eitaa logo
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
3.7هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
8.4هزار ویدیو
55 فایل
℘مطالب انگیزشۍ و مذهبۍ🌸🌊 ℘ یھ ڪانال حال خوب ڪن ࢪنگی☺️🍓 °√•|⚘ 🌱 تبلیغات: @salam_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹#رمان _مذهبی🌹 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_89 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 یا علی! اومد بره که سریع گفتم:
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹 _مذهبی🌹 💞💞 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 بمیری ملی! - چیه بابا؟ پهلوم رو سوراخ کردی. - مگه به تو اشاره نکردم وایستی؟ - روش پخت سمنو رو برای بچه ام گفتی؟ - زهرمار، بچه پررو. - بد اخلاق! خاک تو سر کوروش کج سلیقه. - بده من این لامصب رو. مگه چه حاجتی داری که بس که هم زدی، ته پاتیلم سوراخ کردی؟ - وای مائده، همه رو دعا کردم، اگه یکی دوتاشم بگیره چه شود! مائده تقریبا هولم داد اون طرف و با حرص گفت: - مطمئنم اگه بگیره همه بدبخت می شن. - بی ذوق! در پاتیل سمنو رو طبق مراسم خاصی که گفتن ذکر و صلوات بود، گذاشتن و روش رو قرآن و شمع و گل و آینه گذاشتن. من و کوروش کنار هم ایستاده بودیم و به این صحنه نگاه می کردیم. کوروش آروم زمزمه کرد: - چقدر با اینا فرق داریم. برگشتم و نگاهش کردم. اخم کمرنگی کرد و گفت: - دارم به این نتیجه می رسم که تموم مدت عمرم چقدر الکی گذشت. چه حرفایی می شنیدم. اونم از کی؟ از پسر الکی خوش و بی خیالی که نمونش رو تو زندگیم ندیده بودم. حرفی نزدم. - من دیگه می رم. - امیدوارم فهمیده باشی مائده دختری نیست که بشه خرش کرد. - می دونم، از اولم می دونستم، اما سعی می کردم انکارش کنم. - کوروش؟ - هیچی نگو ملی، داغونم. فعال بای.سریع پیش متین رفت و خداحافظی بلندی با جمع کوچیک دور پاتیل کرد و رفت. تو کار این بشر موندم، هیچ چیزش مثل آدم نیست. نه این که من همه چیزم آدم واره! مائده پیشم اومد و گفت: - خب، حاالادیگه می تونیم بریم بخوابیم. - مائده؟ - جونم؟ کاملا مشخص بود که از رفتن کوروش خوشحاله. - تو ... تو به کوروش چیزی گفتی؟ - من فقط طرز سمنو پختن و مراسمش رو براش گفتم. چطور؟ - نمی دونم، به هم ریخته بود. شونه هاش رو باالا انداخت و گفت: - ملیسا؟ مثل خودش گفتم: - جونم؟ - چرا انقدر کوروش واست مهمه؟ - کوروش واسم بهترین دوسته، یه جورایی داداشمه. - اون روزی که توی ترمینال دیدمش، احساس کردم خیلی دوستت داره. - آره، ولی نه اون دوست داشتنی که فکرش رو می کنی، واقعا به من به چشم دوستش نگاه می کنه. صبر کن ببینم مائده خانوم، حاالاچرا این موضوع واست مهم شد؟ مائده دستم رو کشید و منو به سمت اتاقی برد. - نظرت چیه امشب رو بریم تو اتاق متین؟ "عالیه!" اما خودم رو با وقار نشون دادم و گفتم: - فرقی نمی کنه، فقط من ملحفه ی تمیز می خوام. ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
•|🌱✨|• •| 💔~ قصدم نه شعر نوشتنه نه چیز دیگه فقط خواستم بگم⇓ رفیق مواظب باش از چشم حسینﷺ‌ نیافتی..! استخون دردش ممکنه جونتو بگیره ..🖤 ✍🏻 •| ❀ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
ما در روزگاری به‌سر می‌بریم‌ ڪه بیشتر مردم‌ آن، بی‌وفایی را زیرڪے می‌دانند! ٤١ ༎♥️• ༆~🍃°┅💙✿💙┅°🍃~࿐ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
•° موقعی که دلت گرفت یاد شهدا کن... وصیتشان را بخوان... حالت خوب میشود... °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
••• از دستِ خویشتن به کجا می‌توان گریخت ؟ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |