eitaa logo
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
3.7هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
8.4هزار ویدیو
55 فایل
℘مطالب انگیزشۍ و مذهبۍ🌸🌊 ℘ یھ ڪانال حال خوب ڪن ࢪنگی☺️🍓 °√•|⚘ 🌱 تبلیغات: @salam_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_16 و به پیست رقص اشاره کرد. آخ قربون دهنت یه دفعه تو عمرش
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞💞 به سمت میز مامان و بابا رفتم. مامان که مشغول صحبت با یه خانم تپل بود و بابا هم طبق معمول با شوهر مهلقا خانم مشغول به الف زدن از تجارتاشون بود. سالمی کردم که یعنی من اومدم، یکی بلند شه من جاش رو صندلی بشینم؛ اما انگار نه انگار. منم رفتم یه صندلی بیارم. از دوستای مامانم تا حد مرگ متنفر بودم. یک مشت آدم تجملگرای افاده ای و در عوض مامان هم از دوستای من به جز کوروش که به قول مامان سرش به تنش می ارزید و مال یه خونواده ی پولدار بود و از قضا مامانش با مامانم دوست بود، متنفر بود. اگه با دوستام می دیدم خر بیار و باقالی بار کن، تا دو روز زندگی به کامم زهر می شد، اما من عاشق دوستام بودم و مامانم هم ایضا. در همین فکرا بودم که سروش طبق معمول خودش رو نخود هر آشی کرد و کنارم اومد و گفت: - نبینم تنها نشستی خوشگله، مگه سروشت مرده؟ یهو با هیجان گفتم: - واقعا! - چی؟ -همین که سروش مرده. اخماش رو تو هم کشید و گفت: - هنوز این زبونت مثل نیش ماره؟ - آره هانی، می خوای دوباره نیشت بزنم؟ - می دونی، گاهی وقتا آرزو می کنم که الل بشی. اون وقت با این چهره خواستنی تری. - خوبه خوبه. آرزو بر جوانان عیب نیست. سروش با حرص از من جدا شد و رفت. - کنه! - باز چی شده؟ - وای کوروش جونم تو این جا چه می کنی؟ کی اومدی من ندیدمت؟ - اوه پیاده شو با هم بریم. اول این که من االن رسیدم. دوم این که مگه میشه مامانت یه مهمونی بره که مامان من نباشه؟ سوم این که چی شده شدم کوروش جونت؟ - آ، قربون دهنت! همون کوری بهتره. هم من راحت تر تلفظش می کنم، هم تو باهاش آشنایی داری و گوشت ... - خیلی خب بابا. اون وقت تعجب کردم گفتم یه ملیسای دیگه ای، حاال مطمئن شدم خود بی لیاقتتی. ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
♡•• ڪارے ندارمـ ڪہ ڪجایے چہ میڪنے؟ بے عشق سر مڪن ڪہ دلتـ پیر مے شود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡•• آمد ࢪبیع ، فصل شڪـُفتن ࢪهــا شدن با رویش گـــڵ نَبَوے هم صــدا شدن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_17 به سمت میز مامان و بابا رفتم. مامان که مشغول صحبت با یه
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞💞 جوش نزن عزیزم، پوستت جوش می زنه. -بی خیال. نگفتی چرا امشب این همه خوشگل کردی؟ می خوای کار دست دل پسرای مردم بدی؟ -برو بابا دلت خوشه. مامانم گیر سه پیچ داد. -بی خیال، بیا بریم با هم بترکونیم. همراهش دوباره به سمت پیست رفتم و با هم شروع به رقصیدن کردیم. توی رقص وقتی با آهنگ یه چرخ خوردم، آتوسا رو دیدم که با آرشام مشغول رقص بود و جوری آرشام رو تو بغل گرفته بود که انگار دزد گرفته. انگار آرشامم تازه منو دیده بود. با اخم نگاهم کرد و باز دل آتوسا رو شکوند و به سمتم اومد. به من که رسید گفت: - ملیسا جان معرفی نمی کنی؟ و با سر به کوروش اشاره کرد. گفتم: - ایشون کورش جان هم کالس و دوست بنده هستند. کوروش ایشونم آقا آرشام پسرخواهر مهلقا خانم هستند. کورش دستش رو دوستانه فشار داد و گفت: - از آشناییتون خوشبختم. آتوسا بدون این که به من نگاه کنه، خودش رو انداخت وسط ما و گفت: - آرشام، عزیزم این جا جای رقصه بیا بریم به ... آرشام بدون توجه به بقیه حرفاش گفت: - میاید بریم بشینیم؟ برای ضایع شدن بیشتر آتوسا گفتم: - البته. و هر سه به سمت میزهای ته سالن رفتیم. در کمال تعجبم آتوسا از رو نرفت و همراه ما اومد. کوروش آدمی بود که سریع با همه صمیمی می شد، دقیق بر عکس من. سریع با آرشام رفیق شد و همون موقع یه پیامک براش اومد که باز یه موضوع جدید برای معرکه گیری دستش داد. پیامش رو سریع خوند و گفت: - وای آرشام گوش کن. "مزیت مذکر بودن. یک، دختر نیستید. دو، همیشه خودتون هستید "صد مدل آرایش نمی کنید." سه، فقط شما می تونید رییس جمهور بشید. چهار، فقط شما می تونید برید ورزشگاه آزادی و فوتبال ببینید. ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
♡•• فصل عوض می شود جای آلو را خرمالو می گیرد جای دلتنگی را دلتنگی..! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
♡•• ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید بنویسید که اندوه بشر بسیار است... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_18 جوش نزن عزیزم، پوستت جوش می زنه. -بی خیال. نگفتی چرا ام
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞💞 پنج، برای دعوا کردن به بابا یا داداش بزرگ تر احتیاج ندارید. شیش، توی اتوبوس جای بیشتری نسبت به دخترا دارید. هفت، در کمتر از ده دقیقه می تونید دوش بگیرید. هشت، هر جور که حال کنید لباس می پوشید. نه، در کمتر از دو دقیقه لباس می پوشید و آماده می شید. ده، مهم تر از همه این که شما هیچ وقت نمی ترشید." - هر هر! زهر مار، اصال جالب نبود. می دونی چیه، شما پسرا خیلیم دلتون بخواد مثل ماها باشید. دخترا خودشون رو خوشگل می کند، چون خوب فهمیدن که چشم پسرا تکامل یافته تر از مغز اوناست! - اوه اوه، زیر دیپلم حرف بزن بفهمم! - مهم نیست، تو همیشه نفهم بودی. - مرسی؛ ولی از تو عاقل ترم. - کوری جون، پسرم تو دوباره جوش آوردی؟ جوش می زنیا! آرشام به حرفای ما می خندید. هر دو به سمتش برگشتیم و گفتیم: - چته؟ مگه داریم جوک می گیم؟ - نه، ولی ملیسا تو خیلی باحالی. کوروش با حرص گفت: - زهر مار! من جوک براش خوندم و با این ورپریده دهن به دهن گذاشتم، اون وقت ملیسا باحال شد. آتوسا که تا اون موقع خیلی جلوی خودش رو گرفته بود حرفی نزنه، از جاش بلند شد و گفت: - آرشام جان من برم کنار مامانم، تنهاست. آرشام سری تکان داد و آتوسا با نگاهی خفن به من دور شد. - آره برو خاله قربون قدت. حوصلت رو من یکی ندارم. آرشام گفت: - واقعا که خیلی رکی. کوروش با خنده گفت: - تازه کجاش رو دیدی! ملی در نوع خود بی نظیره، مثل یه گورخری که راه راه نباشه. - خفه عزیزم. تو هم مثل یه االغی که صدای کالغ می ده هستی. اصال شعر معروف "کوری کالغه با مالقه زد تو سر خود االغش" در وصف تو بود بی نظیرم! ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
♡•• عارفی را گفتند خداوند را چگونه میبینی؟ گفت آنگونه که همیشه میتواند مچـم را بگیرد، اما دستـــــــــــم را میگیرد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
♡•• زندگی جنبش جاری شدن است زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگَهِ آغاز حیات ... تا به جایی که خدا می‌داند ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
♡•• دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_19 پنج، برای دعوا کردن به بابا یا داداش بزرگ تر احتیاج ندار
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞💞 آرشام رو به کوروش که قصد جواب دادن به مرا داشت گفت: - بسه تو رو خدا، تا صبحم این جا بشینیم شما با هم کل کل می کنید. کوروش گفت: - امروز ملی حالمون رو گرفته، باید یه جوری حالش رو بگیرم. و قضیه ی کالس امروز و دور زدن استاد رو برایش تعریف کرد. آرشام در تمام مدت فقط قهقهه زد، به قدری که من از دستش حرصی شدم و پیش مامان رفتم. *** تا ساعت دو ظهر خواب بودم. سوسن جون با تهدید منو بیدار کرد. همین که بیدار شدم، ناهار و صبحونم رو یه جا الزانیا خوردم و بعد اون به اتاقم برگشتم. خیر سرم می خواستم فقط برای یه بارم که شده به درس و دانشگاهم برسم. همین که کیفم رو باز کردم، دفتر متین رو دیدم و بازش کردم. تو صفخه اول بزرگ نوشته بود: "به نام او" و زیرش با خط ریز نوشته بود: "خدایا این ترمم مثل ترم های پیش کمکم کن، من محتاج کمکتم." اوه اوه پس بگو چرا هر ترم شاگرد اول میشه. خب خدا جون از این کمکا به ما هم بکن. صفحات بعدی همه جزوه بود و خیلی تمیز و مرتب نوشته شده بود. سریع همه جزوش رو کپی گرفتم و دوباره داخل کیفم گذاشتم تا فراموشش نکنم. حاال وقت کشیدن یه نقشه درست و حسابی برای این آقا پسر بود. مامان بدون در زدن وارد اتاقم شد و رو به من ایستاد. - جونم مامانم؟ - مهلقا االن زنگ زد. - خب بزنه، به من چه؟ - ملیسا مودب باش. گفت آرشام از تو خیلی خوشش اومده و خواسته بیشتر باهات آشنا بشه. - مامان من دلت خوشه ها. پسره افسردگی داره، فکر کرده من دلقکم و فقط می تونم بخندونمش. - بسه چرت نگو. اون برای بحث ازدواج می خواد باهات بیشتر آشنا بشه. - اینا فیلمشه. مامان که از این طرز جواب دادن من حسابی کفری شد داد زد: - اَه، بسه. هر چی من می گم تو یه چیز دیگه می گی. - عجب جمله ای گفتی، چیز! ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
♡•• روز و شــــــــــب را با خیال بودنش سر می‌کنم؛ او که در تنهــــــــــایی‌ام یک عمر حاضر بود و نیست..! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |