eitaa logo
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
3.7هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
8.4هزار ویدیو
55 فایل
℘مطالب انگیزشۍ و مذهبۍ🌸🌊 ℘ یھ ڪانال حال خوب ڪن ࢪنگی☺️🍓 °√•|⚘ 🌱 تبلیغات: @salam_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
••••• دعاے بے ڪسان را مے خرد آخر خــــــدا یڪ شب... °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹#رمان _مذهبی🌹 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_110 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 _ با دیدنم هول کرد اما من دیگه ن
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹 _مذهبی🌹 💞💞 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 _مامان با دیدن من تو اون لباس و با نیم تاج نقره ای رنگ و با گل های کریستال همرنگ لباسم و آرایش ملیح دخترونه،لبخندی به صورتم پاشید و گفت:- خوش سلیقه شدی. بازم صدقه سر آقا متین مامان در عمرش یه تعریفی از من کرد. جواب لبخندش رو دادم و با بابا به سمت خونه ی ملکی راه افتادیم. مائده با کت و دامن نیلی رنگ و پوشیده و روسری زیبای ست لباسش مثل همیشه مثل یه فرشته بود و کوروش هم یه ثانیه ازش دور نمی شد و اون رو با مهمونا آشنا می کرد. جالبی کار اون جا بود که تا آقاییون دستشون رو به سمت مائده دراز می کردن، کوروش سریع دستش رو تو دست اونا می ذاشت و خودش تشکر می کرد. نگاه هایی که توش پراز تحسین بود به من نشون می داد که واقعا از انتخاب لباس ضرر نکردم. مائده با دیدنم بغلم کرد.- وای ملیسا چقدر ناز شدی.- کجاش ناز شده؟ مثل جادوگر شهر اوز! چشم غره ای به کوروش رفتم و به مائده گفتم: - ممنون عزیزم، ولی به پای تو نمی رسم. - اون که صد البته!ایشی به کوروش گفتم و بعدم تو گوشش زمزمه کردم:- کاری نکن حرفایی بزنم که به غلط کردن بیفتیا!کوروش با حرص نگاهم کرد و جلوم تعظیم کوتاهی کرد و گفت:- شما سرورید پرنسس.- خیلی خب می بخشمت نوکر. - بچه پررو!- یلدا و شقایق و بهروز اومدن؟ - نه هنوز.می خواستم بپرسم متین اومده که بی خیال شدم. به جمع دخترا پسرا پیوستم و در همین حین کل خونه رو با نگاهم شخم زدم تا اثری از متین پیدا کنم. پسرای خاندان ملکی به حدی هیز بودند که یه لحظه احساس کردم لخت جلوشون نشستم. کتی خانم اون قدر قربون صدقه ی مائده می رفت که دخترعمه کوروش گفت:کاش من بچه خواهر زن دایی بودم. - حاالا چرا اون روسری رو از سرش بر نمی داره؟- تیپ و قیافش شبیه خدمتکاراس. دیگه کم کم داشتم به نقطه انفجار می رسیدم. با حرص گفتم:- اما از دید من شبیه فرشته هاس. و بعد با نگاه خصمانه بهشون خیره شدم که با دیدنم لال شدن و با خوردن یه پس گردنی محکم برگشتم و دیدم بله،شقایق و یلدا و بهروزن. - وای بمیری ملی چقدر ناز شدی.بهروز جلوم به حالت نمایشی خم شد و دستم رو بوسید. - اوه علیاحضرتا، این جان نثار را به غلامی خود بپذیرید!دستم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم:- زهر مار!بالاخره بعد چند دقیقه چرت و پرت گفتن جو آروم شد که صدای یکی از دخترای فامیل کوروش اینا رو شنیدم که گفت: - وای پریوش پسره رو، عجب تیکه ایه! بی اختیار نگاه اونا رو دنبال کردم و بهش رسیدم.- اوه!- چیه؟ شقایق هم با دیدنش جیغ خفه ای کشید. متین تو اون کت و شلوار مشکی رنگ و پیراهن ساده سفید با صورت شیش تیغه متفاوت تر و جذاب تر از همیشه،همراه پدر مائده وارد سالن شده بودن. خودم رو جمع و جور کردم و یکی پس کله ی شقایق و یکی هم به یلدا زدم تا به خودشون بیان. اما وقتی نگاه بقیه دخترا رو میخکوبش دیدم حرصی شدم و زیر لب غریدم: - بیا، اینم بچه مثبت کلاسمون، آب ندیده بود؛ وگرنه شناگر قابلی بود!یلدا با تعجب نگام کرد و گفت: ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༎📱🎬• باید با چادرت سپر عمه جون باشی...... با عفت و حیا پا به رکابشون باشی...... ༆~🍃°┅💙✿💙┅°🍃~࿐ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
یار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است [یاامام‌رضا‌جانم] °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
مدحش به واژگان و لغت جا نمی شود هر دختری که ام ابیها نمی شود °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
از فراقت چشم هايم غرق باران می‌شود عاشق هجران کشيده زود گريان می‌شود درد غفلت يک طرف ، درد جدايی يک طرف مشکلاتم يک به يک دارد فراوان می‌شود 💫اللهم عجل لولیڪ الفرج 💫 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
🇮🇷✌️🏻 | ۲۲ بهمن ◽️با دو بال سرخ و سبز این پیک صلح از دل بهمن برآمد سوی صبح ▫️طراح گرافیک: محمد شکیبا ▫️شعر: پویا سرابی ▫️نوشتار: مجتبی حسن‌زاده | °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
. سهراب سپهری: روی پایِ ترِ باران به بلندای محبت برویم‌‌‌‌ امروز دلم حال کبوتر دارد صلی الله علیک یااباعبدالله♥️ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |