🎯 امانتی
⭐ آمده بود دیدنم. مدال طلا را گذاشت مقابلم و گفت این را با مزد چند ماه کار هنری خریدم. امانت باشد پیش تو.
امانت سنگینی بود؛ میدانستم با آن چشمهای ضعیفش چقدر سختی کشیده تا توانسته مدال را بخرد.
قبول کردم نگهش دارم. چند روز پیش زنگ زد و گفت امانتی را برسان به صاحبش.
تعجب کردم. پرسیدم: مگر مال خودت نبود؟ گفت دیگر مال مردم لبنان است.
گفتم: خودت نیاز نداری؟
گفت: آقا گفتند واجب است. پس وقتی واجب است، آنجا لازمتر است.
#المساعده_الذهبیه١۹
#تاتریز
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
✅ @rasta_isfahan
🔸مناجات شعبانیه
💫بعضی وقتها باید stop بزنی و بایستی.
باید مکث کنی و برگردی به راه آمده نگاه کنی.
سالهاست خواندهایم و شنیدهایم که حضرت روحالله سفارش کرده به خواندن مناجات شعبانیه و ادبیاتش گره خورده به این نجواها.
🌿امروز به قرار دوشنبههای حسینیه، دور سفره مناجات شعبانیه نشستیم و نوشیدیم از کلام امیرالمومنین
🎯به امید آنکه به زبان و قلممان جاری کنند، آنچه دلها را به معدن عظمت متصل میکند و روحها را به مقام عزت میرساند.
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rastaa_isfahan
🎯 یادگار پرواز اوکراین
⭐ فلسطین برای هر دو نفرشان مهم بود. حتی سالهایی که در کانادا مشغول تحصیل بودند، در راهپیمایی روز قدس، در تورنتو شرکت میکردند.
در این پنج سال که زهرا و محمد شهید شدهاند، نتوانستهام بروم سراغ وسایلشان؛ مخصوصا النگوی زهرا که در آن پرواز، دستش بود و بعد از شهادتش به ما تحویل دادند. اما این بار احساس میکردم خود بچهها هم خوشحال میشوند یادگاریهایشان صرف حمایت از جبهه مقاومت شود.
*یادگاریهای طلایی زوج شهید هواپیمای اوکراینی، شهید زهراحسنی سعدی و شهید محمد صالحی
#المساعده_الذهبیه۲۰
#تاتریز
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
✅ @rastaa_isfahan
🎯 مسابقه کتابخوانی از کتاب امواج ارادهها
🍃روایت پیشرفتهای علمی کشور در عرصههای مختلف
💫مهلت شرکت در مسابقه: ۱۵ اسفند
🌟اعلام نتایج و اسامی برندگان: نیمه ماه رمضان
✨ به پنج نفر از برگزیدگان به قید قرعه، جوایز نفیسی از طرف امام جمعه شمال اصفهان اهدا خواهد شد.
✔️برای تهیه این کتاب در اصفهان با تخفیف ویژه میتوانید با شماره 09130307937 تماس بگیرید.
💥لینک شرکت در مسابقه:
https://survey.porsline.ir/s/ybe09f5x
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌱 انتشارات راهیار، ناشر فرهنگ اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🌐 @rastaa_isfahan
🌐 @raheyarpub
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🔳 آیتالله مستجابی، مجتهد پهلوان، یکی از گنجینههای تاریخ شفاهی اصفهان هم آسمانی شد.
🔳 از زورخانه محله علیقلیآقا تا جبلعامل لبنان و همراهی با امام موسی صدر ...
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rastaa_isfahan
🎯 مبارکت باشد
⭐ نه آیینه شمعدان، نه خرید لباس و کیف و کفش و نه مراسم عروسی؛ هیچ کدام را نخواستم. دلم نمیخواست مثل همه دخترها برای عروسیام خرجهای رنگارنگ بتراشم. اما طلا دوست داشتم. برایم مهم بود. به بابا هم گفته بودم. همیشه میگفتم طلا آبروی زن است.
برای خرید عقد، رفتیم جواهرفروشی. سرویسیرا انتخاب کردم که ۳۲ میلیون شد. همسرم هیچ مخالفتی نکرد. در نهایت رضایت پولش را پرداخت. گفت: "مبارکت باشد".
شهریور۱۳۹۵ بود.
***
⭐️سرویس طلا را تحویل دادم به خانمی که قرار بود آنها را برساند بیت رهبری تا برای کمک به لبنان و علیه اسرائیل خرج شود. وقتی برگشتیم خانه، یک جور خاصی حالم خیلی خوب بود:خوشحال، با نشاط، سبک.
همسرم گفت: "مبارکت باشد".
پرسیدم: "چی؟"
گفت: "آزادشدنت..."
مهر ۱۴۰۳ بود.
خانم 37ساله، تهران
#المساعده_الذهبیه۲۱
#تاتریز
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
✅ @rastaa_isfahan
11.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸کارگاه روایتشناسی🔸
🎯 روزنگار یا نوشتن روزانهها
🍀 درون وجود ما شهری است پر از خیابانهای روشن و البته کوچههای تنگ و تاریک؛ ...
☘ نوشتن وسیلهای است برای سرککشیدن به آن بخش وجودی ناشناخته ما ...
🗣 با تدریس خانم دکتر آزاده جهاناحمدی
📅 چهارشنبهها، حسینیه هنر اصفهان
🌱 رستا روایت سرای تاریخ شفاهی اصفهان
✅ @rastaa_isfahan
🔸 قسر در رفت
✨️ مرتضی پشت پنجره ایستاده بود و پدر را تماشا میکرد. آن موقع پدر در ادارۀ فرهنگ کار میکرد. ظهر که آمده بود خانه، مرتضی شنیده بود که به مادر میگفت: از بالا دستور دادهاند همۀ آقایون اداری فردا همراه زنهاشون حاضر بشن در عمارت چهلستون. زنها باید مکشفه باشن.
آنقدر این موضوع برای پدر سیدمرتضی سنگین بود که از سر شب تا خود صبح، خواب به چشمش نیامد و مدام مناجات میکرد. بالاخره صبح، یکی از دوستان پدر که دکتر بود، پیشنهاد داد تا بنویسد ایشان مریض شدهاند و اینگونه بود که پدر آن روز از زیر فرمایش رضاخانی قسر در رفت.
#مجتهد_پهلوان۱
#سیدمرتضی_مستجابالدعواتی
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
🌐 @rastaa_isfahan
🎯 یک امتحان بزرگ
⭐ وقتی تصویر اسلحه یحیی سنوار را دیدم که قسمتی را با چسب برق چسبانده بود، یک فکر مدام توی سرم میتابید؛ من هنوز یک سرویس طلا دارم. چند روز قبلش سه دستبند و گوشوارهی طلا را اهدا کرده بودم تا خرج جبههی مقاومت شود. اما آن روز هی از خودم میپرسیدم پس سرویسم چی؟
دل کندن از آن سرویس خیلی سخت بود؛ خیلی. ریال به ریالش را با حقوقم خریده بودم تا پساندازم باشد. آخر تصمیمم را گرفتم. توی دلم گفتم خدایا من از این سرویس دل میکنم به نیت نزدیک شدن به تو و امام زمان. اگر این سرویس پول چسبی میشد که امثال سنوار اسلحهشان را با آن تعمیر کنند، من هم در ثواب مجاهدتشان شریک بودم.
سرویس را که اهدا کردم، برگشتم توی ماشین. گریهام گرفت. اما بعد، حس سبکی کردم. حس اینکه توی یک امتحان بزرگ، پیروز شدم. عجب حلاوتی داشت دلکندن، به خاطر خدا.
تهران
#المساعده_الذهبیه۲۲
#تاتریز
🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
✅ @rastaa_isfahan