#مقتل💔
علیاكبر اشبه الناس به پیغمبرِ.
وقتی می رفت میدان آقا صدا زد: اَللّهُمَّ اشْهَدْ خدایا شاهد باش. هم خَلقاً و هم خُلقاً و هم منطقاً شباهت به رسولاللّٰه میداد علیاكبر. حالا مصیبت علی اكبر رو میخوام بخونم. شاید بهتر بود بگم: مصیبت جون دادن امام حسین (علیهالسلام) رو میخوام بگم. شیخ جعفر شوشتری میگه: نگید مصیبت علیاكبر، بگید مصیبت جون دادن حسین (علیهالسلام)، مصیبت جون دادن های امام حسین (علیه السلام). آخه آقا چند بار جون داد، یه بار اون لحظه ای كه علی می خواد وداع كنه!
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم كه جانم می رود!
یه بار آقا موقع وداع با علی اكبر جون داد، یه بارم اون موقعی كه علی از رزم خسته شد، تشنه شد، برگشت،
صدا زد: یا ابة العطش قد قتلنی. بابا تشنگی من و كشت.
شیخ جعفر میگه: یه بار دیگهای كه امام حسین (علیهالسلام) جون داد اون لحظهای بود كه صدای نالهٔ علی رو شنید:
یا اَبَ عَلَیكَ مِنّى السَّلامَ.
بابا خداحافظ.
یه جای دیگه كه از همه بیشتر سخت گذشت، نگاهی كرد دید با بدن عزیزش دارند چیكار می كنند.
ای حسین...
شیخ مفید در ارشاد روایت كرده: وَ لَمْ یَزَلْ یَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَیُقْتَلُ
یاران با وفاش یكی یكی اومدند، جنگیدند و شهید شدند.
حَتَّى لَمْ یَبْقَ مَعَ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَّا أَهْلُ بَیْتِهِ خَاصَّةً
آقا با خانودهاش تنها موند، دیگه كسی براش نموند.
ای زهیر، ای بُریز، ای حُر، همه رفتند.
فَتَقَدَّمَ ابْنُهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیهالسلام) علی اكبر آمادهٔ میدان شد.
وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً
از همهٔ مردم زیباتر بود.
تو مقتل مقرم نوشته شده: كه وقتی علی می خواست میدان بره، دختر بچهها اومدند، دورش رو گرفتند، هی صدا می زدند:
اِرْحَم غُرْبَتَنا
علی به بیچارگی ما رحم كن. داداش علی ببین خلخال من هنوز غارت نرفته. داداش علی یه نگاهی به گوش من بنداز. علی ببین دامنم هنوز آتیش نگرفته، علی اگه تو بری بابای ما پیر میشه. علی بندهای تعلق رو جدا كرد، به میدان آمد.
فَشَدَّ عَلَى النَّاسِ
حمله كرد، در حال حمله كردن رجز می خوند:
أَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی
منم علی، منم فرزند حسین بن علی.
نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِی.
به خونهٔ خدا ما به پیغمبر سزاوارتریم.
تَاللَّهِ لَا یَحْكُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِی
پسر زنازاده دربارهٔ ما حكومت نمیكنه.
أَضْرِبُ بِالسَّیْفِ أُحَامِی عَنْ أَبِی
با این شمشیرم شما رو می زنم. از بابای خودم دفاع می كنم.
ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِیٍّ قُرَشِی. من جوان هاشمیام، قُرشیام این طور شمشیر می زنم.
راوی میگه: فَفَعَلَ ذَلِكَ مِرَاراً
هی حمله می كرد و میكشت.
وَ أَهْلُ الْكُوفَةِ یَتَّقُونَ قَتْلَهُ
اهل كوفه اول خودداری میكردند برند جلو، شاید بعضی ها می گفتند: آخه پیغمبر اومده وسط میدون. خیلی هاشون رسول خدا رو دیده بودند. فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِیُّ (لعنةاللهعلیه)،
ملعون مُرّةِ بن مُنْقَذْ (لعنةاللهعلیه) یه نگاهی به علی اكبر كرد.
فَقَالَ عَلَیَّ آثَامُ الْعَرَبِ إِنْ مَرَّ بِی یَفْعَلُ مِثْلَ ذَلِكَ إِنْ لَمْ أُثْكِلْهُ أَبَاهُ
گفت: گناه همهٔ عرب به گردن من باشه، اگه از كنار من بگذرد این طور حمله كنه و من داغش رو به دل باباش نذارم!
حسین میخوان پیرت كنند، میخوان خستهات كنند. علی همینطور داره حمله میكنه، روضه كمكم داره جدی میشه،
میگه: این ملعون اومد سر راه علی رو گرفت،
فَطَعَنَهُ
یه نیزه ای به علی زد
فَصُرِعَ
علی بی هوش شد.
دست به گردن اسب انداخت.
شیخ مفید نوشته: وَ احْتَوَاهُ الْقَوْمُ دورش رو گرفتند، دورش حلقه زدند.
فَقَطَعُوهُ بِأَسْیَافِهِمْ
شروع كردند پیغمبر رو ریزریز كردن.
حسین داره نگاه میكنه. علی جانم:
ز مصحف تنت این آیه های ریخته را
چگونه جمع كنم سوی خیمهها ببرم؟!
فَجَاءَ الْحُسَیْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ.
غریب كربلا اومد بالای سر جوانش ایستاد.
فَقَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ یَا بُنَیَّ.
صدا زد: خدا مردمی رو كه تو رو كشتند لعنت كنه. خدا بكشتشون.
مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ
چقدر گستاخ شدند، چقدر برریختن حرمت پیغمبر بیباک شدند.
وَنْهَمَلَتْ عَیْناهُ بِالدُّموع
شروع کردن گریه کردن
یه وقت صدا زد:
عَلَی الدُّنیا بَعْدَکَ العَفاء
علی بعد از تو خاک بر سر دنیا.....
@rauzatolhosain
#داستان
#پیچند
#قسمت_هفتم
🔹حاج محسن نگاهی به دکمه کرم رنگ انداخت. خندید و گفت:"بله. زیباست نه؟ خدا خیرش بدهد". دکمه کِرمی رنگ که باید بی رنگ می بود، از اینکه حاج محسن او را دوست داشت، لذتی عمیق برد. همان لحظه که زینب هم او را در دست گرفته بود، تفاوت دستان او را با دیگر دستانی که تا آن روز او را لمس کرده بودند فهمید. به اطراف نگاه کرد. محیط کار حاج محسن برایش عجیب و جالب بود. از صحبت هایی که حاج محسن با حاج رضا می کردند فهمید روزهای سختی را در پیش دارد. هم او، هم حاج محسن و هم زینب که به گفته ی پدرش، قرار بود چند روز را در سختی های شیرین خاص پیاده روی اربعین، به شب برساند.
☘️صبح زود، وانتی که تیم همراه دایی جواد و وسایلشان عقب آن نشسته بودند به سمت مرز ایران و عراق حرکت کردند. چند ساعتی باد و هوای صبحگاهی خواب را از چشمان همه برد. تکان های خاص وانت، باعث شده بود دایی جواد دست به کمر بشود و مکالمه دیروزش با دخترخواهرش را برای دوستانش تعریف کند و بگوید:"راست می گفت بنده خدا انگار واقعا پیرمرد شده ام.. کمرم دارد از جا کنده می شود.." به محض گفتن این جمله، صدای همه در آمد و ناله بود که سر دادند و دست آخر هم، یکی یکی در همان وضعیت، کف تویوتا، در همان اندک جایی که توانستند باز کنند، خوابیدند و دایی جواد شروع کرد به ماساژ دادن کمر و فیله های کمرهایشان. موقع ماساژ برایشان آیت الکرسی می خواند تا در امان بمانند و سالم به وطن بازگردند. از دست دادن یکی از این جوانان نخبه، برای حاج محسن و تیمشان، غیرقابل تحمل بود و دایی جواد این را خوب می دانست. به ابوذر پیام داد که ببیند کجاست. پاسخ آمد: "لب مرز چذابه ام. " جواد آنقدر خوشحال شد که همه بچه ها چشمانشان گرد شد و جلو آمدند و گفتند: "به به حاجی.. چه خنده ای کرد.. ببینیم با کی داری پیامک بازی می کنی؟"
🔹جواد، دستش را حائل گوشی گوش کوبی اش کرد . لبش را غنچه کرد و در همان حال با تغییر تن صدایش گفت: "شاید به نومزدم.. تا چشم حسودا گشاد بشود" بچه ها از قیافه دایی جواد خنده شان گرفت و سرهایشان را عقب کشیدند که یعنی ما بچه های فضولی نیستیم. با نامزدت راحت باش. جواد از این ادب رفتاری بچه ها خنده اش گرفت و گفت: "با یکی از دوستانم صحبت کردم آن طرف مرز به ما بپیوندند. پسر بسیار خوبی است. دلم برایش تنگ شده. پرسیدم ببینم کجاست" سید کاظم که دست راستش روی کوله ای که پر از صافی های رنگی و دست سازش بود خشک شده بود، تکانی به بازو و دستش داد و گفت:"کجا بودند حالا؟" جواد به حرکت دادن دست سیدکاظم نگاه کرد و گفت:"لب مرز چذابه. می خواستم بصورت رمزی آدرس عمودمان را بدهم. "
☘️ روح الله صدایش را صاف کرد و نگذاشت لحظه ای کسی فکرش درگیر شود و گفت: "بنویسید در نمازی که می خوانی بعد از حمد، سوره مومنون را تلاوت کن" سید کاظم احسنت گفت و جواد آقا، عین جمله ای که روح الله گفته بود را پیامک کرد. ابوذر پاسخ داد: "نمازم را به نیت دیدارتان خواهم خواند. شکراً " جواد آقا پاسخ ابوذر را بلند خواند. روح الله لبخند رضایتی بر لبانش نشست و دهانش به شکر باز شد. سید کاظم، روی پای روح الله زد و گفت: "نگفته بودی غیر از طراحی موتور برق کار رمزگذاری هم بلدی" روح الله خندید و گفت:"کودک که بودم با خواهرم روی اعداد سوره های قرآن بازی می کردیم و سر همین مسئله، این اعداد رو خوب بلدم" مجتبی که تا آن لحظه ساکت، به منتهی الیه وانت تکیه داده بود، تکانی به بدنش داد و پرسید:"با اعداد سوره ها چطور بازی می کردید؟ ما کارت های قرآنی داشتیم و با برادر بزرگ ترم بازی می کردیم. برای همین ترجمه لغات را بهتر بلدم. کارتهایمان لفظ قران و معنی اش بود و .. شما چطور با اعداد سوره ها بازی می کردید؟"
🔹جواد آقا، گوشی اش را داخل جیب کوله اش گذاشت و منتظر پاسخ روح الله ماند. روح الله از سنگینی نگاه دوستانش، کمی معذب شد و با مکث گفت:"خب، راستش را بخواهید مادر یک پاکت تیله های کوچک برای بازی به ما می داد. همان اول سر تعداد تیله ها دعوایمان می شد، مادر می پرسید که چند تا می خواهی؟ می گفتم دوتا. می پرسید اگه گفتی دومین سوره قرآن اسمش چیه؟ بگو تا دوتا بهت بدم. من هم که بلد نبودم. می رفتیم با هم قرآن را باز می کردیم و از فهرستش، شماره را پیدا می کردیم و اسم سوره را. " مجتبی که حسابی از خلاقیت مادر روح الله خوشش آمده بود گفت:"چند سالت بود آنوقت؟"
#سیاه_مشق
@rauzatolhosain
♣️❣♣️
❣♣️
♣️
#شعر💔
خارج از رسم جنون است که سر داشته باشی!
بی وفاییست که در جنگ پسر داشته باشی!
گاهی از مرد اگر خاطره برجا مانَد،
به از آن است دوتا بیش پسر داشته باشی!
جامهٔ رزم بپوش و برو میدان و نیا!
نوهٔ هاشمی هرگاه جگر داشته باشی!
مردن و ماندن در راه هدف هردو یکیست!
هدفت چیست؟ خدا؟ یا که پدر داشته باشی؟
نشوی فائز میدان پسرم هیچ زمان!
بجز آنی که حریفان قدر داشته باشی!
سال ها هرچه که شد خرج نهالت کردیم!
وقت آن است برایم تو ثمر داشته باشی!
پسرم رفتن تو سخت ولی شیرین است!
گر که جان را سپر دین بشر داشته باشی!
✍فاطمه قلمشاهی
♣️
❣♣️
♣️❣♣️
@rauzatolhosain
این اضطرابهای
شب جمعـه منطقی ست!!!
دارد دوباره فاطمه(سلاماللهعلیها)
گودال میرود....
@rauzatolhosain
چای روضه☕️
در بخش چای روضه هر شب یک نوشیدنی یا خوراکی مورد تایید اهلبیت علیهم السلام را به شما معرفی می کنیم.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
يا عَلىُّ عَلَيكَ بِالعَدَسِ فَإِنَّهُ مُبارَكٌ مُقَدَّسٌ وَ هُوَ يُرِقُّ القَلبَ و َيُكثِرُ الدَّمعَةَ و َإِنَّهُ بارَكَ عَلَيهِ سَبعونَ نَبيّا؛
اى على تو را سفارش مى كنم به خوردن عدس، زيرا مبارك و پاك است، قلب را رقيق و اشك را زياد مى كند و هفتاد پيامبر پيوسته از آن استفاده مى كردند.
وسايل الشيعه ج25، ص129، ح31414
@rauzatolhosain
94bc6ba039eb1b444d8937af02cacaf32ed6c737.mp3
1.01M
اَلسّلام عَلَیکَ یا اَباعَبداللّه
با صدای رهبر معظم انقلاب
#ما_ملت_امام_حسینیم
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی هیاهوهای محرم نقشه های دشمن را خنثی میکنه!
📣سخنرانی استاد #عالی در مورد اهمیت هیاهوهای محرم...
حالا بهتر میشه فهمید چرا این همه محرم و دیگر مراسمهای مذهبی را تخریب میکنند.
@rauzatolhosain