eitaa logo
🇵🇸 Ranyaa | رانیا
1.6هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
150 فایل
• گـروه‌فرهنگی‌رانــیا🌱 • هیئت‌دختـرانه‌بنات‌الزهـرا • استان البرز، پایگاه شهیدان پناهی ‌ جزتویاری‌نگرفتیم‌ونخواهیم‌گرفت برهمان‌عهدکه‌بستیم،برآنیــم‌هنوز(: جهت ارتباط با ما ، کانال شرایط رو مطالعه بفرمائید🦋: @ranyaa_313_shorot
مشاهده در ایتا
دانلود
رد شد از حلقه‌ی پیرانِ عصازن و سپس از وسطِ جمعیتی سنگ به دامن نه فقط سنگ که چوب و شن و آهن ..
بعد از آن سخت دوید از دو سه تا حلقه‌ی اسبان سواری وصدای نفس و شیهه و کوبیدن سُم‌ها همه‌سو هولِ قدم‌ها وعَلَم‌ها
به خودش گفت کمی مانده برو از وسط این‌همه جامانده برو...
پیش می‌رفت ولی حلقه‌ی یک لشکر شد متراکم متراکم متراکم‌تر شد
داشت از بین همین فاصله‌ها رد می‌شد از دل هلهله‌ها، هروله‌ها رد می‌شد...
رد شد از حلقه‌ی سرنیزه و از حلقه‌ی شمشیر و کمانگیر و کف پاش پُر از خون و تَنِ کوچک مجروح دوید و  لب گودال رسید و ته  گودل چه دید و ...
که سنان بود و سنان داشت نیزه‌ای فاتحه خوان داشت
حرمله غرقِ عرق چشم بر آن نیمه‌ جان داشت آخرین تیر خودش را به کمان داشت
مادری موی کَنان سینه زنان پیش عمو بود ولی قدِ کمان داشت :) پدرش بود. عمو بود پدرش بر سر او بود...
پسر افتاد سر افتاد چه بد بال و پر افتاد تنی روی تن افتاد، حسن افتاد راه یک تیرِ سه‌شعبه به دو حنجر افتاد
ناله‌ای بین گلو بود که زهرا غش کرد او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد...
کاش جبریل جراحات دو تَن را می‌بست کاش می‌شد که علی، چشم حسن را می‌بست (: