eitaa logo
روابط عمومی انتظامی زنجان
328 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
﷽وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ شهادت یعنی،متفاوت به آخر برسیم و گرنه،مرگ پایان همه قصه‌هاست . ✅ امام خامنه‌ای: حوزه فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد ارتباط با ادمین کانال @Admin_R_O_E_Zanjan
مشاهده در ایتا
دانلود
33.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرائت پیام تسلیت رئیس سازمان عقیدتی سیاسی فراجا حضرت حجت الاسلام والمسلمین سید علیرضا ادیانی به خانواده شهید بزرگوار سرگرد مهدی هادی
✍️ 💠 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این تو هم کنارم باشی!» سقوط به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه بودیم. 💠 از فرودگاه اردن تا مرز کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از شهر لذت می‌برد. 💠 در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 💠 بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« هستی؟» 💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً هستی، نه؟» و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»...
﷽ وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ شهادت هنر مردان خداست. (امام خمینی ره) تقدیم به روح بلند شهید مهدی هادی: (مهدیِ هادی‌ام) ای دل هدفم خدمت بود خـدمتم در رهِ دیــــن وشـرف و عـزت بود سـورۀ نـــــور بخوانیـد و بــه سنــگ قبرم بنویسیـد کــــه او حـــــافـظِ امنـیّـت بود کلامی زنجانی ــــــــــــــــــــــــــ صفحه رسمی زنجانی↙️ ‏ @KALAMIEZANJANI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛﷽ 🔵 وقتی شاعر سلام فرمانده به محضر رهبر عزیزمون مشرف شد ،آقا چی فرمودند صد بار هم ادم ببینه سیر نمیشه یه جذبه خاصی داره این کلیپ
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷تقدیم به ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عج)،سرور و سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) و روح مطهر شهید مهدی هادی
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷شهد شهادت 🌹تقدیم به ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عج)،سرور و سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) و روح مطهر شهید مهدی هادی
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷امنیت اتفاقی نیست ⚘تقدیم به ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عج)،سرور و سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) و روح مطهر شهید مهدی هادی
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷ضجه های آخرین وداع ⚘تقدیم به ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عج)،سرور و سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) و روح مطهر شهید مهدی هادی
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷شهادت رمز تمام خوبی ها ⚘تقدیم به ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عج)،سرور و سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) و روح مطهر شهید مهدی هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷شهادت را نه در جنگ ، در مبارزه میدهند ⚘تقدیم به ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عج)،سرور و سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) و روح مطهر شهید مهدی هادی
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷جان فدایی دیگر در را امنیت ⚘تقدیم به ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عج)،سرور و سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع) و روح مطهر شهید مهدی هادی
هدایت شده از پ.ب
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬دل گویه ی دختر شهید مهدی هادی به شهـــدا،قبل از شهادت پــــدر 🌷🌷🌷🌷 👌این کلیپ کوتاه چند ماه قبل در پیام رسان شاد بعنوان بخشی از فعالیت های خانم فاطمه هادی فرزند شهید هادی بارگزاری شده بود... 🌺