eitaa logo
روابط،عمومی عقیدتی سیاسی پلیس آگاهی فاتب
290 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
46 فایل
گر بر سر فتنه بر نجوشی مردی.. ور تیغ زبانها بنیوشی مردی.. ای ذره که در راه هوا می کوشی.. در راه خدا اگر بکوشی مردی.. حکیم باباافضل
مشاهده در ایتا
دانلود
موضوع: "بوی بهشت" بوی بهشت در یکی از روزهای بهمن ماه توفیق حضور در منطقه طلائیه به عنوان راوی همراه دانشجویان فردوسی مشهد و خواجه نصیر تهران حاصل گردید. در حالی که آن سال جاده بین طلائیه جدید و قدیم (12 کیلومتر) آب گرفتگی داشت و به سختی می شد به قتلگاه شهدا رسید، دانشجویان با عشق و علاقه دل به دریا زدند و با گذشتن از آب که با حدود یک متر ارتفاع به روی جاده آمده بود، به قتلگاه شهدا و معراج رسیدند. برنامه توجیه مناطق و ذکر خاطرات انجام شده و سپس با هماهنگی کفن یکی از شهدای تفحص شده را باز کردم که احساس باور و یقین کنند این ها شهید هستند و نمایشگاه و دکور نیست. جمجمه ی شهید را در دست گرفتم و از دانشجویان دانشگاه فردوسی خواستم یکی به نمایندگی از آن ها بیاید و جمجمه ی شهید را لمس کند و بو کند و به دیگران بگوید چه خبر است! برادری آمد جمجمه را گرفته و شروع به بو کردن آن نمود فریاد زد و از هوش رفت و او را به هوش آوردند گفتم بگو چه خبر است؟ فریاد زد بوی بهشت را حس می کنم بوی حضرت زهرا (س) و دوباره از هوش رفت. گفتم یکی از برادران دانشگاه خواجه نصیر بیاید و بگوید چه خبر است؟ برادر جوانی حدود 24 ساله بلند شد جمجمه را لمس کرد و بو نمود و سؤال کرد آیا به آن ها عطر یا گلاب پاشیده اند؟ گفتم نه بنده خدا این بوی خود شهداست و نه تنها استخوان ها بلکه خاکی که در آن مدفون بودند هم معطر شده است! تا این را گفتم ضجه زد و شروع به گریه کردن با صدای بلند نمود گفتم چه شده است؟ چرا حرفی نمی زنی؟ گفت: من این ها را باور نداشتم، آمده بودم جلوی جمعیت تو را مسخره کنم. مگر می شود استخوان ها 15 سال بعد از شهادت بوی خوش بدهند؟ ولی وقتی جمجمه ی شهید را بو کردم حس دیگری به من دست داد و حالا از خودم خجالت می کشم ولی بوی بد من همه جا را گرفته است و شهید 15 سال بعد از شهادت بوی خوشی دارد که همه را مست می کند
موضوع: "یه نماز واقعی" یه نماز واقعی ارسال شده در 1ام تیر, 1397 توسط حضرت مادر (س) در یه نماز واقعی ?رضا سگ باز یه لات بود تو مشهده هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود ?یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه ?شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت ”فکر کردی خیلی مردی؟ “ رضا گفت بروبچه ها که اینجور میگن چمران بهش گفت اگه مردی بیا بریم جبهه به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه ?مدتی بعد شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن ”این کیه آوردی جبهه؟ “ رضا شروع کرد به فحش دادن (فحشای رکیک) اما چمران مشغول نوشتن بود وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد ”آهای کچل با تو ام “ یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت ”بله عزیزم چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“ رضا گفت داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد چمران : ”آقا رضا چی میکشی؟ برید براش بخرید و بیارید “ (چمران و آقا رضا تنها تو سنگر) ?رضا به چمران گفت میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟ کِشیده ای، چیزی؟ شهید چمران: چرا؟ رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه ✅شهید چمران :اشتباه فکر می کنی یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده … هِی آبرو بهم میده … تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده… منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم تا یکمی منم مثل اون (خدا )بشم … ?رضا جا خورد رفت و تو سنگر نشست آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد تو گریه هاش می گفت یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟ اذان شد… رضا اولین نماز عمرش بود… رفت وضو گرفت … سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد …. وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد… پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد… ⚜ رضارو خدا واسه خودش جدا کرد.. فقط چند لحظه بعد از توبه کردن ش…. یه توبه و نماز واقعی….. ” يا ستار العيوب /
آزادکردن اسیر عراقی همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است. من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود. حسین آمد، نشست روبه رویش. گفت: آزادت می کنم بری. به من گفت: بهش بگو. ترجمه کردم. باز هم معلوم بود باورش نشده. حسین گفت: بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیست، تسلیم بشن. بگه کاری باهاشون نداریم. اذیتشون نمی کنیم . خودش بلند شد دست های او را باز کرد. افسر عراقی می آمد؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان https:///
والکثافته من الشیطان روحانی گردانمان بود. روشش این بود که بعد از نماز حدیثی از معصومین نقل می‌کرد و درباره ی آن توضیح می‌داد. پیدا بود این اولین باری است که به صورت تبلیغی رزمی به جبهه آمده است والا شاید بی‌گدار به آب نمی زد و هوس نمی کرد بچه‌ها را امتحان کند؛ آن هم بچه های این گردان را که تبعیدگاه بود؛ نمی آمد بگوید: «بچه ها! النظافه من الایمان و …؟» تا بچه‌ها در عین ناباوری اش بگویند: «حاج آقا والکثافه من الشیطان». فکر می کرد لابد می گویند حاج آقا «والْ» ندارد، یا هاج و واج می‌مانند و او با قیافه حکیمانه‌ای می‌گوید: «ای بی‌سوادها بقیه ندارد. حدیث همین است». با این وصف حاجی کم نیاورد و گفت: «حالا اگر گفتید این حدیث مال کیه؟» بچه‌ها فی الفور گفتند: «نصفش حدیث نبوی است، نصف دیگرش از قیس بن اکبر سیاه
آیه119🌹ازسوره آل عمران 🌹 ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ هان! (اى مسلمانان!) اين شماييد كه آنان را دوست مى‌داريد، ولى آنها شما را دوست نمى‌دارند، در حالى كه شما به همه‌ى كتاب‌ها (ى آسمانى) ايمان داريد (ولى آنها به كتاب شما ايمان نمى‌آورند.) و هرگاه با شما ديدار كنند (منافقانه) مى‌گويند: ما ايمان آورديم و چون (با هم) خلوت كنند، از شدّت خشم بر شما، سر انگشتان خود را مى‌گزند. بگو: به خشمتان بميريد، همانا خداوند به درون سينه‌ها آگاه است آیه119🌹ازسوره آل عمران 🌹 ها أَنْتُمْ=هان شمایید أُولاءِ=همان هایی که تُحِبُّونَهُمْ=دوست می داريد آنان را وَ لا يُحِبُّونَكُمْ=حال آنکه آنان دوست نمى‌دارند شمارا وَ تُؤْمِنُونَ=باآنکه ايمان می آورید بِالْكِتابِ =به آن کتاب كُلِّهِ =همه اش وَ إِذا=وچون لَقُوكُمْ=دیدار کنند باشما قالُوا=گویند آمَنَّا=ايمان آوردیم وَ إِذا =و چون خَلَوْا=تنها شوند عَضُّوا=می گزند عَلَيْكُمُ=برشما الْأَنامِلَ=سرانگشتان را مِنَ =از الْغَيْظِ =خشم قُلْ =بگو مُوتُوا=بمیرید بِغَيْظِكُمْ=به خشم خودتان إِنَّ=همانا اللَّهَ =الله عَلِيمٌ =داناست بِذاتِ =به راز الصُّدُورِ=سینه ها @tafsirghorangharaati
📌 داستان شفاعت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در قیامت 🔸وقتی فاطمه سلام‌الله‌علیها می‌خواهد وارد محشر شود، حضرت را بر ناقه‌ای از ناقه‌های بهشتی سوار می‌کنند، ملائکه اطراف او را می‌گیرند، جبرئیل از طرف راست، میکائیل از طرف چپ، امیرالمؤمنین پیشاپیش، امام حسن و امام حسین علیهم‌السلام نیز از پشت سر، او را همراهی می‌کنند و با تمام عظمت و جلالت وی را به محشر می‌آورند. ⏫در این هنگام که دختر مطهّر رسول‎خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و سرور زنان عالم وارد محشر می‌شود، خدا به او خطاب می‌کند: «يَا فَاطِمَةُ سَلِي حَاجَتَكِ»؛ «ای فاطمه هر حاجتی داری از من بخواه». 🔸در این موقع حضرت فاطمه علیهاالسلام رحمت خود و خدا را با خواسته‌هایش به نمایش گذاشته، از خداوند متعال درخواست می‌کند: «پروردگارا! شيعيانم». خداوند عزیز و جلیل مى‌‏فرمايد: «من آنان را آمرزيدم». سپس حضرت می‌فرماید: «بار خدايا! شيعيان فرزندانم». خداوند می‌فرماید: «آنان را آمرزیدم». سپس بار دیگر درخواست می‌کند: «پروردگارا! شیعیان شیعیانم». خداوند مى‌‏فرمايد: «آسوده باش که هر كدام از آنان دست به دامن تو شود، در بهشت کنار تو خواهد بود». 🔰حضرت به گونه‌ای رحمت خود را نسبت به شیعیان نشان می‌دهد که تمام خلائق آرزو می‌کنند از شیعیان فاطمی باشند: «فَعِنْدَ ذَلِكِ يَوَدُّ الْخَلَائِقُ أَنَّهُمْ كَانُوا فَاطِمِيِّينَ»؛ «در آن هنگام عموم خلايق آرزو مى‏‌كنند كاش فاطمی (از شيعيان و دوستان فاطمه علیهاالسلام) بودند!» 📎 #