🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا 🌺❤️
سلام فاطمه عزیزم
منم اوایل زندگیم خیلی خوب بود ولی متاسفانه با دخالتهای زیاد مادرشوهرم زندگیم داغون شده
جوریکه خودزنی میکنم و دلم میخواد بمیرم😔😔😔😔
خستم خیلی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#دكتر_فرهنگ
ما به اشتباه اينگونه میانديشيم:
- درسم تمام شود راحت شوم
- غذايم را بپزم راحت شوم
- اتاقم را تميز کنم راحت شوم
- بالاخره رسيدم، راحت شدم
- اوه چه پروژهای، تمام شود راحت شوم
تمام شود که چه شود؟
مادامی که زنده هستيم و زندگی ميکنیم هيچ فعاليتی تمام شدنی نيست بلکه آغاز فعاليتی ديگر است
پس چه بهتر که در حين انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنيم نه مانند يک ربات فقط به انجام دادن بپردازيم به تمام شدن و فارغ شدن...
لذت باعث قدرتمند شدن ميشود و به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس میگردد...
توانایی لذت بردن، یک مهارت و یکی از اهداف مهم زندگی است.
#لذت_زندگی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #گذری_بر_زندگی_اعضا... #لیلا_خاتون 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
سلام فاطمه جون خوبید گلم؟لیلاخاتون هستم..
بی نهایت ازتون ممنونم بابت کانال خوبتون..مرسی بابت وقتی ک میزارید..
فاطمه جون میخوام چکیده ای از داستان زندگیم رو بگم..
پارت ۱
سال۶۵مشهد به دنیا اومدم.و یک برادربزرگ تر از خودم دارم که تقریبا۳سال ازم بزرگتره.
چون پدرم تهرانی بود و فامیلای پدریم تهران بودن من ۷سالم بود اسباب کشی کردیم رفتیم تهران.
چند سال اونجا بودیم و مامانم دلتنگ مامان باباش بود.
یادمه ۱۱ سالم بود که بابام به مامانم گفت اگ میخوای دست بچه ها رو بگیر برو مشهد پیش مامان بابات موقتا زندگی کن
بابام اون زمان بیکار بود و کار نداشت.
به مامانم گفت اسباب هارو بفروشم بزنم به کار تو هم با بچه ها موقتا خونه بابات بمون تا بیام دنبالت خونه بگیرم بریم خونه خودمون.
مامانمم قبول کرد و ما با یک چمدون اومدیم مشهد
بعد از یکی دو هفته خبر اومد که بابام افتاده زندان😔
نگو پول فروش اسباب ها رو داده مواد خریده که بفروشه البته شریک هم داشته جفتشون دستگیر شدن.شریکه به بابام گفته تو همرو گردن بگیر منو ول کنن خودم هوای زنو بچه هاتو دارم.
بابام حبس ابد میخوره و شریک رو بعد از چند ماه آزاد میکنند ولی حتی یک بار هم سراغی از ما نگرفت.
خلاصه اینکه ما شدیم سربار و نون خور بابا بزرگم. حتی خالمم چون ازشوهرش طلاق گرفته بود اونم اونجا زندگی میکرد. پدر بزرگ مادر بزرگم اعتیاد داشتند و افراد مختلفی به خونه پدربزرگم رفت و آمد میکردند.هر موقع مامانم بهشون میگفت که من نمیخوام این رفتو آمدا باشه بابابزرگم دعوا میکرد که میخواستی نیای اینجا و مامانم ساکت میشد.
مامانم میرفت سرکار و خرج مدرسه منو داداشم رو در میآوارد.از فامیلای پدری یه عمه دارم اون زمان درس وکالت میخوند اون منو داداشم رو ساپورت میکرد و سالی یکی دوبار هزینه پوشاک و تحصیلمون رو میداد. داداشم سال ۲دبیرستان ترک تحصیل کرد و زد به کار تا کمک خرج مامانم باشه.البته پدر بزرگم حقوق بازنشستگی داشت و با همون امرار معاش میکرد که نصف پولش خرج مواد میشد و چون مهمان وار هم بودن کم می آوارد. منم از سیزده سالگی آشپزی میکردم و کارای خونه رو انجام میدادم و درس هم میخوندم.
ادامه دارد....
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 سلام فاطمه جون خوبید گلم؟لیلاخاتون هستم.. بی نهایت ازتون ممنونم بابت کانال خوبتون..مرسی
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#پارت_۲
تابستونا گاهی میرفتیم تهران یکی دوهفته ای میموندیم و ملاقات بابا هم میرفتیم.دلم واسش تنگ میشد.جدا از اعتیاد بابام اون خیلی دست و دلباز و مهربون بود و زبانزد فامیل و اقوام بود همه خیلی دوسش داشتن.یادمه مهمون می اومد خونمون مامانم غذا درست میکرد بابام میگفت اونارو بزار یخچال بعدا خودمون میخوریم حتی اگ پول نداشت میرفت از کسی قرض میکرد و ازبیرون چلو کباب و چلو جوجه میخرید.صبحانه حلیم و تخم مرغ محلی و خامه عسل میخرید. خیلی مهمون نواز بود☺️
خلاصه تا اینکه داداشم موقع سربازی اش بود و چون سرپرست منو مامانم بود میخواست معاف بشه ولی معافش نکردند.مامانم تنهایی رفت تهران و ملاقات بابام و باهاش حرف زده بود که طلاق موقتی بگیرند که داداشم معاف بشه بابام و مامانم با اینکه عاشق هم بودند همونجا تو زندان طلاق گرفتند.
داداشم رو معاف کردند اما مامانم دیگه رجوع نکرد گفت همینکه طلاق گرفتم مهر باباتون از دلم رفت..☹️
حتی دیگه ازدواج هم نکرد و موند به پای منو داداشم و پدر و مادرش.
اما خاله کوچیکم ازدواج کرد و حاصلش یه دختر ناز و خوشگل بود که منو مامان و فامیل عاشقش بودیم.
بعد از یک سال دوباره طلاق گرفت.
گذشت و گذشت تا اینکه پدر بزرگم پیر تر شد و تصمیم گرفت محبتای مامانم رو جبران کنه و خونه شو به نام مامانم و خاله ام بزنه که بعد ازمرگش بی پناه نباشند ولی دایی هام و خاله های دیگم نذاشتند.یکی دوسال بعد پدر بزرگم آلزایمر گرفت بعد افتاد تو جا و ۶ماه تو جا بود و زخم بستر گرفت.۲تا دایی ۳تا خاله دارم( یکی از خاله هام دوسال پیش فوت کرد) هیچ کدومشون نیومدن پرستاری پدربزرگم رو بکنند فقط مامانم و گاهی هم خاله کوچیکم که با ما هم خونه بود و طلاق گرفته بود اونم کمک میکرد.
تا اینکه پدر بزرگم فوت کرد و بعد از ۶ماه مادر بزرگم هم فوت کرد.
بعد از فوت مادربزرگم خونه رفت تو وراثت.. با اینکه خاله ها و دایی هام همشون خونه داشتند و وضعشون خوب بود همشون سهمیه گرفتند و سهم مامانم و خالم اونقدری بود که جفتشون پولشون رو، رو هم بزارند و بشه باهاش تو مشهد خونه رهن کنند😒
اون زمان تازه شهرستان گلبهار مسکن مهر میدادن و ما رفتیم گلبهار خونه مسکن مهر خریدیم و هر ماه قسط میدادیم ولی چون کار مامانم مشهد بود و راه دور بود بعد از یک سال فروختیم و برگشتیم مشهد خونه رهن کردیم.خاله کوچیکه و دخترش هم با ما زندگی میکردند
ادامه دارد....
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
دلانه ای دختری رنج کشیده به نام
#گندم
بخشی از #زندگی_اعضا ...
🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دلانه ای دختری رنج کشیده به نام #گندم بخشی از #زندگی_اعضا ... 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#گندم
خداکنه سالم باشه دختروپسرفرقی
نداره
امامن خوب می دونستم مادربزرگ دلش
پسرمی خواست
کلاعاشق پسره قشنگ یادمه مصیبت
دایی کمرش شکست وهنوزحرفش
می شه اشکهاش می ریزه واه می کشه
بعدازظهرمادربزرگ مغازه ی سرکوچه
رفت وبرام هلوخریده بود
چقدربادیدن هلوهاذوق کردم وچندتا
ازدرشت هاش جداکردم وشستم
حسابی بهم چسبید
کاش حقوق حسین بیشترمی شد
می تونستم هرروزمیوه بخورم
اماخرج خونه وکم کسریهای وسایل
الان سیسمونی هم اضافه شده
وپولی برای میوه نمی مونه
حسین ازسرکارامد
خستگی ازچهره ش می باره
حسین خوبی
نه خیلی خسته ام گرمازده شدم
حال ندارم
دوش بگیربرات غذاگرم کنم
حسین
جانم
من امروزرفتم سنوگرافی
به سلامتی
فهمیدی چی گفتم امروزمشخص شد
بچمون چیه
خوب معلوم من می گم دختر
توازکحامی دونی نکنه گلروتوحیاط
زودتربهت گفته
نه من بابای بچه هستم خوب می دونم
چیه فکرکردی
هردوزدیم زیرخنده
حالااسمش چی بزاریم
هرچی تودوست داری گندم جان اسم
دخترمون بزار
هوم هرچی فکرمی کنم اسم قشنگی
به فکرم نمی رسه
دوست دارم هم قشنگ باشه هم
بامعنی باشه
توهم اسم قشنگ شنیدی بهم بگو
حالابزارغذابخورم هنوزچندماه
وقت داری
نه حسین گناهه بایداسم داشته باشه
میرم کتاب اسم می خرم داخلش نگاه
می کنم
خوبه
حسین غذاش خوردودرازکشید
منم توافکارخودم غرق شدم
واسم دخترانتخاب می کردم
فکرنمی کردم انتخاب اسم برای
دخترم اینقدرسخت باشه
کنارحسین خوابم برد
باصدایی ازتواشپزخونه چشام بازکردم
کیه تواشپزخونه
بیدارشدی
اره توکی بیدارشدی
منم ده دقیقه ای هست
ابی به صورتت بزن باهم بریم دوری
بزنیم
سریع بلندشدم وصورتم اب زدم
سراغ لباسهام رفتم
مانتوم تنگ شده فعلامجبورم بپوشمش
کش شلوارم هم تنگ شده و
اذیتم می کنه اگرپولی دستم امد
اول شلواربخرم بهتره چون خیلی با
این شلواراذیت می شم...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #پارت_۲ تابستونا گاهی میرفتیم تهران یکی دوهفته ای میموندیم و ملاقات بابا هم میرفتیم.دلم
🍃🍃🍃🌸🍃
#پارت_۳
بعد از چند وقت مامانم از کسی شنیده بود که میتونه حقوق بابابزرگم رو درست کنه واسه خودش و خالم.. راه افتاد دنبال کارای حقوقیش و حقوق پدر بزرگم رسید به مامانم و خالم.. یکمی دست و بارشون بازتر شد.خرج خونه شریکی بود و هرچی میخریدیم با خالم نصف میکردیم.
اینم بگم منم کلاس اول دبیرستان ترک تحصیل کرده بودم و درس رو ول کرده بودم چون خیلی ضعیف بودم ولی بعدها پشیمون شدم و تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم اون موقع ۱۹سالم شده بود و رفتم مدرسه بزرگسالان و چون مدرسه دور بود با اتوبوس میرفتم. یه چند روز گذشت احساس کردم یکی از پسرای محله با دوچرخه دنبالم میاد اعتنایی نمیکردم تا اینکه یه روز موقع عادت ماهانه ام بود و منم حالم خیلی بد بود.تصمیم گرفتم بجای اتوبوس با سواری برم مدرسه.دیدم یه ماشین جلوم ترمز زد دیدم همون پسره اس که هر روز با دوچرخه می اومد دنبالم ولی امروز با ماشین بود.نمیخواستم سوار بشم ولی وقتی گفت هم مسیر هستیم سوار شدم.
اولش هیچی نمیگفت فقط از آینه نگاه میکرد و منم معذب میشدم. تا اینکه سر صحبت رو باز کرد و گفت سخت نیست اینهمه راه رو میری فلان خیابون مدرسه؟😁
آقا منم حالم بد بود حوصله هم نداشتم گفتم به شما ربطی نداره.
دیگه هیچی نگفت ولی دلم سوخت که اینجوری گفتم. معذرت خواهی کردم و گفتم امروز حالم خوب نیست عصبی هستم.
گفت اشکالی نداره.خلاصه رسیدم و پول هم نگرفت عصر برگشتنا هم اومده دنبالم و جلو پام بوق زد. یه حسی داشتم که تا حالا نداشتم. منو جذب خودش کرده بود و دوباره سوار شدم.میگن عشق تو یه نگاه اتفاق میفته ولی من با اینکه چهره قشنگی داشت عاشق نگاهش نشدم.. عاشق صداش شدم..صدای جذاب و گیرایی داشت.. و این شد آغاز رابطه ما.. بعد فهمیدم ۲ماهی بود منو زیر نظر داشت و اونم مجذوب تیپ و قیافم شده بود.اون زمان لاغر و خوشگل بودم. تا اینکه ۱سال گذشت و رفته رفته به شدت عاشقش شده بودم و ازش میخواستم اگ اونم واقعا دوسم داره بیاد خواستگاریم میگفت فعلا شرایطش رو ندارم.. با پدر بزرگش خیلی رفیق بود و پدر بزرگش هم با من آشنا کرد. پدر بزرگش به من میگفت نوه ام خیلی دوستت داره همه اش از تو حرف میزنه.میگفتم چرا پس نمیخواد بیاد خواستگاری هیچی نمیگفت و منو میپیچوند. تا اینکه بعدها اینقدر اصرار کردم که بهم گفت من نامزد دارم😞
ادامه دارد
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
خطاب به اون دختر خانمی که گفتن دختر ازدواج میکنه تا ملکه خونه همسرش باشه
میگم :
بابا این خبرها نیست. ملکه فقط تو فیلم هاست. هرگز با این افکار ازدواج نکن.
مادر شوهر هم آخرش کار خودش رو میکنه.
من دختر خونه بودم همیشه به خودم میگفتم که اینقدر به مادرشوهرم محبت میکنم تا من رو مانند دختر خودش دوست داشته باشه و زندگیمون شیرین باشه.
ولی بشکنه این دست که نمک نداشت. هرچی براش کارخونه انجام میدادم براش کادو میخریدم همراهش بیرون میرفتم خلاصه فقط میخواستم بی احترامی نباشه و با هم خوب باشیم ولی آخرش اون کار خودش رو انجام میداد وقتی پسرش ازسر کار میومد خونه اینقدر پرش میکرد که حتی جواب سلامم رو هم نمیداد.😡😡😡
من پنج سال خونه مادر شوهر بودم. خدا ازش نگذره هرچی غیبت کرده و بهم تهمت زده.
فرق اولاد گذاشتن تا این حد 😭😭
واگذارش کردم به جد بچه هام و روز قیامت
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله :
فرزندانتان را با سه خصلت بار بیاورید :
محبت پیامبرتان ،محبت اهلبیت،قرائت قرآن
#حدیث📖
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
✨ نامه یکم
همه ما توی زندگی تلاش میکنیم کسی بشویم!
اما نه برای خودمان، بلکه برای دیگران
تلاش میکنیم دختر یا پسر خوبی برای خانواده باشیم
پارتنر خوبی باشیم، همسر خوبی باشیم، کارمند خوبی باشیم
تلاش میکنیم تحصیلات عالیه و پول و ثروت به دست بیاوریم
بدون آنکه بدانیم چرا و این ها همه برای چیست؟
بدون اینکه از خودمان بپرسیم:
اگر همه این هارا از من بگیرند، از من چه باقی خواهد ماند؟
اگر دیگر کسی نباشد که به کف و تشویق او نیاز داشته باشم
یا دیگر کسی نباشد که مرا به خاطر داشتن ثروت و تحصیلات تحسین کند
آن وقت من چه کسی خواهم بود؟
جز یک تکه گوشت تحصیل کرده و پول دار
که هیچ یک از روزهای زندگیش را
برای خودش زندگی نکرده!
تمام عمرش را دویده دویده دویده
و به هیچ کجا رسیده و به هیچکس تبدیل شده
و اکنون میخواهد دیگر برای خودش باشد...
اما چگونه؟
رنج دارد!
برای خود بودن آسان به دست نمیآید
نمیشود با چهارتا تمرین آبکی و جلسات خودسازی
آدم برای خودش بشود
برای خود بودن سفری است که با رنج آغاز میشود
و با به خود آمدن پایان مییابد.
من سفرم را آغاز کردهام...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df