eitaa logo
روابط عمومی انتظامی زنجان
329 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
﷽وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ شهادت یعنی،متفاوت به آخر برسیم و گرنه،مرگ پایان همه قصه‌هاست . ✅ امام خامنه‌ای: حوزه فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد ارتباط با ادمین کانال @Admin_R_O_E_Zanjan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کافه وینتیج مهرشهر کرج پلمپ شد❗️ 🔺کافه وینتیج به دلیل بی قانونی و هنجار شکنی، با گزارش مردم مورد برخورد قانونی قرار گرفت و پلمپ شد. ،، قانونی ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ♨️ زن، زندگی، آزادی، کلماتی گم شده در افکار گویندگانش! پیشاپیش عذرخواهیم بابت الفاظ رکیک و ناراحت کننده ای که در این ویدئو به سمع و نظرتون میرسه😔 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▪️🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرف فیلم گرفته فرستاده واسه منوتو که برام نذری اوردن گوشت نداره، حالا این فیلم رو فرستاده منوتو چرا پخش کرده!!!😄 📝 پاورقی 📌 شنبه تا چهارشنبه 🕗 ساعت ۱۹:۴۵ 📺 شبکه دو سیما ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▪️🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢عزاداری سردمداران اغتشاشات در ایران 🔹خوشی و لذتش برای اینها،زندان و مجازاتش برای کسایی که خام حرفاشون شدن ✍️🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
💢عزاداری سردمداران اغتشاشات در ایران 🔹خوشی و لذتش برای اینها،زندان و مجازاتش برای کسایی که خام حرفاشون شدن ✍️🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نخستین تصاویر از سامانه‌های جنگ الکترونیک پیشرفته نیروی دریایی سپاه 🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
🚨 استوری خانم : 👈 را ابراهیم‌ها فارس نگه می‌دارند، نه اِبی‌ها 🌏 🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در راستای محکوم نمودن حرکت توهین و اهانت به ساحت قرآن کریم لطفاً اینجا کلیک کنید تا در پویش عاشق قرآنیم سهیم باشید . 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 عاشق قرآنیم 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
✍️ 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من می‌گشت. اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای می‌تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم می‌گشت مبادا زخمی خورده باشم. 💠 گوشه پیشانی‌اش شکسته و کنار صورت و گونه‌اش پُر از شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر می‌زد و او تنها با قطرات اشک، گونه‌های روشن و خونی‌اش را می‌بوسید. دیگر خونی به رگ‌های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال سنگین می‌شد و دوباره پلک‌هایش را می‌گشود تا صورتم را ببیند و با همان چشم‌ها مثل همیشه به رویم می‌خندید. 💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری می‌کرد، صورتش به سپیدی ماه می‌زد و لب‌های خشکش برای حرفی می‌لرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد. انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه می‌زدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند. 💠 شانه‌های مصطفی از گریه می‌لرزید و داغ دل من با گریه خنک نمی‌شد که با هر دو دستم پیراهن ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را می‌بوسیدم و هر چه می‌بوسیدم عطشم بیشتر می‌شد که لب‌هایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت. مصطفی تقلّا می‌کرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانه‌ام را می‌کشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو می‌رفتم. 💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارج‌مان کنند. مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا می‌کرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و به‌خدا قلبم روی سینه‌اش جا ماند که دیگر در سینه‌ام تپشی حس نمی‌کردم. 💠 در حفاظ نیروهای مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بی‌جان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیده‌اند. نمی‌دانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل می‌کرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و به راه افتادیم. 💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را می‌کشیدند. جسد چند در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان‌های اطراف شنیده می‌شد. یک دست مصطفی به پتوی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدم‌هایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش می‌کشید. 💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای در و دیوار کوچه‌ها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب پیدا شد و چلچراغ اشک‌مان را در هم شکست. تا رسیدن به آغوش (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفس‌مان تقریباً می‌دویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری‌ها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عده‌ای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری‌ها بود. 💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگره‌ها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود. در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستاره‌های اشک می‌درخشید و حس می‌کردم هنوز روی پیراهن خونی‌ام دنبال زخمی می‌گردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!» 💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچه‌ها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.» و همینجا در برابر ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.» 💠 من تکان‌های قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگی‌اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا می‌کرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.» چشمانش از گریه رنگ شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمی‌شد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آن‌ها را هم نداشت که آشفته دور خودش می‌چرخید... 🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
برگزاری مسابقه فرهنگی از کتاب حماسه حسینی استاد شهید مطهری (ره) کانال روابط عمومی فا.ازنجان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/ravabetomomizanjan برای شرکت در مسابقه فرهنگی حماسی حسینی استاد شهید مطهری (ره) فایل کتاب را از اینجا ذخیره و مشاهده نمایید . حماسه حسینی جهت شرکت در مسابقه بر روی لینک زیر کلیک نمایید حماسه حسینی استاد شهید مطهری 🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan