eitaa logo
🇵🇸 Ranyaa | رانیا
1.6هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
150 فایل
• گـروه‌فرهنگی‌رانــیا🌱 • هیئت‌دختـرانه‌بنات‌الزهـرا • استان البرز، پایگاه شهیدان پناهی ‌ جزتویاری‌نگرفتیم‌ونخواهیم‌گرفت برهمان‌عهدکه‌بستیم،برآنیــم‌هنوز(: جهت ارتباط با ما ، کانال شرایط رو مطالعه بفرمائید🦋: @ranyaa_313_shorot
مشاهده در ایتا
دانلود
𖥸𖥸𖥸 یا مَن اَرجوه لِکُلِّ خَیر و امَنُ سَخَطَهُ عند کلِّ شر یا مَن یُعطِی الکثیر بالقلیل یا مَن یُعطِی من سَئَلَهُ یا من یُعطی من لَم یَسئَلَهُ و من لم یَعرِفهُ تَحَنُّنًا مِنهُ و رَحمهً اَعطِنی بِمَسئَلَتی اِیّاکَ جمیع خَیرِ الدنیا و جمیع خیر الاخرة و اَصرِف عَنّی بمسئلتی ایاک جمیع شر الدنیا و شر الاخره فانَّهُ غیر منقوص ما اعطَیتَ و زِدنی مِن فَضلکِ یا کریم🍃 یا ذَالاجلال و الاِکرام ‌‌یا ذَالنَعماء و الجود ‌‌، یا ذالمَنِّ و الطَّول ، حَرِّم شَیبَتی عَلی النّار -ماهِ‌رجب 𖥸𖥸𖥸 @ranyaa313
:[ ۱۷ اسفـــند ماه سالگرد شهادت حــآج ابراهیم همت] - شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا ، صلواتی ختم کنیم 🌱
آقای‌ابراهیم! سلامِ ما رو به سید‌الشهدا(ع) برسون... :)
ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق نداریم با آنها تند برخورد کنیم ، از کجا معلوم که ما در انحراف آنها نقش نداشته باشیم ؟ - شهید‌همت • @ranyaa313
🇵🇸 Ranyaa | رانیا
شهادت عشق به وصاݪِ محبوب و معشوق در زیباترین شڪل است..💛 ~ @ranyaa313
••~•• امتحان‌یانمازاول‌وقت..؟ یادمه معلم گفته بود امتحان دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید. آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و.. می‌دانستم احمد طولانی است. احمد مقید بود که ذكر را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بی‌فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره. مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ یچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی‌داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم. 🌱 احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد نماز اول وقت را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه‌ی عمل خالصانه‌ی احمد. 📚 عارفانه ، زندگینامه و خاطرات عارف @ranyaa313
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 سمیه برو ! نمون !! 💔کاری زیبا و تاثیر گذار از علی زکریایی 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab
• هیچ‌دیگرۍویرانگرتر‌از‌خود‌ آدمی‌نسبٺ‌بھ‌خودش‌نیسٺ !)