eitaa logo
رسم خوبان
111 دنبال‌کننده
40 عکس
70 ویدیو
0 فایل
«شهدای اسلام آباد کرج» به «رسم خوبان» عالم که شهیدانند. اطلاع رسانی شهدای اسلام آباد کرج. ارتباط @ghomnam63
مشاهده در ایتا
دانلود
در ایام سالگــرد شهـــادت شهیــــد عبدالحســـــن کمـــالی دلنوشته هایی از برادر بزرگوار ایشان در ۳ قسمت حضورتان ارائه میشود. حتما مطالعه کنید.
دلنوشته هایی از برادر بزرگوار شهید کمالی در رثای برادر شهیدش قسمت ۱ از ۳ مادر نزدیک آب انبار کوچک خانه با تشت لباس می شست و اشک می ریخت. حسن! هنور یادم هست آخرین روزی که بار سفر بستی همین روزهای زمستان بود. بابا نگران بود و ناراحت، بهانه گیری می کرد تا نروی؛ دختر تازه عروسش چند ماهی بود که شوهر از دست داده بود.(شهید مهدی فتح اله زاده داماد این خانواده بود) حسن! هنوز یادم هست خانه ی کودکی مان. به آن زور آباد می گفتند عده ای هم هنوز به آن زور آباد می گویند، اما به قول «مش یعقوبِ» محل، این تپه، زَر آباد است. مردم با زحمت و رنج اینجا را آباد کردند. حالا اما به غیر از تل خاکی، چیزی از آن خانه باقی نمانده، اسمش را گذاشتند طرح ساماندهی، تا آنجا را ساماندهی کنند. اما سامانی نشد و دوباه قصه ای نو برایش نوشتند. حسن! هنوز یادم هست روزهایی را که تو و حاجی، کارگرِ «اوستا علی و اوستا نظامِ» محل شده بودید تا سقف چوبی خانه را خراب کنید و جایش آجر و آهن بچینید. یادم هست وقتی سئوال کردم چرا پشت پنجره تخته می زنید گفتی برای حفظ جان تو و خانواده از دست مجاهدینی ها، مجبوریم اینجا را ببندیم. می گفتند دو خانه آنطرف تر ما دو برادر،عضو سازمان مجاهدین اند. من آن روزها نمی دانستم مجاهدین خلق یعنی چه؟ بعدها خواندم که همین منافقین، ۸۴ نفر را در کرج ترور کردند. حسن! هنوز یادم هست روی اولین پله آهنی خانه نشسته بودی و چشمانت خیره به کوه های حصار بود، اشک در چشمانت جمع شده بود که امشب فرشته،خواهرت، عروس می شود! درست سه ماه بعد از آن دوباره همان پله، همان نگاه، همان اشک، اما اینبار بخاطر شنیدنِ خبرِ دیگر، نیامدنِ مهدی()! دامادمان را می گویم. ۱۵ سال بعد من و خواهر برای شناسایی جنازه رفتیم، تکه استخوانی از آن آمده بود، که فقط فرشته او را شناخت. حسن! هنوز یادم هست مزه شکلات غنیمت گرفته شده از سربازان عراقی، عجب شکلات سفتی بود. قمقمه عراقی ات هنوز در کمد یادگاری هایم هست، خاطره ای از آن قمقه دارم که هیچ وقت نمی خواهم از آن بگویم. حسن! هنوز یادم هست که سید حسین میری() نگذاشت برای آخرین بار جنازه تو را ببینم. آن روزها ۹ ساله بودم، هر بار که به امامزاده محمد می روم بغضی که آن روزها گلویم را فشار می داد، فشارم می دهد. هنوز او را نبخشیده ام. راستی این روزها کلی پول خرج کرده اند که قبرهای شما را نو و نوار کنند آخر نزدیک بازی هایشان است می خواهند بگویند ما به میثاق شهدا احترام گذاشتیم و یادشان را گرامی داشتیم چون قبرشان را نو کردیم! 💠ادامــه دارد (ع) @rasmekhoban @mhabolfazll
در ایام سالگــرد شهـــادت شهیــــد عبدالحســـــن کمـــالی دلنوشته هایی از برادر بزرگوار ایشان در ۳ قسمت حضورتان ارائه میشود. حتما مطالعه کنید.
قسمت ۲ از ۳ حسن! نمی دانی چه سرسره بازی ای می کنند با خون تو و دیگران. یادت هست، دو بار از مرگ جستی، اولی زمانی که سیل آمده بود و در رودخانه افتادی، کسی نبود به دادت برسد. دومی با موتور در خیابان برغان تصادف کردی و راهی بیمارستان شدی. پزشکان, نابینا شدن ات را قطعی می دانستند. اما انگار تو را برای 19 دی ماه 1365 نگه داشته بودند. همین روزها بود که جنازه ها را از شلمچه می آوردند، فروزش را یادت هست او نام ها را می خواند و حاجی می نوشت و جنازه ها را به داخل بنیاد می بردند. همان ساختمانی که حالا کرایه هر مغازه اش شده بهای یک خونِ یکی مثل تو. حاجی می گفت وقتی فروزش اسم تو را خواند دلم لرزید گفتند نه اسمش حسین است حسن نیست! تا همین امروز هم که برای گرامیداشت یاد تو سر می زنند نام تو را در لوح هایشان حسن نه! حسین می نویسند. حاجی می گفت آن روز خواستم فانوسقه اش را به یادگار بردارم اما دیدم شکم پاره شده اش را با آن بسته بودند، دلم نیامد. ولی ای کاش فانوسقه ات را برداشته بود تا امروز دست های شکم پاره کنِ مردم را می بستیم. حسن یادت هست آن دکتر هندی را که در پاساژ جدی مطب داشت. پیرمردی که خون را نمی توانست درست بگوید و ما همیشه به آن می خندیدیم، بعد از آخرین بار آمدنت بابا حالش خیلی خراب شد، پیش او بردنش. حاجی بعدها گفت آن پزشک هندی گفته بود حال پدرتان خراب تر می شود، داغ جوان دیده،داغ تو بابا را زود از بین برد. حسن! غلام را یادت هست، حاج غلام را می گویم، هر وقت مرا می بیند می گوید من برادر تو را به کشتن دادم! او هنوز هم همان شلوار شش جیب سبز را می پوشد و موتورهزار سوار می شود عباس هارونی را یادت می آید با میکرفون و ضبطی که لشگر به او داده بود، شیمایی شد، حالش خیلی خراب بود، سالهاست خبری از او ندارم. فرخ رحیمی، او چند باری بیمارستان بستری شد، کبدش را به خاطر جراحات دوران جنگ از دست داد، دنبال پیوند کبد بود، او حالا راننده آژانس است می گفتند مغز مخابراتی بوده برای خودش. عباس همانلو، او خودش را در فرمانداری و استانداری پیر کرد، موسی هم همچنان به کار کانال کولر سازی مشغول است، هر وقت به جاده چالوس می روم دنبال زاویه عکسی که تو و موسی و عباس باهم گرفته بودید می گردم. 💠ادامـــه دارد @rasmekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا همه اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا (ع) هستند و پیام آنها عشق و اطاعت است و وفاداری، و چون اینچنین است، نام امیر و نام «حسن» در میان این خیل عظیم وفاداران گم می‌شود و راه آنهاست که باقی می‌ماند. پس اگر یاد «حسن» یاد همه‌ی شهداست، از «حسن» بگوییم... @rasmekhoban @mhabolfazll