eitaa logo
رستگاران
222 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
894 ویدیو
62 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی داشت تو خیابون زنشو کتک میزد رفتم جلوشو بگیرم گفتم آقاچی کار میکنی خانمه با لب و دهن خونی گفت به شما ربطی نداره😏 هیچی دیگه کمربندمو در آوردم گفتم داداش بیا با این بزن 😂 😂😂😂😂😂😂
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺩﺭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺧﻢ ﺷﻮ ﻭ ﺳﻨﮕﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺰﻥ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺖ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﯼ، ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺑﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺨﻮﺭﺩ. ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﺳﻨﮕﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺸﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺸﮑﺮ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ. ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺗﻮﻗﻊ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﺑﺪﻩ! ﻧﮑﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻘﯿﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﭼﯿﺰﯼ ، ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ، ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ! ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺯﯾﺮ ﻓﺮﺵِ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻝ، ﭘﻮﻝ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ. ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺍﺯ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺑﮕﻮ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ، ﺗﺎ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﺩ ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻧﮕﺎﻩِ ﺗﺸﮑﺮ ﺁﻣﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ … ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ! ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﯽ ﻭ ﮐﻠﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺍﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺁﺭﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﮐﻤﯿﺎﺏ ... ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﮐﻠﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ؟! ﻻﯾﮏ ﺯﺩﻥ ﻭ ﮐﭙﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ، ﻣﺤﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺗﻮﻗﻊ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
چه انتظاری از فرزندتان داریم؟ متاسفانه بسياري از والدين از فرزندان شان انتظار دارند ... ساكت باشند و تسليم والدين ، به خصوص زماني كه خارج از منزل هستند ، اما به يك باره در حدود سن ٢٠ سالگي از آن ها انتظار دارند ، كه اجتماعي باشند و ارتباط خوبي با ديگران برقرار كنند . اجتماعي‌ شدن ، يك فرآيند تدريجي است که آغاز آن از دوران کودکی است. انتظاراتمان را در حد سن و توانایی فرزندمان بالا ببریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گمراه شد هر آنکه ز این طایفه جداست هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما... علیه السلام برشما رستگارانیان تسلیت باد
lll_1552139306_Taheri-ShahadatImamHadi1395%5B05%5D.mp3
2.2M
واحد / اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند 🏴 علیه السلام
گویند: ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا می‌ڪنند. 💜به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد. 💜یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند. 💜ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟ گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا می‌ڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت. دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه می‌رویم.