رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹#رمان _مذهبی🌹 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_132 بابا گفت: - احمق می خواسته از آب گل آلود
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
🌹#رمان _مذهبی🌹
💞#بچه_مثبت💞
#قسمت_133
"لعنت به خودت و زیر لفظیت!"جوابش پشتم رو لرزوند. "ملیسا خانوم، به هم می رسیم!"
اون قدر فکر کردم که سردرد گرفتم. رفتارخونسرد متین هم شده بود قوز باالاقوز. چشمام داشت کم کم گرم می شدکه متین به گوشیم زنگ زد.- متین؟- سلام خانومم.
- سلام. - ملیسا، من واسه امشب بلیط دارم.
-چی؟ االان؟ چرا چرا انقدر زود داری می ری؟
- زود نیست و دیرم شده، عزیزم من دارم می رم دبی. - چی؟- می رم دنبال شریک بابات.
- فایده نداره.- من دلم روشنه.
- اون اگه می خواست پول رو پس بده تا حاالا داده بود.- بذار سعیم رو بکنم. وقت نمی کنم ببینمت، االان تو سالن انتظار فرودگاهم، فقط دلم واست یه ذره میشه. مراقب خودت باش خانوم بلا.- تو هم همین طور. زود برگرد.
- چشم قربان.- به امید دیدار.
***
دو روز از رفتن متین می گذشت. من فقط یه بار باهاش صحبت کردم و اون هم کلی دلداریم داد. صبح با صدای زنگ در از خواب پریدم. دلم بدجور شور می زد.همین که وارد سالن شدم بابا رو دیدم که داره می ره دم در.- سلام بابا. کیه دم در؟
سریع گفت:- از کلانتریه.به سمت مانتو و شالم رفتم و سریع آماده شدم.
سلامی کردم و رو به مامور گفتم:- این جا چه خبره؟قبل از این که ماموره حرفی بزنه، شرخرای بدیعی با نیش باز گفتن: - چک برگشت خورد.
- هنوز مهلت دوهفته ای تموم نشده.
- مهندس بدیعی به پولش احتیاج داره، االان میخواد.به قیافه ی چندش شرخر نگاه کردم و گفتم:- یعنی چی؟ مرده و حرفش.
دستش رو به نشونه ی "برو بابا" تکون داد و بابا با قیافه ی دمغ رفت تا آماده بشه و باهاشون بره.
باید بدیعی رو می دیدم و باهاش حرف می زدم. سریع شماره ی اقای ملکی رو گرفتم و تموم جریان رو براش شرح دادم. سریع آماده شدم و به سمت آدرسی که ملکی بهم داد راهی شدم. مامان به خاطر قرصای خواب آوری که خورده بود از جریان خبر نداشت. قبل از رفتنم پیش مامان متین رفتم و خواهش کردم یه سری به مامان بزنه و بهش بگه من و بابا رفتیم دنبال تهیه ی پول.منشی بدیعی با لحن عادی گفت جلسه داره و من هم چون وقت قبلی نداشتم نمی تونم ببینمش، بعد هم با کمال پررویی گفت برای سه شنبه ی هفته ی بعد بهم وقت ملاقات میده.
- ولی من حتما باید ببینمشون.
- شرمندم.
#ادامه_دارد...
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
سید شهیدان اهل قلم
#شهید_مرتضی_آوینی 🌹
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
•••
انسان یک تذڪر در هر 4 ساعت به خودش بدهد
بد نیست بهترین موقع بعد از نماز ،
وقتی سر به سجده میگذارید
مرورۍ بر اعمال صبح تا شب خود بیندازید
آیا کارمان برای رضای خدا بود!؟
#شهیدهمت🌱
˹ ˼
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹امام زمان عزیزم
روزے دیگر را با ذڪر﷽
و سپس با نام شما
شروع مے ڪنم
امروز،بے نظیرترین
روز زندگے ام خواهد بود
سلام بر تو
اے سرچشمہ زندگانے
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
❣الهے بہ امید تو❣
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
🕊🌹🕊
تا ابد منتظرم،منتظرِ دولت تو
تا نمایان شود آن روشنےِ طلعت تو
تا ابد منتظرم،تا برسد وقتِ ظهور
تا ببینم بہ جهان،موهبتِ شُوڪت تو
متِرصِّد شده ام لحظہ بہ لحظہ همہ جا
شنوم تا ڪہ مگر یڪ خبر از نهضت تو
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام بر قطب عالم امڪان☀️
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
بهاران جلوه ای از روی خوبت
بهار مردمان باشد حضورت
کنون که غایبی از دیده ی ما
بود پاییز تا عصر ظهورت
#العجل_مولاےمن🍃
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
#مولای_من_سلام❤️
هر صبح که خورشید طلوع میکند،
با یاد خدا و امید دیدن شما
روزم را شروع میکنم.
امّا حیف که
چشمان ناقابل من،
لیاقت دیدار شما را ندارد. ...
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌸
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
ای فرزند آدم!
زمانی که میبینی خداوند انواع نعمتها را به تو میرساند، در حالی که تو معصیتکاری، بترس...!
#نهجالبلاغه🌿
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
شهر من پر شده از خندههای تو
میدانم که نگاهت جواب
دلتنگیهای ما را میدهد :)♥️
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
ما در ڪوچههای تنگِ زمانهمان
بر یاریِ امام غایبمان(عج)
سیلی که هیچ غصه هم نخوردهایم...!😔
#اللهمعجللولیكالفرج🌱
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
أحمد الحلواجي - أبا صالح.mp3
4.86M
•••
دِل سپردن به تو
از خویش بریدن دارَد..!
#یابنیاس💙
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |