امام رضا علیه السلام.mp3
8.33M
#کلیپ_صوتی
خاطره فوق العاده زیبا از خادم امام رضا علیه السلام
اگر اشکی از گونه هات جاری شد ما رو هم فراموش نکن...
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
💠خرج امام زمان بشیم تا خرج شیطان نشیم‼️
💠حجت الاسلام عالی
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
Karimi-Shab4Fatemieh21392[01].mp3
4.82M
#نوای_مهدوی
💠مناجات با امام زمان (عجل الله فرجه)
کم می خوریم غصهی دنیای بی تو را...🥀
💠حاج محمود کریمی
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🏴 گریه های امام صادق علیه السلام برای امام مهدی عجل الله فرجه
▪️حجت الاسلام عالی
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
#کلام_امام
💠امام خمینی (ره)؛
🔸 من خوف دارم کاری بکنیم که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پیش خدا شرمنده بشود (و ملائکه بگویند) اینها شیعه تو هستند این کار را می کنند .
🔸نمیتوانیم ما لفظا بگوییم ما در زیر پرچم ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف هستیم و عملاً توی آن مسیر نباشیم.
🔸 نکند که خدای ناخواسته از من و شما و سایر دوستان امام زمان (عجل الله فرجه) یک وقت چیزی صادر بشود که موجی افسردگی امام زمان عجلالله فرجه باشد.
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
بیان نقش ویژه حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در حفظ شیعه از گزند دشمنان در طول تاریخ ....mp3
4.3M
#کلیپ_صوتی
💠 نقش ویژهی حضرت ولی عصر عجل الله فرجه در حفظ شیعه از گزند دشمنان در طول تاریخ...(در پناهِ مولا)
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
*داستانک نماز خواندن خوابیده*
🔰سیّد عمران روی تخت بیمارستان بود.🤒🤧 ملافهی سفیدی سرش کشیده بود و آرام آرام اشک میریخت😥. دو روز بود که از عمل او میگذشت. عمران، حوصلهاش حسابی سر رفته بود. او یک😞 غصهی بزرگ دیگر هم داشت. او فکر میکرد در اتاق بیمارستان نمیتواند نماز بخواند. دلش برای 🕌مسجد پشت مدرسه ،حاج آقای مهربون و بچههای مسجد و مدرسه ،واسه اذان گفتن ،برای مُکبِّری و تکبیر گفتن در نماز جماعت تنگ شده بود. یکدفعه صدای در آمد. نگاه سید عمران به حاج آقای مهربون
افتاد. او با دوستان سید عمران : امیر رسول، مهرداد وبَردیا ،عباس، مهدیار ومحمد مهدی مسیحا وسبحان ومتین و همچنین معلم سید عمران :آقای هاشمی به عیادتش آمده بودند. آنها با سید عمران سلام و احوالپرسی کردند. حاج آقا ی مهربون دست سیّدرا در دست گرفت و برای شفایش دعا کرد و بچهها آمین 🙏گفتند. حاج آقا گفت: «سیّدجان! چیزی احتیاج نداری؟» سیّدگفت: «نه... فقط از این ناراحتم که نمیتوانم از روی تخت بلند شوم و نماز بخوانم.»
حاج آقا گفت: «میتوانی تیمّم بگیری و نشسته و حتی خوابیده نماز بخوانی.» امیر رسول گفت: حاج آقا «خوابیده؟»
مهرداد گفت: حاج آقا شوخی کرده حتماً!!
حاج آقای مهربون، رسالهی کوچکی رو از جیب کُتش در آورد و رو به بجه ها گفت: نه بچه های خوبم! شوخی نمیکنم .. و رو به سبحان کرد وگفت «بیا آقا سبحان .. بگیر، خودت واسه سیّد وبچه ها بخوان....بلند نخوانی که از بیمارستان بیرونمون کنن!!!
سُبحان رساله رو از حاج آقا گرفت و شروع کرد به خواندن صفحه ای که حاج آقا مشخص کرده بود:
کسی که نمیتواند ایستاده نماز بخواند، باید نشسته بخواند؛ و اگر نشسته هم نمیتواند بخواند، باید خوابیده بخواند.
حاج آقا گفت: «خدا دوست دارد در هر حال بندگانش با او گفتوگو کنند و صدای آنها را بشنود؛ مخصوصاً در تنهاییهای بیمارستان خداوند به تو توجّه بیشتری دارد.» و رو کرد به آقای هاشمی و ادامه داد: همین آقا معلّم شما...
سال قبل که به بیماری سخت ریوی مبتلا شده بود، ازمن سوال کرد که چه طور نشسته نماز بخونم...یادته آقای هاشمی؟؟؟؟
آقای هاشمی سری تکان داد وگفت: آره حاج آقا..وای چه روزهایی بود....
😀سیّد عمران حسابی، خوشحال شد. حاج آقا و دوستان سیّد عمران نیم ساعتی کنارش نشستند. حاج آقا به ساعت نگاه کرد و گفت: «خُب عمران جان،وقت ملاقات تمام است. انشاءالله زود خوب شوی و دوباره به مدرسه و مسجد بیای. فقط باید یه قول به همه ما بدی ، که اگه ما مریض شدیم، تو هم به عیادت مان بیایی و برایمان کمپوت بیاوری. قول میدهی؟»
قبل از اینکه سید عمران حرفی بزنه ، مهدیار گفت: واسه من کمپوت آناناس بیار...واسه آقای هاشمی کمپوت گیلاس...
همه زدن زیر خنده....
سیّد گفت: «چشم، حتماً میآیم و کمپوت هم میآورم!»
حاج آقای مهربان گفت: ای بابُل!!
عَجب مریضی هستی ها!!!
بِرار!!
«نگو چشم میآیم. بگو خدا نکند که مریض بشوید.»
سیّد و بچه ها بلند خندیدند، ناگهان خانم پرستار در اتاقو باز کرد و گفت: مثل اینکه خیلی داره بهتون خوش میگذره
بفرمائید..تشریفتونو ببرید ملاقات تموم شد....در این لحظه مسیحا در حالیکه یه ابرو شو بالا آورده بود و اون یکی رو پایین! گلویی صاف کرد و گفت :خانوم!!
خانوم پَرستار!! ؟؟
بابام همکار شماست..
پرستار با لبخند گفت: اِه..چه خوب! کدوم بیمارستان عزیزم؟؟
مسیحا، چشماشو بازتر کرد وبا اشاره به تخت سیّد گفت: همین جا....بیمارستان امیرالمومنین...رئیس بخش اورژانسه....
خانم پرستار خندید وگفت: نه بابا!!
وای..شما پسر آقای گلوی هستید..
باشه!! باشه!! حالا که دقیقتر به ساعت نگاه میکنم ،میبینم وقت ملاقات خیلی هم تموم نشده ها..... میتونید بمونید...
با این حرف خانم پرستار همه اتاق زدن زیر خنده......چرا نزدن بالای خنده؟؟؟ یا وسط خنده ....بخدا ....نمیدونم......نمیدونم!!
🧐نمیدونم!!
خداوند متعال لباس عافیت به تن همه بیماران بپوشاند ."" آمین ""🤲
التماس دعا دارم از همه بزرگواران....
✍✋خدا نگهدار 🙏حسن هاشمی
ارتباط موفق_17.mp3
10.68M
#ارتباط_موفق ۱۷
✘ با آنان که شایستگیِ رفاقت با تو را ندارند،
و به شأنِ انسانیِ تو، ضربه میزنند ؛
ـ همنشینی
ـ بگو و بخند
ـ رفت و آمد .../ نکن!
△ حتی سپری کردنِ کوتاهترین زمانها، در کنار این افراد، میزانِ جذب تو را در مهربانی و صداقت دیگران، کم میکند.
ارتباط موفق_18.mp3
11.18M
#ارتباط_موفق ۱۸
- بسیاری از گرههای زندگی شما،
- بسیاری از تنگیها و انقباضات روح شما،
- بسیاری از کلافگیها و حتی بیماریهای جسم شما،
💥 محصول انرژیهای منفی و پُردافعهایست که از همنشینان دونِ شأن انسانی تان، دریافت میکنید؛
← شاید حتی هرگز خودتان این مسئله را بوضوح درک نکنید!
ارتباط موفق_19.mp3
9.33M
#ارتباط_موفق ۱۹
- هرگاه بخاطر کسی،
- بخاطر جلب نگاه کسی،
- بخاطر خوشحال کردن کسی،
⚠️ خدا را ندید گرفته و چهارچوبهای انسانیِ خویش را دور زدی؛
حتماً حتماً حتماً از سوی همان نفر، آسیب، خیانت، دور زدن، و .... دریافت خواهی کرد.