6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رابطهی امام زمان علیهالسلام با شیعیان چگونه است؟
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#شهادت
سلام عرض تسلیت به مناسبت شهادت امام هادی علی السلام 🖤
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#تقاضای_همفکری
سلام خوبین ببخشید چند وقته که گره به زندگیمون خورده و هرکار میکنیم مشکلاتمون کم نمیشه ازتون میخوام راهنمایی بفرمایید که چکارکنم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
لطفاً این سوال رو بزارید برای دختر دار شدن چه کار کنیم من دوتا پسر دارم میخوام دختر دار بشم هرکسی تجربه ای داره لطفاً بگه ممنون
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام از عزیزان میخوام بهم بگن چطور کماچ سهن درست کنم که نرم وخوشمزه بشه لطفا دقیق طرز تهیه شو بهم بگید😌😌😁😁ممنون
بعد ته چین سیب زمینی با برنج چطوری درست کنم که سیب زمینی نچسبه وخوب برشته شه.راحت در بیاد
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به همه من ۳۸ سالمه خیلی ساله دوس داشتم برم طلبه بشم ولی به دلایلی نرفتم کسانی که طلبه هستن راهنمایی کنن لطفا الان تواین سن میشه برم دیرنیست؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام بر فاطمه بانوی مهربون و همه اعضای گروه ی پیشنهاد داشتم اگه دوستان کسی راضی بود برای پنج شنبه این هفته که شب آرزو ها هست هر کدوم ی زیارت عاشورا بخونیم برای ظهور آقا دعا کنیم و آقا رو واسطه قرار بدیم هر کی هر حاجتی داره برآورده بشه ان شاالله اگه دوستان خواستن ی ساعت معینی باشه تو گروه اعلام کنن اگر هم نه هر ساعتی دلشون خواست بخونن به امید ظهور آقا و مشکل گشایی از همه مسلمانان
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به فاطمه بانو و ممنون از گروه خوبتون یه سوال داشتم از خدمتتون ،من چند سال پیش 2تا ازدندان های بالا سمت راست رو عصب کشی و پر کردم ،واینکه بین این دو تا دندان یه فاصله ی کم هست که باعث میشه موقع غذا خوردن غذا بین دودندان گیر کنه. هر چند وقت یکبار به اندازه ای اذیت میشم که خدا میدونه ،خر چند وقت یه بار لثه م تو همین قسمت هم از بیرون هم از داخل دندونام ورم میکنه درد میکنه اصلا نمیتونم دوتا فکم رو رو هم بزارم.وبرای خوردن دچار مشکل میشم هردفعه با آب نمک و دهانشویه مبشورم و دارو مصرف میکنم خوب شدم ولی ایندفعه اثر نداشت. خواهش میکنم راهنمایی کنید چه کنم ،از دردش دارم میمیرم😔😒
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام میشه زود سوالم رو داخل کانال رنج کشیده ها بزارین ممنون میشم
دیسک گردن و کمر خیلی شدید دارم
میخام برم پیش دکتر تقی پور بی بالان شیراز هر چقدر به مطب ایشون زنگ میزنم نوبت بگیرم کسی جواب نمیده شماره مطب رو از داخل اینترنت برداشتم
من شهرستانم نمیتونم بدون نوبت برم
میخاستم ببینم کسی پیش ایشون رفتن چطوری باید نوبت بگیرم داخل کدوم بیمارستان هستن یا مطب شخصی دارن اگر شماره ای دارن برام بفرستید
خدا خیرتون بده شرایطم بد هست جایی جز اینجا به ذهنم نرسید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
🤐در مقابل امام ساکت باش!
🕊در میان یکی از کاخهای مشبک و نورگیر متوکل، پرندگان رنگارنگ و متنوعش آنقدر میخواندند و جنب و جوش داشتند که سر و صدایشان نمیگذاشت صدای حاضران به گوش هم برسد. کبکهای متوکل در میان کاخ آزاد بودند و مدام با هم کلنجار میرفتند و متوکل با دیدن آنها غرق شادیهای مستانهاش میشد.
متوکل آنروز امام را به قصر دعوت کرده بود و مثل همیشه تصمیم داشت حرمت حضرت را بشکند. با خودش میگفت: «علیبنمحمد را مجبور میکنم سخن بگوید و این سر و صدا باعث میشود کسی صدای او را نشنود.» آن وقت او شادمان میشد از بیتوجهی حاضران به امام!
پردهی در ورودی کنار رفت. امام پا به درون سرای پرندگان نهادند. همه به احترام امام بیاختیار برخاستند. کبکها که گرم کشتی گرفتن با هم بودند، به گوشهای رفتند و سر در لاک خود کردند و بیحرکت ماندند؛ انگار مریض شده باشند یا اصلاً مرده باشند!
🕊آن همه پرندهی زیبا و آوازخوان منقار بستند سکوت همهجا را گرفت. حالا دیگر صدای نفسهای خشمگین متوکل هم شنیده میشد.
ساعتی در محضر امام گذشت. نگاه متوکل، با اضطراب و خشم، قفسهای بزرگ پرندگان را می پایید و گاه کبکهایش را.
وقتی امام از کار خارج شدن دوباره سر و صدا از قفس ها بلند شد و کبک ها بازی شان را از سر گرفتند.... .
🕊پرنده های متوکل بر خلاف صاحب ابلیس صفت شان به مقام اهل بیت علیه السلام بی اعتقاد نبودند یعنی می دانستند در برابر معصوم نباید عرض اندام کرد و نظر داد آنها حتی بهتر از ما معتقدان درک میکردند که در برابر امام چون و چرا معنا ندارد و بدون اذن نباید حرف زد.
📙منبع: کتاب هادی الامم سیری در سیره و کلام امام علی النقی علیه السلام
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#فال_روز 🌷💐
🔆تاريخ : چهارشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۱
# فروردين : خبر ازدواج یکی از نزدیکانتان به شما خواهد رسید. 🌿
#ارديبهشت : آرامشی را که در انتظار دارید در زندگی تان حاکم شود، این آرامش را بزودی در اوضاع و شرایط زندگی خود شاهد خواهید بود. 🌿
#خرداد : کاری را انجام خواهید داد که با نتیجه روشن و مثبت و عالی همراه است، این کار از دیده ی خودتان سرچشمه می گیرد. 🌿
#تير : فرصتهایی استثنایی در زندگی در پیش روی شما قرار خواهد گرفت که خودتان از آن بسیار تعجب خواهید کرد. 🌿
#مرداد : شخصی نسبت به پیمان دوستی خود با شما وفادار است و صمیمیت خود را حفظ خواهد کرد و برای ادامه این صمیمیت تلاش می کند. 🌿
#شهريور : از نظر شرایط فیزیکی و جسمی کمی به بیماری و شرایط نامساعد مبتلا خواهید شد که خیلی زود رفع خواهد شد و جای آن را سلامتی و تندرستی کامل خواهد گرفت. 🌿
#مهر : یقین داشته باشید آنچه در آرزوی بدست آوردنش هستید بدست خواهید آورد. بزودی تغییراتی ایجاد خواهد شد که باعث خوشحالی و خشنودی شما خواهد بود. 🌿
#آبان : یک پیشنهاد عشقی به شما خواهد شد، پاسخ بدان به رای و نظر خودتان بستگی دارد. 🌿
#آذر : نسبت به مشکلی حاد امیدواری بسیاری برای شما وجود خواهد داشت. 🌿
#دي : از یک توانایی بالا در خودتان در آینده ای نزدیک بسیار بهره مند خواهید شد. 🌿
#بهمن : با شخص نزدیک یا یکی از بستگان خود مواجه خواهید شد که مشکل کوچک و غم و اندوهی دارد که با مشورت کردن با شما گره از کارش باز خواهد شد و مشکلش بزودی برطرف خواهد شد. 🌿
#اسفند : در ارتباط با نیت خود شادی زیادی خواهید داشت و رسیدن به این نیت و خواسته زندگی فردی و اجتماعی شما را بطور کلی به سمتی مثبت دگرگون خواهد کرد. 🌿
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#تقاضای_همفکری. سلام فاطمه خانم با ی همسر که شیشه مصرف میکنه چکار باید بکنم ..؟؟؟کمکم میکنید؟؟؟ ❓❓❓
#همفکری 🌷🌱
سلام
خواهری که میگی بچه زیاد داری و همیشه باهم داعوا دارن اصا شما اگه باهم دعوا نکن باید ناراحت باشین😁😂
این دعوا بین خواهر و برادرا عادیه من خودم وقتی بچه بودیم روزی نبود که با برادرام دعوا نکنیم و تو سرکله هم نزنیم حتی الانم که بزرگ شدیم با برادر کوچیکم دعوا داریم و تو سروکله هم میزنیم ولی نه مثل قبل انشالله بچه های شماهم که برزگتر بشن و عقلشون پخته تر باهم صمیمی تر میشن نگران نباشین
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سلام عزیز دلللی که بی بی چک زدین بعداز ۱۰ دقیقه پررنگ شده...شاید خیلی زود بیبی چک زدین چون بهتراست که چندین روز از پریود بگذره بعد بی بی چک بزنید
من خودم بخاطر سقط های مکرر که داشتم همون روزی که پریود نشدم عصرش بی بی چک زدم اول یک خط بود بعداز ۱۰..۲۰ دقیقه شد ۲تا البته پایینی کم رنگ بود با داروخونه تماس گرفتم گفتن منفی هست...ولی خداروشکر بارداربودم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
واى چه حس خوبی گرفتم از جواب پر انرژی دوست عزیزمون 😍😍😍
من مادر جوجه های کوچولو ام که گفته بودم برای دعواهاشون چکار کنم
برای کمک هم که پرسیده بودن باید بگم کسی رو ندارم از خانواده م دورم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
باسلام خدمت خانومی که میگه مادرش بهش راست نمیگه،،من فکرمیکنم مادرشمابه شماحسودی میکنه،،،موفقیت شماارامش شمارومیبینه،،داره بازندگی خودش مقایسه میکنه،،دلگیرمیشه،،،شمافقط خیلی خودتو وقتی پیشش هستی خوشحال وراضی وموفق نشون نده ،،،الکی گله گذاری کن،،ازخوبیایی زندگیت ،مسافرتت،،شوهرخوب وبچه های خوبت ،،هی تعریف نکن،،،بعضی ها اینجورین اگه بفهمی خوب وخوشی ناراحت میشن حتی مادرادم ،،،بعدشم شمارتو خودت بده به دوستان خودشون زنگ بزنن بهت ،،بعدسعی کن جایی که مادرت هست ،،توخیلی نباشی ،،چون توروسرتر ازخودش دیده ،،یه حس بدی گرفته،،،میگم ،،سیاست داشته باش ،،،اگه طلایی میخری روپوشی میخری بهش نشون نداده ،،بگو ازکسی قرض گرفتم ،،کلا سعی کن ،،فاصله ت باهاش حفظ کنی،،تارابطت بدترنشده ،،ممنون،،برای سلامتی اقاامام زمانم صلوات ،،،،،،
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
اون خانمی ک پرسیدن برا چاقی دعا هست
نمیدونم
فقط حدیث هستش ی روز درمیان بری حمام چاق میشی،هر روز بری لاغر
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سلام
خسته نباشید
راجب هولدینگ بین المللی
اولش میگن سرمایه نمیخاد،بعد پولتو میگیرین و خودت باید جون بکنی تا نتیجه بگیری ،من ی سال انجام دادم ،
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کیک_کشمش_و_گردو
#بدون_فر
تخم مرغ نسبتا بزرگ سه عدد
شکر دو سوم لیوان حدود ۱۸۰ گرم
ماست سفت وشیرین سه چهارم لیوان
روغن مایع نصف لیوان
آرد شیرینی پزی دو لیوان پر
کشمش یک استکان
گردو مقداری
بیکینگ پودر یک ق س
وانیل یک چهارم ق چ
از هر قالبی میتونید استفاده کنید بیست در سی، قالب رو چرب وارد پاشی کنید بهتره کف قالب دو عدد کاغذ روغنی بندازید.
قابلمه رویی و یا چدن (استیل و یا تفلون نمیشه) بزارید رو گاز با حرارت متوسط رو به پایین تا گرم بشه و مثل فر عمل کنه، کشمش رو حدود نیم ساعتی تو آب سرد خیس کنید تا نرم بشه سپس تو آبکش بریزید.
گردو رو خرد کنید، کشمش وگردو رو مخلوط کنید یک قاشق آرد روش بریزید تکون بدید تا به آرد آغشته بشه آرد اضافه رو دور بریزید.
تخم مرغ ووانیل و شکر رو با سرعت بالای همزن بزنید تا کرم رنگ وکشدار بشه.
سپس ماست رو اضافه کنید یک دقیقه بزنید سپس روغن مایع اضافه کنید در حد مخلوط کردن بزنید.
مخلوط آرد و بیکینگ پودر که قبلا الک شده در سه مرحله اضافه کرده مرحله آخر با سرعت کند همزن بزنید تا یکدست بشه.
👩🍳 #اشپزی یک هنره,کدبانوی هنرمندخونت باش😌
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
✔️فوروارد واسه کدبانوها یادت نره 😍
#ایا_می_دانستید 💡
اصطلاح "چنته اش خالی شد" کنایه از این است که شخصی تمام دانسته های خود را آشکار سازد و دیگر چیزی برای گفتن و عرضه کردن نداشته باشد. این ضرب المثل ریشه در یک حکایت دارد، اما قبل از بیان حکایت توضیح مختصری در مورد چنته می دهیم. "چنته" کیسه ی از جنس چرم یا قالیچه بود که در اندازه های مختلف ساخته شده و در گذشته برای نگهداری اشیاء در هنگام سفر مورد استفاده قرار می گرفت.
#حکایت
"عبدالرحمن جامی"، در ایام جوانی برای کسب دانش و کمال مسافرت های زیادی انجام داد، در یکی از این سفرها جامی به شهر هرات رسید و در آنجا با" سعد الدین کاشغری" و همچنین "علی قوشچی" که از مشاهیر و محققان زمان بودند دیدار کرد. گویند قوشچی به رسم ترکان با چنته ای که به همراه داشت به محضر جامی آمد و برای امتحان میزان دانش جامی، چندین سوال مشکل از او پرسید که جواب هر کدام از آنها بسیار طولانی بود.
در مقابل جامی بدون تفکر و اندیشه زیاد با صبر و شکیبایی بسیار به تمام پرسش ها به طور کامل پاسخ داد. دانش و آگاهی جامی موجب شگفتی قوشچی شد و اودر برابر این همه فضیلت چاره ی جز سکوت نداشت. جامی چون این سکوت را دید به چنته ی قوشچی اشاره می کند و به طنز می گوید" :از قرار معلوم مولانا دیگر چیزی در چنته ندارند؟!"
این حکایت به تدریج در میان عوام رایج شد و با گذشت زمان بخش انتهای آن به شکل مثل در آمد.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
این یک #داستان_واقعی است🌱❗️
ماجرای تولد #همسرم و #دختر_خاله_اش، قسمت اول.
همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند. دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، مرا دید و با هم ازدواج کردیم.
عادت داشت که بعد از سرکارش و تعطیلی مغازه، با رفقای باب و ناباب جمع شوند و الواتی کنند و من هر شب تا نیمه شب منتظر او بودم. گاهی شام خورده بود و گاهی نه و من فقط سکوت میکردم.
وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی ... تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ... بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که امیدوارم هیچ زن متاهلی نبیند.
همسرم و دخترخاله اش. چیزی نگفتم و ...
بعد از مدتی که از ازدواج ما گذشت،دخترخاله همسر بدلیل نداشتن تفاهم، از همسرش جدا شده بود و حالا شده بود یک زن آزاد !!!
تمام توفانی که در درونم برپا شده بود را کنترل کروم و سریع پائین آمدم. بفاصله ی کمی همسرم و دخترخاله پائین آمدند و مثل موش تا آخر مهمانی هردو با ترس و لرز در گوشه ای نشسته بودند.
مهمانی تمام شد و من با کنترل بسیار خیلی عادی جشن را ادامه دادم و انگار نه انگار.
حالا بقیه داستان از قول آقا:
اصلا فکر نمیکردم در آن شلوغی مهمانی همسرم ببالا بیاید و مچ ما را بگیرد. شرایط خیلی بدی بود. سریع لباس پوشیدیم و با فاصله آمدیم پائین تا جلب توجه نکنیم.
هرآن منتظر برپائی طوفان عظیمی از جانب همسرم بودم. اما انگار نه انگار که این زن چه دیده.
جشن را با روی خوش ادامه داد و با مهربانی بمن هدیه داد و بقیه هدیه دادند و کم کم مهمانهای دورتر که میرفتند و پدر مادرهایمان فقط مانده بودند، هرآن منتظر بودم تا همسرم دیده هایش را بیان کند. دخترخاله که سریع بعد شام و کیک رفت و همسرم خیلی عادی با او برخورد کرد.
هرچه تنهاتر میشدیم ترسم بیشتر میشد اما خانمم انگار نه انگار !!!
پدر و مادرم رفتند و قبل آنها هم پدر و مادر و برادر همسرم. از بدرقه که برگشتم دیدم همسرم مشغول جمع و جور کردن پذیرائی و جمع کردن بشقابهای پیش دستی و ... بود. کمی کمکش کردم و باز منتظر طوفان بودم. خیر خبری نبود
رفتم خوابیدم ... مگر خوابم میبرد.
ادامه دارد....
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
📚 داستان کوتاه
️ #معلم_بازنشسته
پیرمرد داخل سالن یه گوشه ای تنها نشسته بود. داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد ، من رو یادتون هست؟ معلم گفت خیر عزیزم فقط می دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
داماد خودش رو معرفی کرد و گفت: مگه میشه من رو از یاد برده باشید؟ یادتان هست ساعت گرانقیمت یکی از بچه ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش آموزان کلاس را بگردید. گفتید همه ما باید سمت دیوار بایستیم ومن هم که ساعت را از روی بچگی دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم ، که آبرویم را میبرید ،
ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه دانش آموزان را تا آخر انجام دادید. تا پایان آن سال و سال های بعد هم در آن مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
معلم گفت: من باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش آموزان چشم هایم را بسته بودم.
👌 تربیت و حکمت معلمان، دانش آموز را بزرگ می نماید.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"