eitaa logo
راشِدون
165 دنبال‌کننده
987 عکس
176 ویدیو
13 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم، هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌«نوشتن‌»نیازداریم. مهمان اتاق عملی ومعمارنویسنده‌‌ای هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش رابه کلمه تبدیل می‌کند. شیعه‌ی‌مولاعلی|همسر|مادر
مشاهده در ایتا
دانلود
من از اینجا به شب های جمعه مقابل ایوون طلات قربونت برم.. سلام حسرت به جا مونده‌ی روی قلبم.. وقتی در سوق النجف قدم برمیداشتم، سرم را انداخته بودم پایین و آرام آرام اشک میریختم.. اشک شوق بود و دلتنگی؟ اشک شرمندگی؟ غم فراق؟ اشک برای شما؟ نمیدانم! اصلا یکی یکی تمام آنچه تا به الان درباره‌ات خوانده و شنیده بودم از جلوی چشمانم عبور می‌کردند و روضه ای در ذهنم برپا شده بود بیا و ببین. اما آنقدر چشمانمان چیزهای ممنوعه را دیده بودند که گویا لیاقت دیدارتان را نداشتند.. حتی به قدر کمی از ایوان طلایت هم نصیبشان نشد چه برسد به انگور روی ضریحت. چشم های بی لیاقت! یا مولانا.. ما را حلال کن اگر آنچنان که میخواهی، نیستیم.. چقدر زود گذشت لحظات نفس کشیدن مان در کنارتان. گویی که اصلا آن لحظات را در این دنیا نبوده ایم.. سرم را روی سرامیک های خنک حرمتان گذاشتم و نفهمیدم چه شد اما وقتی چشم باز کردم شیرین ترین و آرام ترین خواب کوتاه عمرم را تجربه کرده بودم. نه خبری از اضطراب های درونی بود و نه خبری از دغدغه های فکری. انگار به ساحل قرار رسیده بودیم و دستی پدرانه کشیده بودی بر سر و قلبمان.. مولا علی ما به امیدی آمده ایم.. إذن میدان بده... + گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکت شود بدیدم و مشتاق تر شدم، مشتاق تر شدم...
راشِدون
آقای امام حسین منو بیار توی این مسیر.. منو بیار زیر قُبّه.. درددل دارم... #اربعین
آخ آقای امام حسین.... خیلی اتفاقی این پیام رو دیدم و یاد اون لحظه ای از امسال افتادم که فقط میخواستم بیام چفیه ام رو بزنم به اولین درب ورودی ضریحت و بخاطر شلوغی جمعیت قصد اومدن به داخل نداشتم اما خیلی یهویی درب ورودی دیگه ای باز شد و جمعیت زیادی پشتم قرار گرفتن که منو به سمتت میفرستادند.... منِ روسیاهو آوردی تحت قبه ات.. آوردی توی آغوشت و درددلامو شنیدی.. آخ آقای امام حسین.. وجود ناچیزم به فدای شما و فرزندانت....
به نزدیکای رسیدیم و شدم شبیه آدمای مست بین رفتن و نرفتن تلو تلو میخورم .... چند قدم به سمت رفتن چند قدم برگشت به نرفتن... به مسئولمون گفتم من از فلان تاریخ می‌خوام اگه بشه بریم برای کربلا.. گفت آقای س هم گفته که میخواد بره.. خانم پ هم نیست.. خانم خ هم معلوم نیست وضعیتش.. نیرو ندارم. حالا تو درخواستیتو بنویس ولی نمی‌دونم چی میشه.. یچیزی ته دلم ریخت... آه حسین.... دلهره‌ها شروع شد.... امشب، شب سوم محرمته... بی‌بی رقیه کسی رو دست خالی رد نمیکنه.. دعا کنیم برای رزق اربعین همدیگه رفقا... منت بذارید و برای جور شدن اربعین این بنده‌ی ناچیز هم دعایی کنین... +آقای امام حسین منو بیار توی این مسیر.. منو بیار زیر قُبّه.. دردِدل دارم...
قبل‌ترها که سنم کمتر بود، ترجیح قلبیم این بود که اربعینو با دوستانم تجربه کنم. رفقایی که خیلی برام عزیزن. اما بعد از تجربه‌ی دو همراه با خانواده، الان از کنه وجود دلم میخواد که همیشه لیاقت داشته باشم تا این مسیرو کنار اعضای خانواده‌ام قدم بردارم... کنار پدر و مادرم، همسر و فرزندانم، برادرم و خانوادش، پدر بزرگ و مادربزرگم، خاله‌ها و عمو‌ها و ... دلم میخواد به آقا نشون بدم که ما دست خانواده‌مونو گرفتیم و اومدیم پای عشق شما بسوزیم و خانوادگی پای شما ایستادیم.. بمیریم برات حسین.... + اربعین کنار خانواده، مخصوصا وقتی بتونی کنار پدر و مادر خودت یا همسر قدم برداری و در عین حال صبر و سکوتو رعایت کنی و در هرحالی با نهایت ادب و احترام هواشونو داشته باشی، یه جور دیگه رشد میکنی...
خیر کثیر و عاقبتی خیر بده به اونایی که توی هر جایی که مسئولیتی دارن، با دلسوزی همه تلاششونو میکنن و از همه امکانات و ظرفیت‌هایی که دارن استفاده میکنن تا کارِ اون کسی که با امیدی بهشون مراجعه کرده رو راه بندازن..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
، نیایید کربلا! به کارهای واجب‌تان برسید! نیازی به این سفر آمدن نیست
انگار که به یک زندانیِ جرایمِ عمد، عفو رهبری خورده باشد! یا انگار که به یک زندانی ابد و یک روز، ۱۰ روز مرخصی داده باشند! اون روزی که فهمیدم پاسپورتم گم شده و بهم گفتن حداقل یک ماه ابطالش طول میکشه، خیلی چیزا بینمون رد و بدل شد. هنوزم معلوم نیست وجودم برسه بهشون یا نه. اصلا اربعین نه رفتن اونی که میخواد بره معلومه، نه نرفتن اونی که قرار نیست بره. اصلا همه رو بی بی رقیه راهی می‌کنه. اون روزی که ناامید از همه جا رفتم اداره کل گذرنامه، همزمانی که منتظر نشسته بودم، توی گوشیم نوشتم:« حسین جان منو بیار زیر قبه. درددل دارم.» نمی‌دونم چی گذشت به جناب سرهنگ (مسئول اداره کل) که گفت «مال شما رو خودم شخصا پیگیری میکنم». با رییس اداره کل گذرنامه کشور تماس گرفت و خودش پیگیر کارم شد تا ببینه چجوری ممکنه که زودتر پاسپورت برسه به دستم. نمی‌دونم شاید مثلا فهمید پرستارم و شیفتام اجازه نمیده خودم برم تا تهران دلش سوخت برام. نه نه اینا همه‌اش کار خود حسینه :) بمیرم برات حسین.. +آخ آخ چقدر خونِ دل خوردم... آخ حسینِ من.. قربون رقیه‌ی سه ساله‌ت بشم که دست رد به هیچ سینه‌ای نمیزنه حتی اگه سیاهِ سیاه شده باشه :) حسین من! هر سال تا لحظه‌ی آخر یجوری امتحانم می‌کنی نه؟ همینکه تو رو دارم مرا بس.. منو نگهدار کنارت.
مثلا خودت نمیتونی راهی بشی ولی هزینه‌ی راهی کردن یه سفر اولی رو تقبل کنی یا حتی بخشیش رو :) میدونم بازم دلت آروم نمیگیره اما حداقل یک نفر رو جایگزین خودت فرستادی تا این مسیر که تجلی کوچکی از زندگی پس از ظهوره، شلوغ تر و با شکوه تر باشه و حتی به اندازه‌ی یک نفر هم جایی خالی نمونه و دل‌های بیشتری بهش پیوند بخوره.
درحالیکه هنوزم نمی‌دونم چی میشه و اصلا قراره چجوری بشه، به گذرنامه زیارتی جدیدم روی میز نگاه میکنم و عمیقا امیدوارم به اینکه کمتر از ۱۰ روز دیگه پیش بابا علی ام...💔🌱
سخت‌ترین قسمتش اینجاست که همکارات میدونن مرخصی گرفتی و هربار می‌بیننت، ازت میپرسن «داری میری؟ کی عازمی ایشالا؟» و تو هربار میگی «هنوز مشخص نیست»..
چه هندوانه‌ای شد ! :)