eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.1هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 #تب_مژگان♨️ پرونده خانم کمالی در اداره، پاک... اما مطالبی که مژگان نوشته بود، کاملا مشک
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 ♨️ گفت: حاجی میدونی ساعت چنده؟! ساعت از 2 هم گذشته! صدام را بلندتر کردم و گفتم: مثل اینکه نمیدونی چه گاف بزرگی دادیم!! پاشدین رفتین خونه یکی که «میگن» مادر شهیده و گفتین ما از بنیاد شهید اومدیم؟! عمار من این حرفها حالیم نیست... بررسی کن... تا 10 دقیقه دیگه منتظرم... اینو گفتم و قطع کردم... حدودا یه ربع بعد، عمار زنگ زد و گفت: بچه های بنیاد اون منطقه، چنین مادر شهیدی را نمی شناسند!! اما خانم یکی از بچه های بنیاد میگه: من این حاج خانم را میشناسم... دخترم پارسال با دعای خیر همین حاج خانم در کنکور قبول شد!! حتی میگن اذون توی گوش بچه ها هم میگه... اما هیچ مسجد و حسینه ی خاصی شرکت نمیکنه... ولی کسی گردن نگرفت که حتما مادر شهید هست و کسی نگفت که سال ها باهاش زندگی کردن و شوهرش را میشناختن و یا کسی نگفت که در تشییع پسرش شرکت کردن و...!!! وای خدای من! عمار... عمار... چه کردیم؟ این چه اشتباه حرفه ای بود که کردیم؟! اگر داده های ما درست نباشه و به سنگ بخوریم... و اگر اون باهوش تر از حرف ها باشه... ای داد بر من! فردای اون شب... تا نماز صبح خوندم راه افتادم و اومدم اداره... دم در اداره دیدم عمار وایساده و منتظر من هست... رنگش پریده بود... گفت: محمد جان! احساس بدی دارم که میتونستیم حساب شده تر عمل کنیم اما گاف دادیم... خوشحالم که تو مسئول این پرونده هستی اما ... گفتم: اتفاق تازه ای افتاده؟ ... نکنه استعلام کردی! گفت: اره... اینم جوابش... اون مادر شهید نیست!! و اصلا در بنیاد شهید هیچ جا پرونده نداره... دیگه صدای عمار را نمیشنیدم... پاهام شروع به جرکت کرد... بیش از بیست بار، دور حیاط بزرگ محوطه داخلی راه رفتم و فکر کردم... عمار هم مثل مادر مرده ها نشسته بود روی سنگ فرش همونجا و با نگاهی مضطرب و آشفه به من آشفته تر از خودش نگاه میکرد... صدای تپش قلبم را میشنیدم... منم اضطراب داشتم اما معمولا رو نمیکنم... دور آخر... رسیدم به عمار... گفتم پاشو... من صبحونه میخوام... اما نه تنهایی... میخوام با مژگان صبحونه بخورم... زود باش عمار... تا میرم ماشینم را بردارم و کاغذ ماموریت و مجوز بازدید بگیرم، صبحونه را جفت و جور کن... حدودا نیم ساعت بعد حرکت کردم و تنهایی رفتم به بیمارستان روانی... در مسیر که بودم، زدم شبکه قرآن و به ترتیل جزء اون روز گوش میدادم... معتقدم هیچ چیز در زندگی آدم، الکی و بی دلیل رخ نمیده... به خاطر همین اعتقادم، به معانی و مفاهیم آیاتی که داشت پخش میشد از شبکه قرآن رادیو خوب گوش دادم... دقیقا یادمه که داشت آیه 41 سوره مائده را میخوند: وای چه آیه عجیبی اون روز اومد سراغم و پنجره های عجیب تری باز کرد... آیه ای در زمینه جاسوسی... خیانت بزرگ... رسوایی گناهکاران جاسوس... و بالاخره در زمینه عملیات های یهودیت صهیونیزم... ترجمه اش این میشه: «اى پيامبر! كسانى كه در كفر شتاب مى‏كنند، غمگينت نسازند، (خواه) آن گروه كه (منافقانه) به زبان گفتند: ايمان آورده‏ايم، ولى دلهايشان ايمان نياورده است. (و خواه) از يهوديان آنان كه براى دروغ سازى (و تحريف) با دقّت به سخنان تو گوش مى‏دهند و همچنين (به قصد جاسوسى) براى قوم ديگرى كه نزد تو نيامده‏اند، به سخنان تو گوش مى‏دهند (و يا گوش به‏ فرمان ديگرانى هستند كه نزد تو نيامده‏اند) آنان كلمات (تورات يا پيامبر) را از جايگاه خود تحريف مى‏كنند و (به يكديگر) مى‏گويند: اگر اين مطلب (كه مطابق ميل ماست) به شما داده شد بگيريد و بپذيريد، ولى اگر (آنچه طبق خواسته‏ى ماست) به شما داده نشد، دورى كنيد. (اى پيامبر!) هر كه را خداوند بخواهد آزمايش و رسوايش كند تو هرگز در برابر قهر الهى هيچ كارى نمى‏توانى برايش بكنى. آنان كسانى‏اند كه خداوند نخواسته است دل‏هايشان را پاك كند. براى آنان در دنيا ذلّت و خوارى و برايشان در آخرت، عذابى بزرگ است.» رسیدم... پارک کردم... عطر زدم... صبحونه را برداشتم و رفتم بالا... نامه ها و مجوز را نشون دادم و مثل ببری که داره میره سراغ طعمه اش، مستقیم رفتم سراغ اتاق مژگان... وااااااااای ... الان که داره یادم میاد، شقیقه ام تیر کشید از صحنه ای که دیدم... نمیدونم چرا بعضی وقتها دیر میرسم... آدرس را درست حدس میزنم و درست مهره میچینم... اما بعضی وقتها دیر میرسم... سر پرونده حیفا هم چند بار پیش اومد که دیر رسیدم... اون روز هم همینطور شد... تا در را باز کردم و وارد اتاق مژگان شدم... از صحنه ای که دیدم داغون شدم... میفهمید؟ داغون... دیدم «کمالی» زودتر از من اونجاست... کمالی زودتر از من رفته بود سراغ مژگان...😱 ادامه دارد... :محمدرضا حدادپور جهرمی ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
:سلام و عرض ادب خدمت دوستان و همراهان عزیزم. این مدارک را اینجا قرار میدهم که چند روز قبل یکی به ما پیام داد و به اسم و پروفایل خانم ، درخواست کمک و مساعدت خواست. ما هم بر حسب وظیفه مدارک ازش خواستیم و ایشون این مدارک رو فرستادن، اولا این مدارک کاملا جعل و ساختگی هستند. و ما قبل اینکه بخودشون بگیم این مدارک جعل هستند با آزمایشگاه پاتولوژی جم کرمانشاه تماس گرفتیم که اصلا همچین شخصی وجود نداشت.... بعد صحبت و گفتگو با این شخص کلاهبردار کلا مارو بلاک کرد و رفت. خواهشی که از دوستان دارم این هست اگر در جایی دیگر این مدارک رو دیدید و خواستار کمک هستند کاملا جعل و ساختگی میباشد. ممنون از اعتماد و همراهی شما عزیزان🙏🌺 ما را از دعای خیرتان بی نصیب نفرمایید🌺🌺🙏 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يك سانديچ كاربردي براي عزيزاني كه وقت كافي رو براي آشپزي ندارن😍 مواد لازم (١٠ عدد) ، گردو ٤ عدد تن ماهي ١ عدد ، تخم مرغ ٥ عدد سيب زميني ٢ عدد ،كرفس ٢ ساقه خيار شور ٢ عدد ، پياز ١ عدد كوچك سس مايونز ٢ قاشق غ خ ،خردل ١ قاشق غ خ ،نمك فلفل سياه ،ليمو ١ عدد 👩‍🍳 یک هنره,کدبانوی هنرمندخونت باش😊 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✔️فوروارد واسه کدبانوها یادت نره 😍
در زندگی مردم شَر نندازیم! دختری درسش را میخواند و سر کار میرود، فامیلی او را در مهمانی می‌بیند میگوید "شوهر نکردی؟ میتُرشیا!" حرفش را میزند و میرود ولی روح و روان دختر را به هم میریزد. زنی بچه‌ دار شد، دوستش گفت "برای تولد بچه،‌ شوهرت برات هیچی نخرید؟ یعنی براش هیچ ارزشی نداری؟" بمب را انداخت و رفت. ظهر که شوهر به خانه آمد کار به دعوا کشید و تمام! جوانی از رفیقش پرسید "کجا کار می‌کنی؟ ماهانه چند می‌گیری؟ صاحبکار قدر تو رو نمیدونه!" از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد! پدری در نهایت خوشبختیست؛ یکی میگوید "پسرت چرا بهت سر نمی‌زند؟ یعنی برات وقت نمیگذاره؟" با این حرف صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند! این است سخن گفتن به زبان شیطان؛ در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم: "چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ چطور زندگی می‌کنی؟" ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم! مفسد و شرور نباشیم👌 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❖ بهار می‌آید تا زنده شوی برای از نو سرودن. برای خط زدن فاصله ها و به یاد آوردن احساس ها. بهار می‌آید تا جان بگیری با عاطفه بارانی مادی و معنوی. بهار می‌آید تا حس کودکان را درک کنی و درد درمندان را لمس. بهار می‌آید تا با حضور بخشنده ات راهی بهشت شوی همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: بخشندگی یکی از درختان بهشت است که شاخه هاي‌ ان در دنیا آویخته است هر که بخشنده باشد به یکی از شاخه هاي‌ ان آویزان شده و ان شاخه وی را بطرف بهشت می کشاند. هرروز، نوروز زودتر از دیروز به دل تو سرک می‌کشد، ای انسانی که دلواپس و دلتنگ احسانی با قلبی آکنده از احساس؛ احسان به کودکان، بیماران، پیران روزگار، مادران، پدران و مستمندان؛ نه تنها آنان، که همه ی هستی چشم انتظار نو شدن تو هستند؛ تویی که انتخاب شده ای تا با نسیم همدلی و همراهی حرکت کنی و شادی رابا هم نوعانت شریک شوی. به شکرانه سلامتی و سربلندی ات، سر تواضع فرو آور و با همسایه ات هم سفره شو و هم درد. آغوشی از باور باش برای آنان که ناباورانه در کام تلخ حزن گرفتارند. دل نوازی کن با لباس و کفش هایي نو به رنگ نوروز؛ بلکه تبسم نو بودن بر لب کودکان بنشانی! گلی از جنس جشن از گیسوی مهربانی بردار و امید بخش دل پر درد بیماران باش. کلید رحمت خدا در شاد کردن خاطر مادران و پدران و پیران روزگار است، پس با تبسمی به رنگ ارادت بوسه بر دستان بی ادعاشان بزن. و بازهم، گره گشای تمام غم ها، دعاست؛ پس قنوتی برای استجابت آرزوها بگیر و تمام بهار رابا نوبهار وجودت هدیه کن! ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌