eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.2هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
😍💍 من خیلی خوابم سبکه پشه ویز بزنه بیدار میشم میگرنم میگیره برای همین همیشه خونمو تک واحدی و طبقه آخر میگیرم که صدای همسایه ها نیاد ولی چند سال پیش که با پدر و مادرم زندگی میکردم بابام بخاطر زانو دردش طبقه اول خونه گرفته بود همسایه طبقه بالاییمون تا خود صبح خر خر راه میرفت صداش میپیچید تو اتاق من دیوانه شده بودم محل کارمم تو جاده قدیم کرج بود مجبور بودم پنج صبح پا شم چند دفعه خواستم برم بالا دعوا بابام نذاشت گفت مردم مثله تو مرغ نیستن که ۹ شب بخوابن بعدم این بنده های خدا آرومن تقصیر این خونه های آشغالیه خلاصه نذاشت برم منم رفتم داروخونه از این تو گوشی ها خریدم اوضاع یکم بهتر شد ولی کلا باهاشون خوب نبودم یک خانواده چهار نفره بودن یک دختر بزرگ و یک دختر شر ۹،۱۰ ساله داشتن یک شب ساعت ۱ نصفه شب چنان جیغ و دادی راه انداختن که با وجود تو گوشی از خواب پریدم ده دقیقه یک ربع صداشون قطع نشد عصبانی تا بابام بیاد بجنبه دمپایی پام کردم رفتم چندبار زنگشونو محکم زدم صدای داد و فریادشون تمام راه پله رو پر کرده بود مامانه تا درو باز کرد چشمش افتاد به من دست انداخت یقه امو گرفت کشید تو گفت خداروشکر که شما اومدی شوهرم مسافرته یکجوری از حرکتش غافلگیر شدم که دهنم باز موند دیدم دخترها با لباس خواب وایسادن رو مبل از ته حلقشون جیغ میزنن جارو و تی و مگس کش و اینها هم وسط خونه است کاشف به عمل اومد مارمولک اومده تو خونه هیچی دیگه منو مامانشون وایسادیم به مارمولک گرفتن دخترها هم جیغ میزدن انگار اژدها اومده بابامم دید من نیومدم پایین اومد دنبالم تا ساعت دو سه نصف شب کمد و میز و مبل جا به جا کردیم دنبال مارمولک انقدرم زبل بود که خدا میدونه بالاخره کشیدیمش تو لوله جارو برقی فرداش تمام مدت سرکار چرت میزدم سرمم درد گرفته بود مثل برج زهرمار اومدم خونه یک قرص خوردم گرفتم خوابیدم خداروشکر همه رفته بودن خونه خالم ساکت بود خونه گفتم دو ساعتی راحت میخوابم تا چشمم گرم شد زنگ درو زدن مثل سگ رفتم درو باز کردم دختر همسایه بود بابت تشکر از مارمولک کشون یک کیک آورده بود همچین با ناز و ادا از قهرمان بازی من تشکر کرد احساس کردم سوپرمنی بتمنی چیزیم اصلا درجا سر دردم رفت بعدم هیچی دیگه کلا شدم قهرمان زندگیش تو این سالها سوسکها و مارمولکهاشو میکشم جالبه دخترمون از خودش شجاع تره سوسک میبینه میپره میکشه میگه مامان الان جیغش درمیاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
💚❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_سوم همون روز اول ندا گفت درسته که پدرت و خواهرت با من بدن ولی من دوست دارم رابطمو باهاشون اد
دیوونه شده بودم، گفتم نکنه کسی شنودی چیزی تو خونمون گذاشته؟ از هرکسی ممکن بود بربیاد.. از اون شریکم که باهم دعوامون شده بود تا خانوادم! کل خونه رو زیر و رو کردم، ندا میگفت چت شده حامد؟ حالت خوبه؟ چشمم افتاد به تلفن! خیلی عصبی بودم، گفتم توی اینه لابد.... ندا همینطور نگاهم میکرد و من عصبی تلفن رو از طبقه ششم پرت کردم پایین و تلفن هزار تکه شد! به خیال خودم که شاید شنود توی تلفنه..! فرداش از پیام خبری نبود.. و تا یک هفته خیالم جمع شده بود که این هرکی بود شنود گذاشته بود.. توی این یک هفته اصلا هوش و هواس نداشتم.. با خودم مدام حرف میزدم میگفتم خدایا یعنی کی بود؟ کی این بازی کثیفو با من راه انداخته بود؟ کی توی تلفنم شنود گذاشته بود؟ شبا مدام کابوس میدیدم، یکبار که رفته بودیم خونه مادرم و همه جمع شده بودن دوباره صدای دینگ دینگ پیامم اومد! از صداش وحشت داشتم خصوصا شماره ناشناس! پیام داده بود حیف ندا نیست که کنار تو زردآلو نشسته؟ الان باید پیش من میبود... چشم چشم کردم ببینم کی گوشیش دستشه! پیام دادم خفه شو... چند ثانیه بعد دیدم ستاره گوشیشو برداشت نگاه کرد و خندید، خون جلوی چشممو گرفته بود، حمله کردم سمتش... انقد عصبی بودم که کسی جلودارم نبود، هرچی ندا و فامیل اومدن منو بگیرن نتونستن فحش میدادم و میگفتم پس کار توعه عوضی؟ با ندا بدی چرا میخوای منو دیوونه کنی؟ چرا منو روانی کنی؟ به زور جنازشو از زیر دست و پام کشیدن بیرون..! بابام یه چک محکم خوابوند توی گوشم، گفت به چه جراتی دست رو خواهرت بلند میکنی؟ تو که از این رفتارا نداشتی... رویا که تو تمام اون مدت دست به سینه ایستاده بود گفت ما که از این رفتارا نداشتیم زنش فرهنگ پایین شهری داشته به حامد سرایت کرده.. ندا اینو که شنید عصبی شد و گفت فعلا که میبینیم تو که بالای شهری چشمت مدام دنبال شوهر منه! فکر کردی با خر طرفی رویا خانوم؟ نگاه های سنگینتو رو حامد نمیفهمم؟ نزدیک بود دوباره دعوا بشه که شهاب دستمو گرفت و به زور آوردم بیرون! گفت تو عصبی ای یه وقت اتفاقی برات میوفته نشست پشت فرمون و ما رو رسوند تا در خونه، تا اونجا تک تک اتفاقا رو براش تعریف کردم اونم گفت آخه حامد اینکه نشد دلیل... بعد به ندا گفت بره پایین، گفت حامد تو از کجا میدونی کار ستارس؟ آخه اون خواهرته، تو میشناسیش، بدجنس هست ولی عاشق توعه‌! اگه یه بلا سر ندا میاورد میشد گفت اونه ولی ستاره نمیاد اینکارو با داداشش کنه دستمو کشیدم تو صورتمو گفتم نمیدونم من هیچی نمیدونم، گفتم کار رویاست پس! گفت آخه چطوری رویاست! رویا که نمیدونه زن تو کی از خونه میاد بیرون، ولی این هر کی بوده به خونه تو راه داشته، ببین شاید از دوستای زنته.. گفتم نه اگه اونا بودن چرا دقیقا از روزی که تلفنو شکستم خبر نداشت زن من کجا میره؟ خلاصه بهم پیشنهاد داد که شماره ای که پیامک میده رو ببرم مخابرات و شکایت کنم یا اینکه پیگیری کنم بفهمم کیه... گوشیمو همونجا توی ماشین درآوردم که پیام ها و شماره رو به شهاب نشون بدم، ولی نه از پیامها خبری بود نه شماره، همشون پاک شده بودن...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام 🙂 سال نو مبارک باشه انشا الله سال خوبی داشته باشین . من ۱۸ سالمه و با نامزدم که بیرون میرم خیلی خجالت میکشم نمیتونم درست بش محبت کنم بوسش کنم و بغلش کنم هرچی سعیمو میکنم نمیدونم چیکارکنم واس یه اقای ۳۰ ساله که خوشش بیاد میخواستم بدونم چجوری دلشو بدست بیارم بیشتر به من میگه بلد نیستی دلبری کنی میخواستم بدونم چجوری واسش دلبری کنم . میگه قبلان با یه دختر رفتم بیرون کلی حرف میزدیم ناز میکرد عشوه می امد میگه میخوام اونطوری باشی . لطفااا کمکم کنین بدونم چجوری واسش دلبری کنم از اول که میرم تو ماشینش میشنم و سلام میکنم تا وقتی که موقع خدا حافظیی. آدمین جان لطفااا از منو قرار بده تو کانال زودتر باورکن خسته شدم 🙏 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام میخواستم درباره خودم و زندگیم براتون بگم هرچند میدونم راه حلی نداره ۴۳ سال از خدا عمر گرفتم و درست زندگی کردم اهل خیانت هم نیستم ولی متاسفانه خانمم خیلی در حقم ظلم کرده به شدت لجباز و یک دندس من همیشه براش پول میریزم به کارتش از نظر مالی تامینه از نظر عاطفی هم تا جایی که بتونم کم نمیذارم ولی خانمم اصلا متوجه نمیشه من چقدر براشون زحمت میکشم. یه روزایی از اخلاق بدش و غرغر و بی توجهیاش دعوامون میشه وقتی میرم سرکار ماشین رو برمیداره تا جایی که بره عمدا کمربند نمیبنده و جریمه میشه پیامش برام میاد میگم چرا کمربند نبستی میگه میخوام پولاتو حروم کنم و لبخند میزنه تو اوج عصبانیت من. به کارای خونه اصلا نمیرسه قبل کرونا صبح باشگاه میرفت غروبم استخر، کل وقتش به فکر باشگاه و استخر بود کلی هم هزینه اینها میشد. البته بگم من دوتا بچه هم دارم یه پسر ۱۸ ساله و یه دختر ۱۶ ساله الانم که باشگاه و استخر بستس هر روز تا ساعت ۱۱ میخوابه. شاید بگید چرا بهش چیزی نمیگی باور کنید وقتی باهاش صحبت میکنم درباره اخلاق های بدش زود جوش میاره صداشو میبره بالا فحش های رکیک میده بخدا از آبروم پیش همسایه ها میترسم چون خیلی وقته ساکن این ساختمونیم و همه همو میشناسیم. چند جلسه مشاوره رفتم بخاطر رفتارهای بد خانمم که خودش فقط سه جلسه راضی شد بیاد بخدا بخاطر بچه هام تحمل میکنم و چیزی نمیگم هر وقت که بحثمون میشه دخترم کلی گریه میکنه از وقتی پاش باز شد به این باشگاه ها و دوستای جدید پیدا کرد بخدا خیلی اوضاع زندگیمون داغون شده. واقعا به خانم ها بگید قدر زندگیشونو بدونن بخدا اگه من بچه نداشتم تا الان جدا شده بودیم. الان هم مشاور میگه جدا شو ولی بچه ها مخالفت میکنن. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
روز بخیر 🌻🌞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_چهارم دیوونه شده بودم، گفتم نکنه کسی شنودی چیزی تو خونمون گذاشته؟ از هرکسی ممکن بود بربیاد.
شهاب نگاه ترحم آمیزی بهم کرد، دستشو گذاشت رو شونم و بهم گفت بهتر نیست که با یک روانپزشک صحبت کنی؟ شاید تمام اینا توهم باشه... اولش عصبی شدم اما دیدم بد نمیگه! وگرنه من چرا باید دست روی خواهرم بلند کنم؟ انقدر از کوره در برم؟ یه لحظه به عقل خودم شک کردم، رفتم بالا و به ندا گفتم که میخوام برم پیش روانپزشک و یک نگاه از سر تایید بهم انداخت و گفت کار خوبی میکنی، به نظرم بخاطر فشارایی که بابت شرکت بهت وارد میشه اینطور شدی، خوبیت نداره بیا دست گل و شیرینی بخر برو از دل خواهرت دربیار. مخالفت کردم چون هنوز به ستاره شک داشتم، یه لیوان شیر برام آورد آرومم کرد خوردم و خوابیدم. صبح با آفتابی که از لای پرده روی صورتم افتاده بود بیدار شدم، انگار حالم بهتر بود اما با پیامی که اومده بود بیشتر حالم گرفت... نوشته بود امروز ندا رو تعقیب کن میره لباس خواب قرمز میخره! چیزی که من بهش گفتم و بهش پول دادم، چیزی که من دوست دارم، توی بی عرضه که از این پولا نداری... جواب دادم آره مثل اون روزی که گفتی داره میاد پیش من بعد دیدم رفت خونه پدرش، من وقت اینکارا رو ندارم و به جای اینکه برم دنبال ندا، شماره رو بردم مخابرات که پیگیری و شکایت کنم... همونجا بهم گفتن این از اون خط های ایرانسل اولیه ست که بدون ثبت نام خط فعال میشده و هیچ اسمی نداره! درمونده شدم برگشتم خونه، در زدم ندا درو باز کرد، تعجب کرده بود گفت چرا خونه ای؟ گفتم ناخوشم ندا خیلیم ناخوشم! داشتم دیوونه میشدم، با خودم گفتم بذار برم سر گوشی ندا... شاید واقعا داره خیانت میکنه..! اصلا چرا من به خود ندا شک نکردم؟ عشقش انقد کورم کرده یعنی؟ رفتم توی چتاش تک تکو گشتم، با یکی بیشتر از همه چت کرده بود و اون براش نوشته بود که برو یه لباس خواب خوشگل بخر که بتونی کسی رو که دوست داری جذب کنی تا از دستت نپره.. ندام در جوابش نوشته بود آره فردا صبح میرم. مشخص بود یه تعدادی از چتها پاک شده! با خودم شک کردم که چی نوشتن که یکمش پاک شده، فکر کردم خب شاید پشت سر پدرو مادرم حرف زدن، ترسیده من ببینم.. از شک به ندا خودمو سرزنش کردم، فهمیدم این یکی از دوستای نداست که داره مارو بازی میده، اول میخواستم مطمئن بشم که این دوست، پسر نیست! زنگ زدم سومین بوق که خورد یه صدای لونپ دخترونه گفت جانم؟ گوشی رو قطع کردم، پس این یکی از دوستای ندا بود که قصد داشت زندگی منو نابود کنه... با ندا هم قرار گذاشته بود، باید میدیدمش، این کی بود؟ ظهر به بهونه کار از خونه زدم بیرون ولی همونجا دم در کمین کردم، ندا رو تعقیب کردم که سر خیابون با اون دختر قرار گذاشته بود، سایه به سایه دنبالشون رفتم، حتی دیدم که رفتن تو لباس زیر فروشی، بعدشم سر کوچه از هم جدا شدن، ندا رو ول کردم و دنبال اون دختره رفتم و دیدم که کوچه پایینی خونه پدر ندا ست و گفتم شاید از دوستای قدیمیش، حالا که میدونستم پیاما از سمت کیه کمتر اذیت میشدم، تو دلم گفتم حسود خانوم انقد پیام بده تا جونت دراد! با این تصور که ندا قراره با اون لباس قرمز جذاب سوپرایزم کنه خیلی شنگول رفتم خونه.. ولی ندا هیچوقت اون لباسو رو نکرد و اصلا لباسو نپوشید...! منم چیزی نگفتم، نمیخواستم بفهمه که تعقیبش کردم و از لباس خبر دارم. دو روز دیگه وقتی داشتم از شرکت میومدم بیرون اون پیامک اومد که نمیدونی رابطه با ندا با اون لباس قرمز چه کیفی داد... و کل بدن ندا رو برام شرح داده بود، گفتم این دوست نداست، عصبی شده بودم از اینکه داره اینکارا رو میکنه و منو خنگ گیر آورده! شبش اومدم خونه، بوی غذای ندا مثل همیشه توی راه پله پیچیده بود ولی من عصبی بودم نخوردم و خوابیدم. خیلی فکر کردم، فردا صبحش بدون اینکه فکر کنم رفتم در خونه همون دوست ندا و محکم در زدم.. درو پدرش باز کرد گفتم دخترتون هست؟ گفت تو چیکار به دختر من داری؟ گفتم بهش بگو تو زندگی من موش ندوونه وگرنه بلایی سرش میارم که... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام عزیزم خوبین من یه سوالی دارم. دو ساله نامزد کردیم و هنوز سر زندگیم نرفتم و علتش اعتقاد شدید همسرم به استخاره است. و تا به حال هزار بار استخاره گرفته و هربار بسیار بد میاد دیگه همه خسته شدیم. رفتم از عالم پرسیدم گفتن عمل به نتیجه استخاره وجوب شرعی نداره. حتی روز تولد برای ازدواج تعیین میکنم میاد خونه با گردن خمیده که شر هست و خیریتی توش نیست. باید مدتی بگذره و دوباره استخاره کنن. همه میپرسن پس کی میری سر خونه زندگیت؟ چرا ازدواج نمیکنی؟ حتما شوهرت نمیخوادت. من پدر ندارم و فقط یه مادر دارم، پدرم رو در کودکی از دست دادم. دیگه مادرم گفت اگه اینبارم نه آورد بریم بهم بزنیم، با اینکه صیغه خوندیم و محرمیم، توی این مدت در حد دیدن من بدون حجاب اکتفا کرده و فقط یکبار منو بوسیدن و بقیه موکول شده به بعد ازدواج. آخه این چه وضعشه اسم مونده روم ولی شوهری ندارم میخواستم حداقل پیامم رو اینجا منتشر کنم که بفرستم برای ایشون بخونه بلکه متوجه بشه کارشون صحیح نیست من همه جوره با اخلاق ایشون کنار اومدم سخت گیری هاشون و حتی برای بعد ازدواج شرایطی که گفته برای نطفه بستن باید رعایت کنی نماز شب و خیلی چیزای دیگه تا فرزند صالح داشته باشیم اما تا حالا نشنیده بودم با بد اومدن استخاره یه زندگی رو هوا بمونه. لطفا دوستان راهنمایی کنن چون اگه این عید هم ازدواج نکنیم با اینکه تمام جهاز من آماده است و ایشون قراره خونه اجاره کنه حتی تلوزیون هم من خریدم اما تصمیم دارم بعد از عید تمومش کنم چون صدای مادرم هم دراومده. میخواستم بپرسم آیا با بد اومدن استخاره و پافشاری من ممکنه زندگی آیندمون بد باشه؟ ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#پرسش_اعضا ❤️ سلام عزیزم خوبین من یه سوالی دارم. دو ساله نامزد کردیم و هنوز سر زندگیم نرفتم و علتش
❤️ اگر ممکن هم بود ، به این آقا بفرمایید که ، آدم برا هرچیز و ناچیزی استخاره نمیگیره ، استخاره حرمت داره درضمن بفرمایید که خداوند گفت ازدواج کنید ، پیامبر فرمود ، ازدواج از سنت من است.... بعد شما میای برای امری که همه جوره خیر هست و از همه جاهم توصیه شده استخاره میگیرید؟ واقعا آدم باید کمی هم از عقلش استفاده کنه ❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹🌹 سلام لطفا به اون خانمی که برای ازدواجشون استخاره بد میاد بگید اولا در کار خیر حاجت هیچ استخاره ای نیست دوما جواب رد رو بخاطر بد اومدن استخاره ندن بخاطر اخلاق بد و زیاده روی شوهرشون بدن چون مطمئنا در آینده بابت همه ی این رفتار ها اذیتشون میکنن چون قطعا این رفتار ها تموم نمیشه و ادامه دار میمونه پس برای خوشبختیشون بهتره هر چه زودتر این رابطه رو خاتمه بدن چون قطعا آینده ی خوشی نخواهند داشت ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹 برای اون خانمی که استخاره میکردن بد میومد میخام بگم که چند سال پیش ی زوج هم همینطور بودند همش استخاره شون بد میومد ولی اونا ازدواج کردن و الان ۳ تا بچه دارن و خیلی هم خوش بخت هستن . همیشه نمیشه به استخاره اعتماد کرد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام من یه خانمی هستم سه تا پسر دارم دوتا عروس عروس هام هر کدوم از یه شهر دیگه ان ولی عروس بزرگم شهر خودش زندگی میکنه عروس کوچیکم شهر ما من همیشه سعی میکنم بین عروس هام فرق نزارم ولی عروس کوچکم همش میگه شما بزرگه رو بیشتر دوس دارین موقع عروسی پسر بزرگم ما دست و بالمون باز بود براش عروسی بهتری گرفتیم و طلا خریدیم ولی سر عروسی کوچیکه نتونستیم و نقره خریدیم بعدا من پول دستم اومد گفتم ۴ سال پیش ۵ تومن پول سرویس دادم به بزرگه به پسرم ۵ میلیون دادم گفت نمیخواد برای خودت طلا بخر که عروس کوچیکم خیلی به دل گرفته هرکاری میکنم همش میگه اون شهر خودشه شما از غریبی من سواستفاده میکنین هربار دعواشون میشه پسرم زنگ میزنه میگه بیاین اینجا من میرم سعی میکنم هم پسرمو راهنمایی کنم ولی چون پسرم بداخلاقه به عروسم میگم تو کوتاه بیا که بار آخر رسما مارو از خونه بیرون کرد بعد اون چند بار رفتم خونش احترام نزاشت عید برای خودش یه لباس خریده بود من رفتم عین همونو خریدم ناراحت شد دعوا راه انداخت با پسرم منم لباسو پاره کردم گذاشتم استوری که خیالش راحت شه دیگه تولد بچش دعوتم نکرد مادر خودشو دعوت کرد عید هم فقط اومدن عید دیدنی رفتن ولی عروس بزرگم اکثرا عیدا میاد سال تحویل پیش من باشه در حالی که عروس کوچیکم تحویل هارو اکثرا خونه مادر خودش بود باور کنید روزی یه ساعت با مادر خودش تلفنی حرف میزنه به من کاری نداشته باشه زنگ نمیزنه ولی عروس بزرگم با محبته هر روز زنگ میزنه حالمو میپرسه الان کوچیکه یکاری کرده پسرمم باهام حرف نمیزنه من نمیدونم چیکار کنم چون من به مادرش پیام دادم گفتم بجای اینکه بیای تولد نوه م تو خونه پسرم باید به پسرم میگفتی اول مادر خودت بیاد الان ظاهرا انتظار دارن من از مادر عروسم معذرت خواهی کنم باور کنید فامیلاش میان خونه پسرم تا چند روز میمونن من هیچی نمیگم هی برای نوه م کادو میخرم عروسم میاد خونه من یه استکان نمیشوره من ازش پذیرایی میکنم آخرم من میشم آدم بده از وقتی اومده پسرم قید فامیل رو زده فقط با فامیلای زنش میگرده الانم یه ماهه من نوه م رو ندیدم نمیدونم چیکار کنم اینم بگم که وقتی اینا میخواستن خونه بخرن دستشون تنگ بود من وام گرفتم حدود ۲۰ میلیون دادم بهش اقساطشو خودمون میدیم الان پسرم میگه وظیفته توی مجردی هرچی درآوردم خرج خونه تو کردم یه ذره تشکر بلد نیستن زنش یکبار تشکر نکرده بابت ۲۰ تومن ولی همش میگه منو آرایشگاه خوب نبردین طلا نخریدین چسبیده به عروسی فقط ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_پنجم شهاب نگاه ترحم آمیزی بهم کرد، دستشو گذاشت رو شونم و بهم گفت بهتر نیست که با یک روانپزشک
هنوز جملم تموم نشده بود که پدرش پخش زمینم کرد! گفت اصلا تو چه خری هستی..؟ با صدای داد، دخترش و زنش اومدن تو کوچه، از جام پا شدم دستم رو صورتم بود گفتم نگاه کن، همین عفریته همین عفریته... دختره دست به سینه وایساده بود و نگاه میکرد باباش گفت فرزانه این مرتیکه چی میگه؟ فرزانه زد زیر گریه و گفت بخدا نمیدونم بابا، بخدا نمیشناسمش... گفتم من شوهر ندام اون پیاما چی بود به من میدادی؟ چرا میخوای زندگیمو بپاشونی؟ گریه اش بیشتر شد و گفت بخدا من هیچی نمیدونم هیچ کاری نکردم...! داد زدم گفتم حق نداری با ندا جایی بری.... با پدرش جر و بحثمون شد... هولم داد و گفت یبار دیگه بیای اینجا حسابت با عزراییله....! رفتم خونه در زدم کسی باز نکرد، کلید رو انداختم تو در دیدم ندا نشسته رو مبل گفتم چرا باز نمیکنی؟ گفت معلومه که نبایدم باز کنم با اون گندی که تو بالا آوردی... من تنها همدم و دوستم فرزانه س تو باید بری در خونشون اونطوری آبروریزی راه بندازی؟ مگه من چیکارت کردم؟ چرا پاشو بریدی؟ گفتم ندا اون بوده که میخواسته زندگیمونو بهم بزنه بخدا خودش بوده گفت محاله فرزانه مثل خواهر من میمونه از دهنم پرید و گفتم که گوشیشو چک کردم بعدم تعقیبش کردم عصبی تر از قبل شد و گفت اصلا من گوشی ای که بخوای تو به من شک داشته باشی و چکش کنی نمیخوام... دیوونه شده بود و محکم گوشی رو کوبوند تو دیوار و هزار تیکش کرد و داد میزد تنها کسی که منو آروم میکرد اون بود تنها کسی که با وجود اون همه فشار عصبی که خانوادت بهم وارد میکردن باهام حرف میزد تا حالم خراب نشه اون بود حالا تو میگی اون میخواد زندگیمو خراب کنه؟ تو دیوونه شدی! اصلا کو اون پیامی که میگی بهت داده؟ اومدم بهش نشون بدم پیامو ولی چیزی نبود...! گفت حامد کو؟! چرا خودتو به روانشناس نشون نمیدی؟ از اول باید میدونستم مشکل روانی داری وگرنه خانوادت به همین سادگیا به ازدواج ما راضی نمیشن و کوتاه نمیان، با نداریت با بی پولیت با شرکتت که همش قول میدی از ماه دیگه بهتر میشه ساختم ولی اینو کجای دلم بذارم؟ از خونه زدم بیرون ترسیدم نکنه واقعا شهاب و ندا و ستاره راست میگن من دیوونه شدم نکنه ندا رو بکشم...! برای همین زدم بیرون و تا خود صبح تو خیابونا راه رفتم! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••