eitaa logo
رستگاران
222 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
894 ویدیو
62 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اردوی تابستانه دخترانه☝️👇
💠 : خیلی‌ها از زحمات خانم‌ها آگاهی ندارند. مردم عادت کرده‌اند که خیال کنند زحمت، چیزی است که انسان با بازو و بدن و جسم خود انجام میدهد؛ نمی‌دانند زحمات روحی و عاطفی گاهی سنگین‌تر است! 🌸 آقایان، خیلی از زحمت‌های شما را درست ملتفت نیستند؛ اما خدای متعال که «لا یخفی عَلَیهِ خافِیة» است - هیچ چیزی از او پوشیده نمی‌ماند - ناظر کار شماست و شما اجر دارید. ۸۱/۷/۱۸
ورزش طرح تابستانی
هر کاری و هر رفتاری که والدین با کودک انجام می دهند یک شکل دارد که چشم کودک مثل یک دوربین فیلمبرداری همیشه روشن، این شکل را با تمام زوایا ضبط می کند. درست مثل دوربین که تصاویر را ضبط می کند.کودک حتی دقیق تر و ظریف تر از دوربین این کار را می کند و این تصاویر ممکن است که خوشایند یا ناخوشایند باشند که مهم نیست و مهم این است که چشمان کودک مرتب در حال ضبط است. از این رویداد که چشم کودک می بیند و ضبط می کند، در کودک یک احساس به وجود می آید که این احساس در بخش دیگری ضبط می شود مثل دوربین که هم تصویر را می گیرد هم صدا را ضبط می کند هر موقع تصویر پخش شود، صدا هم پخش می شود. عین این قضیه در ناخودآگاه اتفاق می افتد در دوران کودکی یعنی زمانی که هیچ نقشی در شکل گیری شخصیتمان نداشتیم. زیر 5  سال و به خصوص در زیر 3 سالگی اوج ضبط تصویر – احساس است.هر زمان که تصویر بیاید و تکرار شود، احساس آن رویداد ضبط شده نیز تداعی می شود. برعکس این حالت نیز ممکن است یعنی ممکن است که اول احساس بیاید بعد تصویر تداعی شود. هر زمان دچار احساس  خاصی شویم طبق همان الگوی ضبط شده ای که داریم رفتار می کنیم. یک اتفاقی می افتد و من عصبانی می شوم، واکنش عاطفی من همانند الگویی است که قبلاً ضبط کرده ام. شما رفتارتان بیشتر شبیه پدرتان است یا مادرتان؟. دیدید گاهی می گوییم که مثلاً نمی خواهم مثل مادرم رفتار کنم یا مثل مادرم غرغر کنم یا مثل پدرم داد بزنم ولی درست مثل آن ها رفتار می کنم! به این حالت «والد درون» می گویند. بخش احساس را نیز «کودک درون»  می گویند. این دو بخش تا 6سالگی پر و بسته می شود. سال های بعد روی آن تأثیر می گذارد ولی ریشه اصلی همین سال های شش سال اول است و تا آخر عمر می ماند و نمی توانیم آن را پاک کنیم. حالا چه کار کنیم؟ حال که فرزندمان 6 سال را رد کرده و اصلاً در مورد خودمان چه کار کنیم؟ (ادامه دارد...)
📂آشنایی اجمالی با همسر امام سید علی خامنه‌ای 📍سرکار خانم منصوره خجسته باقرزاده ✅پدر وی محمداسماعیل خجسته باقرزاده نام داشت. ایشان در خانواده‌ای بازاری و مذهبی اهل مشهد هستند و تاکنون فعالیت سیاسی رسمی نداشته است. 🔴و اما چند سوال در قالب مصاحبه از این بانوی بزرگوار ...(قسمت اول) ✅شما چطور با حضرت آقا آشنا شدید؟ 🔸من در سال ۱۳۴۳با ایشان ازدواج کردم، البته این ازواج همانطور که در خانواده مذهبی آن زمان مرسوم بود، صورت گرفت به این ترتیب که مادر ایشان برای خواستگاری به منزل ما آمدند و بعد از مباحثات معمول مراسم ازدواج انجام شد. 🔻شما چند فرزند دارید؟ 🔹ما چهار پسر و دو دختر داریم. همه پسران‌مان قبل از انقلاب و دختران‌مان بعد از انقلاب به دنیا آمدند. ✔️مصطفی (۱۳۴۴) ✔️مجتبی (۱۳۴۸) ✔️مسعود (۱۳۵۳) ✔️میثم (۱۳۵۷) ✔️بشری(۱۳۵۹) ✔️هدی(۱۳۶۰) 🔺لطفاً کمی در مورد زندگی‌تان، طی دوران قیام اسلامی علیه شاه صحبت بفرمایید. 🔸آن زمان دوران مشقت‌بار و امتحان الهی بود و من خودم را برای تمام مشکلات ممکن آماده کرده بودم و هرگز درباره هیچ چیز لب به شکوه نگشودم. یادم می‌آید که طی اولین ماه‌های بعد از ازدواجمان، یک روز همسرم از من پرسید: اگر من دستگیر شوم تو چه احساسی خواهی داشت؟ این سوال غیرمنتظره‌ای بود و من ابتدا خیلی ناراحت و آزرده‌خاطر شدم، اما ایشان آنقدر درباره درگیری، خطرات و مشکلاتش و وظیفه همه افراد در این رابطه صحبت فرمودند که کاملا مرا قانع کردند. 🔹ایشان این مطلب را درست‌‌ همان روزی که امام خمینی (ره) دوباره بازداشت شدند و ایشان را از قم به تهران آورده و سپس به ترکیه تبعید کردند، مطرح نمود. در آن روز آقای خامنه‌ای و دیگران در مشهد برای نشان دادن مخالفتشان با این امر آماده شده بودند و در همین زمان بود که از من در برخورد با مساله دستگیریشان سوال کردند. از‌‌ همان روز من خودم را از لحاظ فکری آماده رویارویی با خطراتی که در راه مبارزات همسرم پیش خواهد آمد، کردم. 🔸بنابراین، هر وقت ایشان زندانی یا تبعید می‌شدند یا هنگامی که مجبور بودند پنهانی و مخفی فعالیت کنند، تمامی مشکلات را با راحتی تحمل می‌کردم. بعد‌ها که ما فرزندان بیشتری داشتیم و زندگی گاهی اوقات مشکل‌تر می‌شد که البته خداوند همیشه ما را یاری می‌نمود و هرگز نا‌امید نشدم. 🔻شما چگونه همسرتان را در مبارزات‌شان یاری کردید؟ 🔹فکر می‌کنم بزرگ‌ترین نقش من حفظ  آرامش خانه بود. طوری که ایشان بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. من سعی داشتم تا ایشان را از نگرانی در مورد خود و فرزندانم دور نگه‌دارم. گاهی اوقات که برای ملاقات ایشان به زندان می‌رفتم از مشکلاتی که داشتیم چیزی به ایشان نمی‌گفتم و در پاسخ به سوالات‌شان درباره وضعیت خودم و فرزندان صرفاً خبرهای خوب می‌دادم. برای مثال، طی ملاقات‌هایی که با ایشان در زندان داشتم یا در نامه‌هایی که در دوران تبعید برای ایشان می‌نوشتم هرگز چیزی در مورد بیماری فرزندان نمی‌گفتم و نمی‌نوشتم. 🔸البته من نیز در زمینه‌های مختلف نظیر پخش اعلامیه‌ها، حمل پیام‌ها، اختفای اسناد و نظیر آن فعالیت داشتم، ولی فکر می‌کنم اصلا قابل ذکر نیستند. در آخرین ماه‌های مبارزه در رابطه با پیام‌های تلفنی امام خمینی (ره) از پاریس کار می‌کرد من آن‌ها را برای تکثیر و توزیع به مراکزی در مشهد و دیگر شهر‌ها ارسال می‌کردم و اخبار را از مشهد و دیگر شهرهای خراسان جمع آوری نموده و به پاریس مخابره می‌کردم. اما فکر می‌کنم مهم‌ترین کار زنان مبارز و آزاده آن زمان، پشتیبانی معنوی، همدردی و راز داری و تحمل مشقات بود.
راستش من خیلی هم بزرگ نیستم شاید هنوز نوجوان باشم این اتفاق مال سال قبله من یه دختر مذهبی بودم از یه خانواده کاملا مذهبی❤️ کلاس دوم بودم که بابام برام گوشی خرید📱 راستش خیلی خوشحال بودم به نظرم خیلی کلاس داشت😍😍 اما بعد که اینترنت اومد...😔 خیلی فرق کردم چادرم عقب تر رفت... مو هام اومد بیرون... کم کم چادرمو انداختم...😢 با دوستای بد رفت و امد کردم البته خدا میدونه اینا همش از اثار مخرب فضای مجازیه👎 (البته فایده هاش هم کم نیست) یه روز نشستم و خودمو سرزنش کردم😖 با خودم می گفتم:اخه چرا؟ منی که از پنج سالگی چادر می پوشیدم😢 از هشت سالگی روزه میگرفتم دختر مذهبی... خیلی گریه کردم😭😭 گفتم خدایا خودت ادمم کن 🙏🏻کمکم کن...کمک... خلاصه گذشت و گذشت دیگه نمازامو هم نمی خوندم🤕🤕 کاری به عبادت نداشتم اصلا😓 هی تو موبایل بودم... اعصاب خودم هم خورد شده بود و اعصاب بقیه رو هم خورد میکرم🤒😡 تا اینکه اون روز... یه رمان خوندم 😍😍اسمش بود 😇«حجره پریا»😇 خیلی عوض شدم 🙂 کم کم... موهامو کردم تو ... چادر پوشیدم ... خیلی احساس آرامش میکردم و الان هم میکنم فقط خدا کمکم کرد ...فقط خدا😍 اما خب هنوز نمازامو یکی در میون میخوندم😓 از خودم خجالت میکشیدم ولی خب... نمی تونستم نمازامو درست بخونم یه جورایی یادم رفته بود📿 تا اینکه یه رمان دیگه خوندم اسمش بودم 😍«قصه دلبری»😍 خیلی قشنگ بود دیگه نمازامو هم خوندم اصلا اول لطف خدا بعد کتاب خوندن منو دوباره برگردوند🙂 الان خیلی خوشحالم امیدوارم هیچ کس تجربه ای مثل من نداشته خدایی خیلی سخته ...میدونین چی سخت بود؟ این که عموم هام شهید باشن بعد من اینجوری...😭 این که برادر زاده شهید باشی و اینجوری باشی😢😢😢😢 اما الان دیگه راحت راحتم👍👍 شما هم هیچوقت هیچوقی زیاد از حد با فضای مجازی ور نرین🙏🏻 زندگیتون تباه میشه😪 ببخشید خیلی حرف زدم😅خدانگهدار😍✋ پ.ن:کتاب خوندن رو فراموش نکنین
💠مقدس تر از ردای علما 💢یکی از خانمهای فعال در دارالقرآن اصفهان، در دیدار با آیت‌الله صافی گلپایگانی اجازه خواست تا عبای ایشون رو ببوسد. آیت‌الله صافی پرسیدند چرا؟ عرض کرد چون عبای شما مقدس است. آیت‌الله صافی گفتند می‌خواهی مقدس تر از عبای خودم رو نشان بدهم تا ببوسیدش؟ بعد گفتند چادر خودتان رو ببوسید که مقدس از عبای من است.