#تقاضای_همفکری 🌸
سلام فاطمه خانم شبتون بخیرلطفاپیام منم توگروه بذاریدممنون میشم
۳۰سالمه حدود۱۰ساله عروسی کردم به خاطرشرایطی که داشتم نتونستم برم دکترواسه بچه اصلانمیدونم مشکلم چی چی هست خیلیابهم میگن بزوپیش دعانویس ولی اعتقادندارم میخوام بدونم ببینم کسی توگروه هست کمکم کنه واسه بچه دارشدن دلم خیلی بچه میخواد😔😔😔
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام فاطمه بانو ببخشید خانمی ک عکس کبودی پای شوهرشونو گذاشتن میخواستم بگم منم یه خانمم پای منم یه کبودی دقیقا مث پای ایشون شده وواقعا تعجب کردم وهنوزم برطرف نشده خواهشا اگ کسی میدونه چجوری برطرف میشه راهکارشو بگن خداخیرتون بده.
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام فاطمه جانم عزیز من۳تا بچه دارم دوتا دختر ویک پسر شوهرم بنا به دلایلی کارشون به دعوای خونی افتاد حالا بهم گیر داده که دوتا پسر دیگه هم میخوام وضع مالی خوبی هم نداریم باهامون هم خیلی بدرفتاری میکنه لطفا راهنمایی کنید ممنون
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام فاطمه خانم. ودوستان عزیز. ممنون بابت راهنمایی هاتون اگه میشه منم راهنمایی کنید لطفا.. پسری دارم حدودادوازده ساله که درفصل زمستان وقتی همه خانواده سردشون هست اون گرمشه وخیلی دوست داره توزمستون هم آب یخ مصرف کنه. معذرت میخام خیلی عرق میکنه وعرقش بسیاربدبوهست همیشه گرمشه اگه کسی این تجربه رو داشته منم راهنمایی کنه خیلی سپاسگذارم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
م:
سلام شب بخیر ممنون از کانال خوبتون لطفا سوال من در کانال بگذارید چکار کنم که وزوز گوشم از بین بره آیا کسی هست تجربه وزوز رو داشته باشه چطور باهاش کنار امده
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام عزیزم شبتون بخیر
میشه تو کانال بپرسید برای سیاهی زیر چشم چی خوبه
بخاطر کم خ اینجور شدم
الان هم قرص کم خ میخورم و هم کرم زیر چشم استفاده میکنم دوست داشتم زودتر نتیجه بگیرم و سیاهی کمتر بشوند
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
ازدواج جنجالی دختر صورت سوخته با عامل اسید پاشی روی صورتش😔
برفین تنها ۱۸سالش بود که با قاسم آشنا شد ؛ پسری که به خواستگاری اش آمد و زود به دختر مورد علاقه اش رسید❗️قاسم چندماه بعد پس از عقد موقت .....
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
#حدیث
❤️#امام_سجّاد عليه السلام:
🌷حقّ زنت، اين است كه بدانى
🌷خداوند عزّ و جلّ او را مايه
🌷آرامش و همدلى تو قرار داده است.
🌷پس بايد بدانى كه اين، لطف و نعمتی است
🌷از سوی خدای عزوجل به تو
🌷تااین که او را گرامی بداری و با وی نرم خو باشی
📙مکارم الاخلاق، جلد2، صفحه301
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
امام علی(علیه السلام): هر کس به خدا توکل کند، دشواری ها برای او آسان می شود و اسباب برایش فراهم می گردد.
غررالحکم،ح۹۰۲۸
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
مستند داستانی 《کف خیابون》
👈باطل، رفتنی است... حتی اگر در لایه های پیچیده ای قرار گرفته باشد!
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#ارسالی_اعضا 🌱
#درد_دل_اعضا 🌸
سلام خوبین.
من یه روانشناسم...یکم دردودل داشتم باهاتون...متاسفانه جامعه طوریه که هیچکس به فکر #پیشگیری نیست.همه به فکر #درمانن 😔...
خیلییییی دلم گرفته💔💔🚶♀🚶♀
این دردودلم این حرفم مربوط به نوجووناس...🙂🙂اینکه اصلا مراقب خودشون و عواقب کارهاشون نیستن بیشتر به فکرلذتهای زودگذی هستن که متاسفانه عواقبش ممکنه دردناکتر باشه...💔😭
یک قشر از مشکلات نوجوونها دوستی هاشون باجنس مخالفه...من قبول دارم دوستی با جنس مخالف لذت زیاد داره☺️کی از نازکردن و چت کردن تادیروقت ولنتاین😜و...بدش میاد؟؟؟همه دوست دارن یکی باشه قربون صدقشون بره و واسش تیپ بزنن❤️
(به گل پسرا برنخوره اول شمارو میگم)عزیزای من یک سوال از خودتون بکنین اون پسری که هرچندوقت یبار کلی هزینه میکنه میبرت کافه کلی پول میده گوشیتو شارژ میکنه و...یه توقعی ازت داره...یه جبرانی میخواد...میدونی که چی میگم؟
آقا پسرا هم بدونن متاسفانه بعضی دخترا هم هستن که شما قصد ازدواج دارین ولی اونا ندارن...جای تعجب داره نه؟؟؟🙂ولی بعضی دخترخانوما (که خیلی کمترن) اما میخوان پسرا رو بشناسن، میخوان تجربه هایی که دوستاشون گفتنو حس کنن،میخوان محبت ببینن و باورکنید بعدش میرن🙂💔
آمار واقعی و دردناک میگه که فقططط ۲۵٪دوستی ها ختم به ازدواج میشه😔😔
و دردناک تر اینکه ۷۵٪ این ازدواج ها در
۴ سال اول ختم به طلاق میشه😔😔
اینکه چقدر از اون ۲۵٪ طلاق عاطفی میگیرن و چقدرشون بعدا طلاق میگیرن بماند...💔💔💔
زجر اینها تبدیل میشه به آهنگ غمناک و اشک و...🤕😢مطمئن باشید این اتفاق برای این میفته که طرف مطمئنه از آدم مقابلش وگرنه انقدرافسرده نمیشد...پس لطفا خیلی مطئن نباشید🙏
عزیزدلم اگه اینکارو تا الان نکردی که خوش بحالت...اگه کردی لطفا بیا بیرون تا عمیق نشده...🙂
هعی...چقدر حرف زدم💔چقدر دلم گرفته بود💔کاش حرفام روی یکی اثر کنه🤲😔
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#کف_خیابون🌷 دو تا جلسه مشورتی گرفتم... جلسه اول با کارشناسان اداره بود... نماینده دفتر امور بین الم
#کف_خیابون 🌷
لحظات حساسی بود... باید خیلی حرفه ای عمل میشد... همه احتمالاتی که ممکن بود که عفت برای اون احتمالات تماس گرفته باشه را ظرف چند ثانیه در ذهنم مرور کردم... برای چند ثانیه چشمام را بستم... تمرکز کردم... توسل و ارتباط کوچیکی با شهید شاهرودی... به 233 گفتم بسم الله... بردار...
خب هر کسی جای 233 باشه خوف میکنه... بالاخره بزرگترین سر نخ و جاسوسی که تا الان به تورمون خورده بود، پشت خط بود... فقط دیدم که 233 چشماش را بست... گوشیو را از روی میز برداشت... گرفت رو به روش... وقتی گذاشت روی بلندگو... گفت: «سلام... لطفا دو سه دقیقه دیگه تماس بگیر... افسر رو به رومه! بای!»
اینو گفت و قطعش کرد... اصل بچه های شیراز و گروه خودمون در لبنان مبهوت بی کلگی ها و تصمیمات آنی من هستند! اما من خودم مبهوت «لحظه پنداری» های 233 ! چشماشو باز کرد و گفت: «قربان! الان تماس میگیره... احتمالات را همین الان بررسی کنیم یا دستور خاصی دارید؟!»
گفتم: «ظاهرا دور و برش خلوت بود... ینی صدایی نشنیدم... بچه ها شما صدای خاصی نشنیدین؟!»
گفتند نه!
وقت داشت از دستمون در میرفت... معمولا اینطور موقع ها ثانیه ها تند تر میدوند و سریع تر سپری میشن!
گفتم: «از دو حال خارج نیست! ینی دو احتمال بیشتر نداره! یا میخواد پیشنهاد کار بده! که این پیشنهاد معقول به نظر نمیرسه! چون خلاف اصول حرفه ای هست!»
همه تایید کردند!
گفتم: «یا میخواد بپرسه که از الناز خبر داری یا نه؟! که اینم بعیده! چون تو که شمارت را به کسی ندادی! دادی؟!»
233 گفت: «نمیدونم... بعید نیست الناز شمارم را گرفته باشه!»
گفتم: «از هر دو احتمال بوی تله میاد!»
دوباره زنگ زد... صدای نفس هیچکدوممون نمیومد... عبداللهی فورا پرید پشت سیستمش... با تعجب گفت: «من سیگنال خاصی از شماره هایی که تا الان داشتم را دریافت نمیکنم... فکر کنم شماره اش ماهواره ای باشه! چون من سیگنالی ندارم... اما شماره ای که الان روی گوشی 233 افتاده، شماره تلفن های همراه هست و در سیستمم ثبتش کردم! اما الان از اون شماره نیست... ینی چی؟ الان داره اون شماره زنگ میزنه اما سیستم مخابرات نشونش نمیده!!»
گفتم: «ماهواره ای هست! درسته! حالا ولش کن... 233 بردار!»
233 برداشت: جانم!
عفت گفت: «سلام... احوال شما؟!»
233 گفت: «سلام خانم! حال شما؟ تشکر! بفرمایید!»
عفت گفت: «خسته نباشید! اون سفر خیلی به شما زحمت دادیم!»
233 گفت: «خواهش میکنم... مفتی که کار نکردم... شما هم که پول خوبی دادین! بازم کاری باشه درخدمتم!»
عفت گفت: «باشه... اگر بازم کاری داشتم خبرتون میکنم! راستی یکی از بچه های ما برای شما تماس نگرفت؟ همون خوشکله بود که چشماش آبی بود و عقب، وسط نشسته بود!»
233 به من نگاه کرد... منتظر بود ببینه چی میگم... با اشاره بهش گفتم تایید کن!
233 به عفت گفت: «چرا... اتفاقا همین دیروز زنگ زد... گفت بیا دنبالم... اولش نشناختمش... بعدش که خودشو معرفی کرد فهمیدم همون خانمه است!
عفت گفت: «خب ... خب... رفتی دنبالش؟!»
باز 233 به من نگاه کرد... گفتم تایید نکن!
233 گفت: «نه! مسافر داشتم... رفتم شمال! چطور؟ چیزی شده؟!»
مکالمه 233 با عفت تموم شد... یه کم دیگه حرف زدن و تموم شد... تا تموم شد، گفتم: «بچه ها! الان وقتشه! اگر همین الان کاری نکنیم دیگه هیچوقت نمیتونیم...»
همشون با تعجب پرسیدن وقت چی؟
گفتم: «عفت واقعا نمیدونست... واقعی تماس گرفته بود... این ینی دنبال النازند... این ینی هنوز عملیات ابوالفضل لو نرفته... این ینی اگر نفوذی اینجا داشته باشن، هنوز از هویت ما و الناز خبر ندارن... این ینی الان وقتشه که اداره دستشو بذاره تو دست سازمان و یه ردی از عوامل شهادت شهید شاهرودی پیدا کنیم... گرفتین یا بازم توضیح بدم؟!»
اونا که چشماشون چارتا شده بود، فقط سراشونو تکون دادن و تایید کردند...
ادامه دارد...
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#تقاضای_همفکری سلام دوستان من همونیم که شوهرم بچه ننه بود و فقط حرف مادرش بود و دوماهه نیومده خونم
#همفکری 🌷
عزیزی که تنبلی تخمدان دارند شیاف روغن زرد تزریق کنن شبها به واژن
صبح کمی طناب بزنن بعد برگ پنیرک دم کنن بخورن
هرروز تا عادت بشن بعد اگر حامله نبودن باز ماه دیگه تکرار کنند
انشاءالله زود حامله میشن
بادکش گرم زیر شکم هم یه روز در میون خوبه رحم رو گرم میکنه
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سلام خانمی عزیزی که خونه مادرشوهرت زندگی میکنی حلقه ات گم شده عزیزپشت قران یه بسم الله الرحمن الرحیم بنویس وبعدبنویس یاظاهرانشالاپیدامیشه
ویا۱۱بارسوره توحیدروبدون بسم الله الرحمن الرحیم بخون من اینوروامتحان کردم عزیز😊
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درجواب این خانم باید گفت ۱ عزیزم حلقه شما هم رفته همانجایی که برای شوهرت رفته خواستی جواب بدهی همین راکه نوشتم بگو ودرضمن بدان ازخود افراد همان خانه بوده برای ردگم کردن سرکوفت بهت میزنند بگو من به حلقه خودم کارندارم به اون که ماخریدیم کاردارم چراباید گم شود طلبکاربشو ازشون دست ازبی زبانی بردار بگواگر کارمن بود پولش الان باید درحسابم باشد وقتی نیست یعنی کارافراد همین خانه است ۲ ماشین میخواهی چه کار ان راهم میفروشند وپولش رااز شما میگیرند همان بهترکه بهت ندهند برای بچه دوم ماشین میدهند ولی انشاءالله بعداز بچه دوم وقتی گرفتی با کمک خانواده خودت بفروش بگذار بانک تا معبر درامدی برایت بشود چون این مادر وخواهر نمیگذارند شما ازانها جدا شوید وازهمسرت دل نمیکنند پس سرمایه هایت را هدر نده وهرچه جمع میکنی برای خودت نگه دار تادست خود را پیش همسرت دراز نکنی روانشناسها میگویند زن عاقل یا یک هنر که ازان درامد زایی داشته باشد برای خود میاموزد یا منبع درامدی برای خودش درست میکند این نوع زنها خانمهای قوی درخانه وجامعه هستند وهمسرانشان به اینها بیشترتوجه میکنند وبه حرفشان گوش میکنند پس زرنگ باش وازحالا برای خودت کم کم درامد زایی کن ودربانک یابورس سرمایه گذاری کن همه انچه که جمع میکنی دریک دفترچه بانکی قراربده وپیش مادرت به امانت قرار بده چند سال دیگه به همه حرفهای من میرسی عزیزجان.قربانت موفق باشی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سلام ادمین محترم لطفا این متن رو بذارین کانال بی نظیرتون
اون بنده خدایی که گفتن عکس از پای زخمی گذاشتین کانالتون حالشون بد شده خب عزیزم نگاه نکن یا از این کانال برو این کانال برای دردا و رنج مردم است
شما چطور آدم زنده ای هستین. که از عکس یک زخم اینقدر حالتون بد میشه از لحن حرفتون معلومه خانمی پس چطور ب نظافتتون میرسید؟؟؟؟ در عجبن مردم چقدر سنگ دل شدن والا😏
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سلام به اون خانمی که برا ثبت نام خودرو طرح مادران سوال کردن .من برا بچه سومم تا حالا سه بار ثبت نام کردم به نامم در نیومده.واگر در بیاد باید ظرف یه مدت کوتاهی مثلا یه هفته باید پول ماشین رو به قیمت کارخونه بریزید به حساب وبعد از چند ماه که ماشینو تحویل دادن میتونی تو بازار ازاد بفروشی وسود خیلی خوبی داره ....ولی اگه به نام در بیاد .خدا مشکل همه رو به حق این ماه عزیز حل کنه🙏🙏
#همسرانه
"چگونه همسرم را نقد کنم؟!"
1⃣ به هنگام نقد کردن، عزت نفس فرد مورد نظر مورد مخاطره قرار میگیرد، افراد معمولا در برابر نقد مقاوم هستند. بنابراین سعی کنید تا حد ممکن از روشهای جایگزین استفاده کنید. مثلا به جای این که همسرتان را به دلیل رعایت نکردن نظم انتقاد کنید، هنگامی که نظم را رعایت میکند خیلی او را تقدیر کرده و از او تعریف کنید. این کار به مرور زمان، باعث می شود عدم رعایت نظم او کم رنگ شده و رعایت کردن نظمش بیشتر شود.
2⃣ قبل از نقد طرف مقابل، نیتتتان را با خودتان مرور کنید! آیا واقعا قصد کمک به او و اصلاحش را دارید یا صرفا میخواهید دلتان خنک شود یا او را ضایع کنید؟! با خودتان رو راست باشید. چون نیت شما در صحبتتان حتما اثر گذار خواهد بود.
3⃣ قبل از نقد نقاط منفی همسرتان، حتما به نقاط مثبتش فکر کنید و آنها را به زبان آورده و به خاطر آن نقاط مثبت، تقدیرش کنید. سعی کنید نقاط مثبتی که ذکر میکنید و تقدیرتان واقعی باشد، چاخان نباشد!!!
4⃣ مراقب باشید رفتار همسرتان را نقد کنید، نه شخصیتش را. مثلا نگویید «شلختهای!» بلکه رفتارش را مثلا این که هنگام خانه امدن لباسهایش را روی تخت میاندازد یا جوراب و کیفش را کنار اتاق میاندازد، نقد کنید.
5⃣ تا حد امکان نقدتان را کوتاه و خلاصه و در حد ضرورت بگویید. یعنی نقدتان را شاخ و برگهای اضافی ندهید و آن را طولانی نکنید.
6⃣ جملاتتان را با ضمیر «من» آغاز کنید و نه ضمیر «تو». مثلا به جای این که بگویید «تو به ظاهرت نمیرسی و به آراستگیات اهمیت نمیدهی!» بگویید: «من دوست دارم بیشتر به خودت برسی...»
7⃣ رفتار منفی طرف مقابل را تعمیم افراطی ندهید. مثلا نگویید: «تو هیچ وقت حوصلهی حرف زدن نداری!» آیا واقعا هیچ زمانی نبوده که او با شما با حوصله حرف زده باشد؟!!!
8⃣ مبهم صحبت نکنید و حرفتان را واضح و حتی با مثال بیان کنید. مثلا نگویید: «من از رفتارهایی که با من داری راضی نیستم!»
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🍃يه وقتى ممكنه بين شما و مثلا خواهر شوهرتون يه حرف و حديثى پيش بياد، زود نرين خونه به شوهرتون بگين: "خواهرت فلان چيزو گفت، فلان كارو كرد و..." اينجاست كه بايد خانومانه برخورد كنين.....🍃🌸🍃🌸
🌹
👈مستقيم نشينين از خواهرش بد بگين. اولا كه بهتره كه اگر ميشه خودتون مساله رو با خواهرش حل كنين و قضيه رو به رابطه خودتون و شوهرتون نكشونين ولى اگر احيانا لازمه كه شوهرتون بدونه و در جريان باشه توى يه موقعيت خوب كه حوصله داره بهش بگين: "خواهرت خيلى خانمه، خيلى دوسش دارم، ولى ديروز يه حرفى زد كه ازش انتظار نداشتم..."
👈در واقع غيرمستقيم گله و شكايتتون رو بگين و مستقيم هدف نگيرين. اينطورى بيشتر جواب ميده، ولى باز هم بستگى داره.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🔴 شیشه و آیینه
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه میبینی؟
گفت: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟
گفت: خودم را میبینم.
عارف گفت: دیگر دیگران را نمیبینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شیئ شیشهای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت، کبر، غرور، پلیدی و…) پوشیده میشود، تنها خودش را میبیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#کف_خیابون 🌷 لحظات حساسی بود... باید خیلی حرفه ای عمل میشد... همه احتمالاتی که ممکن بود که عفت برای
#کف_خیابون 🌷
سریع جلسه ای با بخش حفاظت اداره خودمون گرفتم... براشون توضیح دادم... خیلی شوکه شدند از نقشه ای که داشتم... دو تا کارشناس زبده در اختیارم گذاشتن... فورا برای الناز پرونده تشکیل دادیم و دادیم به بایگانی... البته «بایگانی فعال»... نه «بایگانی منفعل»... ینی واسش یه پرونده درشت تشکیل دادیم و انواع جرم ها براش تعریف کردیم و موارد اثبات شدش را مشخص کردیم و فایل موارد احتمالی را باز نگه داشتیم...
مخاطبین محترم! احترام شما خیلی واجبه و دوستتون دارم... اما خداییش نمیتونم این بخش را خیلی توضیح بدم... چون اگه بخوام بگم، باید حرفهایی بزنم که خیلی گرون تموم میشه و لایه های امنیتی «بایگانی الکترونیک» و «حفا» را به خطر میندازه! پس بذارید خیلی خلاصه بگم و ازش رد بشم... اگر بخوام خیلی خلاصه براتون تعریف کنم، اینجوری باید بگم که:
تا قبل از تلفن عفت، به خاطر احتمال نفوذ در سیستم خودمون توسط دشمن (به قرینه شهادت شاهرودی) نباید هیچ سند و مدرکی از حضور الناز جایی درز میکرد... چون یه حسی بهم میگفت که الناز خیلی میتونه برامون ارزش داشته باشه... حسم بهم میگفت که به زودی میان دنبال الناز... نمیان که اونو ببرند... بلکه میان که کلکشو بکنن! بخاطر همین فقط با همین الناز میتونستیم حداقل به نفوذ احتمالی پی ببریم!
کارشناس ها را راضی کردم که خودم و 233 ترتیب این نقشه را بدیم... ابوالفضل و عبداللهی هم تمام وقت خودشون را صرف عفت و باشگاه و مزون کردند... فقط در حد ضرورت باهام تماس میگرفتن و هماهنگی های لازم را انجام میدادیم...
تقریبا یک ساعت طول کشید تا با 233 نقشه را تنظیم کردیم... وقتی داری واسه خلافکارهای وحشی و قاچاقچی ها و از این دست آدما نقشه میکشی، باید حتما خودت را خلافکار و قاچاقچی فرض کنی تا بتونی درز و سوراخ های نقشه را هم ببینی! حالا شما تصور کنین قراره برای دور زدن و به دام انداختن یه مشت جاسوس حرفه ای دوره دیده نقشه بکشید! قطعا خیلی میخواد فکر و حوصله خرج بدی تا بندو به آب ندی!
الناز را منتقل کردیم به خونه ولنجک... به مرکز پیام دادیم که داریم از قم میاریمش خونه ولنجک... شب هم همونجا خوابیدیم... نامه زدم و درخواست دستور کردم... دستور اومد که منتقلش کنید به مرکز تحقیقات حیاط خلوت 11 ... محض اطلاعتون عرض کنم که حیاط خلوت 11ینی جایی که مورد داشتیم که لال بوده اما وقتی رفته اونجا و بچه ها باهاش به گفتمان پرداختند (!!) غزلیات حافظ هم با چهچه خونده!
صبح بیدار شدیم... صبحونه هم زدیم... برای الناز هم صبحونه بردیم و صبحونش خورد... موقع تعویض شیفت بچه های خونه ولنجک بود... سه نفر رفتند... سه نفر دیگه اومدند... ما همچنان صبحونه میخوردیم...
خدا شاهده همین حالا که دارم تعریف میکنم به تپش قلب افتادم... چرا؟ چون وقتی شیفت تعویض شد، همین حالو پیدا کردم... ینی خطر را در چند قدمیم حس کردم... به 233 گفتم... 233 گفت من درخدمتم...
233 اینو گفت و با یکی از خانمای بخش خودمون که اونجا بود رفتند طبقه پایین ... سراغ الناز... چند دقیقه گذشت... به یکی از اون سه نفر گفتم بچه های ما پایین هستند! برو به بچه های ما بگو ماشین دیرتر میاد... بیان بالا و فعلا استراحت کنند! تا یه ساعت دیگه همین جا معطلیم!
اونم رفت و به بچه های ما گفت... وقتی برگشت بهم گفت: «در اتاق متهم بسته بود ... بچه هاتون پیش متهم نبودند اما گفتند چشم!»
چند دقیقه گذشت و بچه ها اومدن بالا! فورا رفتند توی اتاق خودشون و استراحت کردند!
شاید یک ربع نگذشته بود که ... صدای درگیری و جیغ و شیون بلند شد... من که مثل شکارچی ها همیشه وسایلم به بدنم دوختم، اسلحه را کشیدم و دویدم پایین!
دیدم همون کسی که پیام منو برای بچه ها برده بود، با متهم درگیر شده... اما حریفش نشده و دارن با هم به سختی میجنگند! وایسادم دم در و نگاشون کردم... اول مسلح کردم... آماده شلیک... صدا خفه کن هم از جیبم آوردم بیرون و شروع کردم آروم آروم بستم روی تنفگنم!
اون ماموره که داشت سکته میکرد و نمیتونست حریف اون بشه، ازم تقاضای کمک کرد!
منم خیلی ریلکس بهش گفتم: «خفه شو کثافت! بزنش اگه حریفش میشی!»
همون لحظه مشت سنگینی به صورتش خورد و نقش زمین شد و متهم نشست روی سینش... وقتی نشست روی سینش، چاقو را از دست اون مامور برداشت... و یه مشت آبدار دیگه به بینی اون مامور زد!
اون مامور که اصلا انتظار این حرکات را نداشت، وقتی متهم پوشیه را از روی صورتش برداشت، تا سکته پیش رفت... خب حق داشت... چون دید 233 خودمون بوده که جای الناز خوابیده و الناز با اون یکی مامورمون رفته بودند بالا!
ادامه دارد...
#نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"