eitaa logo
🇵🇸 Ranyaa | رانیا
1.6هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
149 فایل
• گـروه‌فرهنگی‌رانــیا🌱 • هیئت‌دختـرانه‌بنات‌الزهـرا • استان البرز، پایگاه شهیدان پناهی ‌ جزتویاری‌نگرفتیم‌ونخواهیم‌گرفت برهمان‌عهدکه‌بستیم،برآنیــم‌هنوز(: جهت ارتباط با ما ، کانال شرایط رو مطالعه بفرمائید🦋: @ranyaa_313_shorot
مشاهده در ایتا
دانلود
و تو چه میدانی شکستنِ قلب یعنی چه... 💔 @ranyaa_313
داغِ تو، سرد شدنی نیست؛ پسر خلفِ حضرت زهرا ، سردار عزیز ما(: ساعت، 1:20 به وقتِ پرکشیدنِ 🥀 @ranyaa_313
•|بسم‌الله‌القاصم‌الجبـارین|• غرش رعد و برق، افکارم را می شکافد؛ باران، دیوانه وار بر شیشه می کوبد؛ فریادش در گوش هایم می پیچد و قلبم را به تلاطم می اندازد. نور ماه از پنجره به داخل می تابد و میان تاریکیِ مطلقِ اتاق، ردی از نور بر جای می گذارد... نگاهم را از صفحه سفید مقابلم روی قلمروهای بی تاب کنارش سُر می دهم. انگشت هایم موهای قلمو را نوازش می کنند. صدای یک انفجار در سرم می پیچد... تکانی می خورم، قلمو را در دست میگیرم. شعله‌های آتش از پسِ پرده پلک هایم زبانه می کشند... نفس هایم نامنظم می شوند. باری روی شانه هایم سنگینی می کند. تصویر دستی روی خاک در چشمانم خون به پا می‌کند. رعد دیگری بر سرم فریاد می کشد. قلمو بر صفحه‌ی سفید می نشیند. صدای گام هایی را می شنوم که می دوند... خطوطی در هم می کشم. صفحه‌ی سفید، سیاه می شود؛ به سیاهی همان شب..! بوی دود و خون در مشامم می پیچد. نفسم می‌گیرد و به سرفه می افتم. قلمو از دستم رها می شود و صدای برخوردش با زمین سرد، در فریاد باران گم می شود. به سینه ام چنگ می زنم. از میان شعله های آتش پشت پلک هایم، قطره اشکی روی گونه‌ام سُر می خورد و پایین می ریزد. به خود میلرزم.. ساعتِ 1:20 در مقابل چشم هایم نقش می بندد. فریاد یا حسین را از اعماق ذهنم می شنوم. قطره اشک دیگری از چشم هایم سرازیر می شود. بغضم را با خشم فرو می برم، خم می شوم و قلمو را بر میدارم و در دست میگیرم؛ چشمان بارانی میلیون ها نفر در مقابل چشم هایم ترسیم می شود. قلمو را روی صفحه سیاه می کشم و ردی از روشنایی باقی می‌گذارم... کلمه‌ای از اعماق قلب مجروح، خودش برا به ذهن خسته ام می رساند و افکار سرگردانم را پس می‌زند. قلمو روی سیاهی ها خون می پاچد...! رعد و برق دیگری سینه آسمان را می شکافد. پنجره با شدت باز می شود و باد به داخل هجوم می آورد. باران بی رحمانه بر در و دیوار اتاق، سیلی می زند. به قطره خون های روی سیاهی صفحه خیره می شوم و آهسته لب می زنم انتقام سخت... به دستم نگاه میکنم، دیگر می‌لرزد... قلمو را می‌فشارم، نگاهم را به صفحه رو به رویم می دوزم. نقش دست های به هم گره خورده‌ی هزاران نفر را می‌بینم و آوای کوبنده دعای وحدت‌ در گوش هایم می پیچد. قلمو را بالا می آورم. دستانم نا خودآگاه حلقه‌ای روی صفحه می‌کشند... ضربان قلبم منظم می‌شود. دیگر صدای رعد نمی‌آید. باران فریاد نمی‌زند. نسیم ملایمی می‌وزد و پرده به آرامی تکان می‌خورد. نور ماه از پنجره به اتاق می‌تابد و بر صفحه نقاشی، نگین خانم می‌درخشد... قسم به خاتم انگشتری که باقی ماند... دل‌نوشته‌ای‌به‌قلم‌بنات‌الزهرا🥀 @ranyaa_313
قسم به خانمِ انگشتری که باقی ماند... @ranyaa_313
Nemishe_Bavaram.mp3
5.14M
هنوز هم نمیشه باورم... (: 💔
🇵🇸 Ranyaa | رانیا
هنوز هم نمیشه باورم... (: #حاج_قاسم 💔
‌ چه روزهایی رو بدونِ تو گذروندیم :) نه فقط بچه‌های شهدا، همه‌ی ما بعد از تو یتیم شدیم عمو قاسم 💔
بسم‌الله" به نام خدا، به یاد خدا، برای خدا :)
السلام‌علیک‌یامولای‌یاصاحب‌الزمـان-♡
‌ 💠 ذکر روز چهارشنبه: یا حی و یا قیوم 💠
عیدتون مبارڪ ((: 💚
عزت‌مون از توعه و عمریه مدیونِ تو ایم (: -
🇵🇸 Ranyaa | رانیا
‌ عیدتون مبارڪ ((: 💚 #روز_مادر
زنی از خاک، ‌ از خورشید، از دریا قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمی‌تر.. که قبل از قصۀ قالوا بلیٰ این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه نشانْد آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد.. (: زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی‌های تلمیحش جهان، این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ابد حیران فردایش، ازل مبهوت دیروزش ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا زمین زهرا، زمان زهرا، قَدَر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پَر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر "تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر" همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست آسیدحمیدرضابرقعی🌱(: @ranyaa_313