت بیرون،منم غذای روی گازو برداشتم و رفتم پایین پیش خواهرشوهرام و ازشون خواستم که دیگه برای شام و نهار بالا نیان.ناراحت که نشدن هیچ تازه حس آزادیشون هم بیشتر شد.هرچه اونا خودسر و آزاد بودن من بدبخت و دربند بودم.
بگذریم که به خاطر شام جدا خوردن اون روز یه بار دیگه به جونم افتاد..
آخرین ترمم بود.پایان نامه هم داشتم.از طریق پدرم که دوست صمیمیش استادمون بود از استاد خواهش کردم که به خاطر عدم حضور تو کلاسها از نمره ام کسر نکنه.پدر به مشکلاتم پی برده بود اما به روم نمیاورد.خیلی کم به خونه پدر میرفتم.خواهرم ۱۸ سالش بود.غرق زیبایی و کنکور و...خودش بود.مادر که اگه زنگ نمیزدم ماه به ماه سراغمم نمیگرفت.برای خواهر کوچکم هم همینطوری بود.اگه بابا پیگیرش نمیشد حتی عین خیالش نبود که دختر جوونش ساعتها بعد غروب بیاد😐
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همفکری ❤️🌺
سلام خواهر محترم
درمورد اون خواهری که کلیپی در مورد گریه های برادر زاده اش ارسال کردن خواستم بگم که خواهر زاده ی من هم دقیقا گریه هاش همینجوری بود و هر دکتری میبردش فایده ای نداشت تا اینکه دکتری بهش گفت کولیک روده داره و تا ۶ یا ۷ ماهگیش خوب میشه
و طی روز یک بار زیره و رازیانه و عناب دم میکرد و بهش میداد
شکر خدا شکر خدا الان خوب شده و غذا هم میخوره و اصلا گریه های بیقرار نداره
انشاالله سلامتی همه بچه های گلمون اللخصوص برادر زاده ی این خواهر عزیز
من هم اسمم باشه خاله ی دلسوز ❤️
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#در_محاصره_عقربها
🌷حدود چهار ماه از حضورم در جبهه گذشته بود که در ٢٢ فروردین ٦٢ به همراه دیگر نیروهای لشکر ٤١ ثارالله کرمان در عملیات والفجر یک شرکت کردم. عملیات آغاز شد و بچههای لشکر ثارالله از خط نخست که توسط نیروها پاکسازی شده بود، عبور کردند و به خط دوم رسیدند.
🌷در لشکر ٤١ ثارالله فرماندهی داشتیم که دایی مجتبی صدایش میکردیم و زمانی که به خط دوم رسیدیم، چند تا نیروی عراقی بودند که بچهها میخواستند آنها را هدف قرار دهند، اما دایی مجتبی اجازه نداد! زمانی که بچهها به دایی مجتبی اعتراض کردند که؛ چرا اجازه نمیدهی اين بعثیها را بزنیم؟
🌷...وی گفت: ما که نمیدانیم، محور دوم که به صورت تله و پر از مین است در کجا قرار دارد، اما عراقیها می دانند، باید اجازه بدهیم، نیروهای عراقی از مسیر اصلی بروند تا راه را پیدا کنیم. نیروهای لشکر ٤١ ثارالله کرمان درحالی در محور دوم پیشروی میکردند که بچههای اصفهان و شیراز که در دو جناح ما بودند، نتوانستند جلو بیایند.
🌷زمانی که وارد محور دوم شدیم، گرچه انتظار داشتیم از روبرو به ما شلیک شود، اما از دو جناح هم تیر به سوی ما میآمد. ساعت حدود یک نیمه شب بود که معاون گردان به قرارگاه بیسیم زد و با رمز گفت: ما سر سفره هستیم و از آن طرف پیام آمد که دور تا دور شما پر از عقرب است و ما متوجه شدیم در محاصره هستید.
🌷بچهها تا صبح مقاومت کردند، نماز صبح را پوتین به پا اقامه کردیم و بعد از نماز زمانیکه میخواستیم از کانال پایین بیاییم، تعدادی از نیروها شهید شدند، من هم از ناحیه پهلو مجروح شدم و سینه خیز روی زمین حرکت میکردم. دایی مجتبى در حین جابجایی شهدا به شهادت رسید و فقط ٢٢ نفر از نیروها توانستند به عقب برگردند و من به همراه تعدادی دیگر از بچهها توسط عراقیها اسیر شدیم و ما را به پایگاه هلیکوپتری بردند....
#راوى: آزاده سرافراز محمدحسین ضیاءالدین
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#هردو_بخوانیم
#سیاست_های_همسرداری :
نفر اول بودن در عشق :
قاعده ازدواج سالم در اینه که شما قبل از اینکه ازدواج کنید باید پدر و مادرتونو از نظر روانی و احساسی #طلاق بدین.
وقتی کسی در 30 سالگی هنوز به مادرش وابسته است و نتونسته بند ناف روانی خودشو از مادرش پاره کنه معلومه که مثل بچه 8 ساله نمیتونه هیچ کس رو در جایگاهی بالاتر از مادر ببینه.
بذارید رک و راست بهتون بگم
❣اگه شما هنوز تو مرحله #وابستگی مثلا به پدر و مادرموندید
به هیچ عنوان به هیچ عنوان توانایی عشق ورزیدن سالم رو ندارید و اصولا کالای عشق و ازدواج نیستین
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#برخورد_با_خانواده_شوهر
🔵فراموش نکنید که شما ملکه ی همسر خود هستید
پس همواره مثل یک ملکه رفتار کنید
بگذارید مردتان از اینکه مالک شماست به خود ببالد.👑
🔵یک ملکه هیچ احتیاجی به #بدگویی ندارد .هیچ گاه عیب و ایراد رفتاری و... خانواده همسرتان را به وی نگویید نه بخاطر اینکه آنها هیچ ایرادی ندارند بلکه بخاطر اینکه #شخصیت شما والاتر از این است که وقتتان را به عیب جویی از بقیه اختصاص دهید.
🔵هر گاه مردتان نکته ی مثبتی درباره ی خانواده ی خود گفت سریع گارد نگیرید .لبخند بزنید و حرفش را سریعا #تایید کنید و مطمین باشید چیزی را از دست نمیدهید
بلکه روز به روز نزد #همسرتان عزیز تر میشوید.👑
🔵در مورد خانواده همسرتان همانگونه برخورد کنید که #انتظار دارید همسرتان در مواجه با خانواده شما برخورد کند.👍
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همفکری❤️🌺
سلام عزیزم حالت خوبه؟🙂💛
سلام🌱من یه دختر هفده ساله و کلاس یازدهم هستم که مشکلم پدرمه! خلاصه بخوام بگم، اون اعتیاد داره، فراتر از حد تصور عصبی و بددهنه، دست بزن داره، عقایدش فوقالعاده پوچ هستن و ...
ولی چیزی که بیشتر از هر موضوعی داغونم میکنه تنفریه که نسبت به من داره و این واقعا ثابت شدهست و فقطم حرف من نیس🥲 دلیلشو خودمم نمیدونم!
خیلی سعی میکنم خودمو قوی نشون بدم و خدا کمکم میکنه که موفقم و هیچکدوم از رفیقام از زندگیم و زخمهام چیزی نفهمیدن؛ ولی بعضی از شبا به وضوح حس میکنم قلبم نمیزنه، پا میشم میشینم تا دردش کم بشه ...
یه مدته که هم خودم فهمیدم و هم دیگران بهم میگن که ازدواج راه فرارمه!🙂 ولی از اونجایی که بخاطر رفتارای بابام خیلی معاشرت نداریم، منم زیاد خواستگار ندارم!
ازتون میخواستم اولا لطفاا واسم دعا کنین، چون واقعا دارم له میشم🥲 دوما ممنون میشم اگه توسلی یا دعایی واسه ازدواج سریع و موفق سراغ دارین بگین🌱 احتیاج دارم💔
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c