💠 شکستن صدف، کشتن مروارید است
🔘 چشمانش دنبال مرواریدهای بزرگتر بود. هر مروارید درشتی را که میدید، دنبال میکرد تا شاید همنشین او شود و چیزی هم از درشتی آن مروارید به او بماسد.
🔘 روزی در میان انبوهی از مرواریدهای بیصدف؛ در حالی که مرواریدهای ترکخورده را کنار میزد، چشمانش را در پی یافتن مرواریدی درشت و صیقلی ریز کرده بود، برای لحظهای چشمانش به مرواریدی درشت و غر شده گره خورد. مروارید به قدری غر شده بود که چشمانش از تماشای آن فراری بودند. با این وجود حس غریبی او را به سمت مروارید میکشید.
🔘 هر لحظه که میگذشت، یک قدم به مروارید نزدیکتر میشد و گویی با هر قدم که به سمت مروارید بر داشته میشد، یک قدم به گذشته خود نزدیکتر میشد. مروارید را که در دست گرفت، دستانش به لرزه افتاد،نفس در سینهاش حبس شد و چشمانی که تا لحظاتی پیش فراری بودند، حالا ایستاده بودند به تماشا....
🔘 در بیابان حیرت به سر میبرد و دلیل این آشفتگی برایش مبهم مینمود تا اینکه شرح ما وقع را از مروارید جویا شد. مروارید که داستان شکستن صدف و کنار گذاشتن آن به بهانه شکوفا شدن تواناییهایش را بازگو کرد، حالش دگرگون شد. آخر او نیز صدف را به بهانه کشف استعدادهایش ترک کرده بود.
🔘 تازه از بیابان حیرت خارج شده بود که گرفتار دوراهی شک و یقین شد. مانده بود که آیا او هم سرنوشتی اینچنین خواهد داشت یا خیر؟مدام از خود میپرسید که براستی صدف بهتر است یا شکستن و غر شدگی؟ شک یا یقین؟
📝 مهدی براتی
#نسل_خوب
#مصلح
🆔 @rasanewsagency