eitaa logo
روابط عمومی انتظامی زنجان
329 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
﷽وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ شهادت یعنی،متفاوت به آخر برسیم و گرنه،مرگ پایان همه قصه‌هاست . ✅ امام خامنه‌ای: حوزه فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد ارتباط با ادمین کانال @Admin_R_O_E_Zanjan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻محکومیت آمریکا به پرداخت غرامت در دادگاه تهران 🔹در چارچوب اقدام متقابل حقوقی علیه دولت آمریکا، دادگاه حقوقی تهران، آمریکا را به پرداخت غرامت به خانواده‌های حوادث تروریستی در مجلس و مرقد امام (ره)، محکوم کرد. 🔹بر اساس رأی دادگاه، ۹ میلیون و ۹۵۰ هزار دلار به دلیل خسارت‌های مادی و ۱۰۴ میلیون دلار بابت خسارت‌های معنوی وارد شده به خواهان‌ها در نظر گرفته شده و معادل ۱۹۹ میلیون دلار نیز به عنوان خسارت تنبیهی، مورد حکم دادگاه قرار گرفته است. 🔹خواهان‌های این پرونده، خانواده‌های ۳ شهید از شهدای عملیات تروریستی داعش و ۶ نفر از جانبازان این عملیات تروریستی، هستند.
هدایت شده از پ.ب
19.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این امام جمعه چقدر عالی خانمایی که کشف حجاب کرده‌اند را امر به معروف و نهی از منکر میکنه!
برگزاری نشست خبری دفتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه استان با حضور خبرنگار و مدیر روابط عمومی انتظامی استان زنجان به مناسبت گرامیداشت هفته عقیدتی سیاسی به گزارش پایگاه خبری ساعس/استان زنجان / حجت‌الاسلام حسن بیگدلی ظهر چهارشنبه در نشست خبری در سپاه انصارالمهدی (عج) زنجان با بیان اینکه ۲۰۰ برنامه مختلف فرهنگی، بصیرتی و عقیدتی در هفته عقیدتی - سیاسی توسط سپاه انصارالمهدی (عج) برگزار خواهد شد، گفت: هفته معلم (عقیدتی - سیاسی) از روز ۹ اردیبهشت‌ماه آغاز شده و تا ۱۴ این ماه ادامه دارد. بیگدلی ضمن تشکر از اقدامات به موقع و برخورد با بی حجابی فراجا گفت : ورود سپاه در مساله حجاب و عفاف سلبی نیست بلکه به صورت ایجابی و صرفاً تذکر لسانی خواهد بود و سپاه یک مجموعه انقلابی است و از جمله نهادهایی است که برای ماندگاری انقلاب نقش به سزایی داشته و دارد. مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه درسپاه انصارالمهدی (عج) استان زنجان با تاکید بر اینکه آگاهی بخشی، دشمن‌شناسی، دوست شناسی و جریان شناسی از وظایف سپاه است، گفت: سپاه مجموعه صرفاً نظامی نیست بلکه یک مجموعه انقلابی است و رهبری در راستای احکام ارائه شده به سپاه سه محور اساسی ارتقای بصیرت دینی، تقویت روحیه جهادی و انقلابی و بهره گیری از حوزه‌های علمیه را مطالبه کرده‌اند.
✍️ رمان 💠 خودروی وانت باری مقابل در بیمارستان پارک بود و به نظرم اراّبه مرگم همان بود که مرا تا پای ماشین مثل کشید و به جای والی خواب دیگری برایم دیده بود که همانجا روبنده را از صورتم کَند، چند لحظه یک دلِ سیر بی‌پروا نگاهم کرد و دلش به حال اینهمه اشکم نمی‌سوخت که چشمانم را با کرباس سیاهی بست و داخل ماشین پرتم کرد. پشت سیاهی پارچه‌ای که چشمانم را کور کرده بود، از ترس در حال جان دادن بودم و او فقط یک جمله می‌گفت :«مجازاتت ۲۰ ضربه شلاقه که والی فلوجه باید حکمش رو بده!» 💠 وصف خانه‌های خرابه زندان زنان را شنیده و می‌دانستم آن خانه برایم آخر دنیا خواهد بود که دیگر ناامید از این شیطان به التماس می‌کردم معجزه‌ای کند. مچ دستانم در تنگنای زنجیری که با تمام قدرت پیچیده بود، آتش گرفته و تاریکی چشمانم داشت جانم را می‌گرفت که حس کردم از شهر خارج شدیم. 💠 سکوت مسیر و سرعت ماشین به خیابان‌های شهری نمی‌آمد و مطمئن شدم در جاده خارج از فلوجه حرکت می‌کند که جیغ کشیدم :«کجا داری میری؟!» حالا دیگر به زنان و والی فلوجه راضی شده بودم و با هق‌هق گریه ضجه می‌زدم :«منو برگردون فلوجه! مگه نگفتی باید والی حکم کنه، پس داری منو کجا میبری؟!» 💠 چشمانم بسته بود و ندیدم به سمتم چرخیده که از فشار سیلی سنگینش، حس کردم دندان‌هایم شکست و جیغم در گلو خفه شد. سرم طوری از پشت به صندلی کوبیده شد که مهره‌های گردنم از درد به هم پیچید و او با نجاست لحنش حالم را به هم زد :«مگه عقلم کمه تو رو ببرم پیش والی؟ تو خیلی خوشگلی، حیفه به این زودی بمیری!» 💠 تنم سست و سنگین به صندلی ماشین چسبیده بود، حس می‌کردم در حال جان کندنم و او به پای همین حال خرابم مستانه می‌خندید و با زبان نجسش زجرم می‌داد. می‌دانستم پس از آنکه به چنگم آورد، رهایم نخواهد کرد و نمی‌دانستم می‌خواهد زنده بزند یا سرم را از تنم جدا کند که از وحشت نحوه مردنم همه بدنم می‌لرزید. 💠 چند روز بیشتر تا نمانده بود و دلم بی‌اراده در هوای (علیه‌السلام) پَرپَر می‌زد که لب‌های خشکم را به سختی تکان دادم تا صدایش بزنم، اما فرصت نشد. انگار مهلت دعا کردنم هم تمام شده و به رسیده بودم که ماشین ایستاد و صدایی در گوشم پیچید:«کجا میری برادر؟» 💠 درِ ماشین باز نشده و حس می‌کردم صدای کسی از بیرون می‌آید که پاسخ داد:«این اطراف خونه دارم.» و این ایستگاه بازرسی، مزاحم غارت‌گری‌اش شده بود که با حالتی کلافه سوال کرد:«تفتیش قبلی رد شدم، خبری نبود!» او مکثی کرد و مردد پاسخ داد :«شبه نظامیای این چند روزه نزدیک‌تر شدن، برا همین ایستگاه‌های تفتیش‌مون بیشتر شده!» و حضور این دختر توجهش را جلب کرده بود که دوباره بازخواستش کرد:«این کیه؟» 💠 دلم می‌خواست خیال کنم که معجزه (علیه‌السلام) همین است و حداقل به اجبار همین تفتیش داعش هم که شده مرا به فلوجه برمی‌گرداند که صدایش را صاف کرد:«زن خودمه!» افسر داعشی طوری دروغش را به تمسخر گرفت که صدای نیشخندش را شنیدم:«اگه زنته، چرا دستاشو بستی؟» 💠 به هر بهانه‌ای چنگ می‌زد تا مرا به فلوجه برنگرداند که دوباره دلیل تراشید:«نماز نمی‌خونه! دارم می‌برم حدش بزنم!» دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم که از چنگال این داعشی به دامن افسر تفتیش‌شان پناه بردم بلکه مرا به فلوجه برگرداند و ضجه زدم:«دروغ میگه!من زنش نیستم! من فقط یه لحظه روبنده‌ام رو نزدم که بازداشتم کرد!» و اجازه نداد ناله‌ام به آخر برسد که با عربده‌ای سرم خراب شد:«خودم زبونت رو می‌بُرم دشمن خدا!» 💠 افسر داعشی از همین چند کلمه آیه را خوانده بود که صدایش را از او بلندتر کرد:«کی به تو اجازه داده خودت حکم اجرا کنی؟» پشت این چشمان بسته از آنچه نمی‌دیدم، حالت تهوع گرفته بودم و او نمی‌خواست از من بگذرد که به سیم آخر زد:«این دختر من از جهاده!» 💠 لب‌هایم از وحشت می‌لرزید و فریاد افسر تفتیش در صدای کشیدن گلنگدن پیچید:«کی به تو این غنیمت رو بخشیده؟ خلیفه یا والی فلوجه؟» نمی‌دانستم کدامیک اسلحه کشیده‌اند و آرزو می‌کردم به جای همدیگر من را بکشند تا این کابووس تمام شود که صدای زشت داعشی به لرزه افتاد:«اگه قبول نداری، برمی‌گردیم پیش والی!» 💠 از همین دست و پا زدن حقیرانه‌اش می‌توانستم بفهمم مقابل سرعت عمل و اسلحه حریفش به دام افتاده و امید دیدن دوباره فلوجه در دلم جان می‌گرفت که نهیب افسر داعشی،همین شیشه نازک امیدم را هم شکست:«اگه برگردیم فلوجه نصیب هیچکدوم‌مون نمیشه، خود والی قورتش میده!»...