6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹حکمت
#وجدان
#دوام_انسان
#بیوجدانی
#سقوط
🔹ارسالی: عضو بینیاز از اسم و عنوان رواق
@ravagh_channel
رواق
🔹قافله شوق 🔸راهیان نور ✅ ضیافت شام در محوطۀ هتل، فرماندار آبادان به اتفاق تعدادی از مدیران شهر به
🔹ادامه قافلهٔ شوق
🔸راهیان نور
✅ شام سیاسی
👇
🔹قافلهٔ شوق
🔸راهیان نور
✅ شام سیاسی
غذای من و دو سه نفر دیگر با بحث سیاسی شروع شد. یکی از افراد همراهِ میزبان، که هیچ مسؤلیت اداری در آبادان نداشت و جوان جنتلمنی بود، با ادا و اصولِ تکنوکراتمآبانه نشان میداد که اشتیاق وافری به گفتگو دارد. اولش مُسمُس میکرد و منتظر بود تا سرِ حرف را باز کند. به هرحال گزک را زبیده به دستش داد و صحبت را با خواص این ماهی گرانقیمت شروع کرد. از قیمتش حرف را برد به خواص آن و از آنجا رفت به ارزش افزودۀ صید آبزیان خلیج فارس و بعدش گریزی زد به صحرای سیاست و آخرالامر سر از یقۀ دولت نهم درآورد. از یکی دو تا تکهای که چند دقیقه قبلش، علیه دولت پرکار و سادهزیست آن سالها انداخته بود، حدس میزدم در کمین چه کسی نشسته. پیش از هر کلامی، با چنگالش یک برش از خیارشورِ دور بشقاب ماهی بر میداشت و به سمت دهان میبرد و بعد از اینکه لای دندانهای سفیدش، مزهمزه میکرد، آن وقت راجع به زبیده و شوریده داد سخن میداد. نوۀ اُتُرخان اعظم رشتی، لفظ قلم حرف میزد! یکی از مسؤلین شهر، عین ساقدوش کنارش نشسته و مجریِ احترامات فائقه به نفع او بود. آقای ساقدوش با خشوع به حضرت مستطاب اشاره کرد و گفت: «آقای فلان، اخویشان آقای بهمان، نمایندۀ مجلس تشریف دارند و طائفهشان از نظر عده و عُده، حرف اول را توی استان میزنند!». هرجا هم که لازم میدید، یکی از مناقب آقا را به رخ ما میکشید. اینکه آقای طائفۀ فلان، پشتش به کوه احد بود، حرفی نداشتیم، تعجبمان از این بود که همچین یاردانقلیِ باهیبتی، همراه مسؤلین دولت نهم چه میکند!؟ طرف حالا دیگر با حرارت علیۀ دولت نهم و شخص رئیس جمهور باروت میپاشید. اولش بالکنایه، بعدش بالصراحه. نمیدانم پَرش کجا به پَر رئیس جمهور خورده بود که مدام به پر و پایش میپیچید. میگفت: «این خطی که احمدینژاد شروع کرده، ادامه پیدا نمیکند. کار وزارتخانهها، توی مرکز خوابیده!». منظورش سفرهای استانی بود. بعدش برایمان آنقدر از «هوشنگنامه» موعظه خواند که اصلا نفهمیدیم غذا چه خوردیم! از حرفها و وجناتش بر میآمد که از تیپ تکنوکراتها باشد. همان یقهسفیدهایی که اتوی شلوارشان، خربزه را قاچ میکند و به اسب شاه میگویند یابو! آنهایی که دورۀ سازندگی و اصلاحات، بر سر ملت خراب شدند و برای توسعۀ مملکت، نسخۀ غربی پیچیدند. جوابش واجب عینی بود، نه کفائی. از آثار سفرهای استانی دولت گفتم و راجع به پرکاری و سادگیِ آن موقع رئیس جمهور هم، چند کلمهای اضافه کردم و خلاص! آن شب چه میدانستم که همین رئیس جمهور پرکار و ساده زیست، دولتش بهقول حضرت حافظ، دولت مستعجل خواهد بود. خدا نسازد برای آن آدمی که کلّهپاش کرد. باری ما آن شب به حکم آنکه امام(ره) فرموده بود: «ملاک وضع فعلی افراد است»، از دکتر احمدی نژاد دفاع کردیم که البته به گوشۀ قبای آقازادۀ فلان برخورد، که باید هم بر میخورد. از رستوران زدم بیرون. رفقا قبل از ما غذا خورده بودند و حالا زیر آلاچیق، سرشان به چای گرم بود. با نسیم خنکی که میوزید، بهترین کار قدمزدن در اطراف باغچهها و لای نخلها، پای گل ابریشم و گل اشرفی و پیچ امینالدوله بود. دیدم نسیم خنک، نه از جانب مولیان، که از رودخانه بهمنشیر خودمان آید همی! هوا هم دلچسب و موافق طبع بود. گعدۀ زیر آلاچیقها و قدمزدن ما یک ساعتی طول کشید. شب از نیمه گذشته بود. برای بیتوتۀ کاروان، مهمانسرای یکی از ادارات را آماده کرده بودند. کاروانسالار جناب مهرشاد، اهل کاروان را نرمخویانه به سوی مرکبها و خوابگاه فرا میخواند: «برادرا زودتر بریم که فردا صبح خیلی کار داریم» گویی با شیخ اجلّ در کاروان همسفری و این صدای اوست که تو را به ادامۀ راه دلالت میکند:
🔸خواب نوشینِ بامداد رحیل
🔸باز دارد پیاده را ز سبیل
🖊 راوینویسنده: منصور ایمانی
#راهیان_نور
#سفرنامه
#آبادان
@ravagh_channel
🔹حضرت گوهرشناس
کار هنر با محتوی پایان نمی یابد، قالب نیز ارزش بسیار دارد. ظرف نازیبا، مظروف زیبا را زشت جلوه می دهد و برای ساختن ظرف زیبا در عرصه هنر، تنها استعداد کافی نیست، آموزش هم ضرورت دارد. هنرمندانی که قدرت آموزش اصول هنری را در خود می بینند، باید به یاری جوانان بشتابند.
شعر و هنر، زیباترین قالب برای همه پیام های نوین و مایه گسترش و نفوذ این پیامها تا همه جای خطه وسیع دلها و جانهای انسانیست و شاعران و سخنسرایان آگاه، همیشه توانستهاند والاترین معارف انسانی را در کتیبه روزگار با نقشی جاودانه، به نسلهای بعد از خود بنمایانند.
#رهبری
#اثر_هنری
#تأثیرگذار
#ماندگاری
@ravagh_channel
هدایت شده از پادکست دیباج
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادکست صوتی یادداشت: فریاد سکوت
در کانال «دیباج» به آدرس: @Deebaj
#پادکست_۱۱
#سکوت
#عشق
#فریاد
@Deebacast
👌لطفا این لینک دعوت را برای دوستان خود ارسال نمایید: 👇
https://eitaa.com/deebacast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سبوی صلوات
ما پیرو پیرِ کائناتیم همه
پیش رخ شاه حُسن، ماتیم همه
در سایۀ نام او که سرمایۀ ماست
سرمست سبوی صلواتیم همه
#رسولالله #صلوات #سعادت
🔹ارسالی: عضو گمنام رواق و بینیاز از ذکر اسم و عنوان
@ravagh_channel
🔹سلاح دارید؟
پیدا بود که نگهبان، پسر تیزی نیست. وقتی رسیدم به ورودی، گفت: «کجا برادر؟». گفتم با برادر فلانی کار دارم. گفت: «اسلحه همراتونه؟». گفتم بله. گفت: «لطفا نشان بدید!». گفتم نشان دادنی نیست! پرسید: «مگه مسلّح به چی هستید؟». گفتم ما مسلّح به الله اکبریم! جوابم را که شنید، دهانش باز شد. سرش را تکان میداد و شاید پیش خودش میگفت: «بابا اینا دیگه کی هستن؟!».
#دفاع_مقدس
#شوخطبعیها
🔹فرهنگ جبهه؛ شوخطبعیها
جلد اول ۱۳۸۲ - نشر فرهنگگستر
@ravagh_channel
🔹مژدۀ سحرگهی
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخندهشبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
#سحرگاه #نیایش #رستگاری
@ravagh_channel
🔸درویش مکن ناله ز شمشیر احبّا
🔸کاین طائفه از کُشته ستانند غرامت
(حافظ)
🔹شِکوه خانگی
عجب به خانۀ خود هم غریب آمده بودیم
به چشم عالم و آدم عجیب آمده بودیم
اگر چه سینه لبالب ز دردهای نهان بود
ولی به جان عزیزت طبیب آمده بودیم
عجب خیالی و خوابی که از ولایت غربت
به شوق دیدن روی حبیب آمده بودیم
چقدر سادهگی ای دل، چه سرنوشت غریبی
که عاشقانه به پای صلیب آمده بودیم
هوای خانۀ ما هم، به ما نساخت برادر
مگر به شوق غنائم، پیِ نصیب آمده بودیم؟
سراغ جادۀ غربت چرا دوباره نگیرم؟
چو در ولایت خود هم غریب آمده بودیم
#شعر
🔹شعر: منصور ایمانی(صبا)
@ravagh_channel
🔹جوانمردی
گویند: پوریای ولی را جوانی پُر زور به شاگردی در زورخانه آمد. پوریا گفت:
«تو را نصیحتی میکنم، روزی در کوچهای میرفتم پسرکی بر من سنگی زد و فرار کرد. به دنبال او رفتم تا علت ناراحتیاش را بدانم به منزلشان رسیدم. در را زدم و علت را جویا شدم».
پسرک گفت: «از روزی که تو پدرم را زمین زدهای، دیگر کسی به او انعامی نمیدهد!».
«بسیار ناراحت شدم، چون پدر او از راه معرکهگیری، روزی عیال خود تأمین میکرد. پدرش را صدا کردم و با هم برنامهای ریختیم. دو روز بعد پدرش معرکه گرفت و زنجیری بر دور بازوهای من پیچید، و شرط این بود که من نتوانم آن را پاره کنم. قبول کردم و زنجیر دور بازوان من پیچید و من فشاری زدم سبک، و زنجیر بر بازوهای من ماند و تسلیم شدم.
مرد خوشحال شد و زنجیر در بازوی خود کرد و پاره نمود و من از شرم سرم به زیر انداخته از میدان دور شدم؛ تا مردم بدانند زور بازوی او از من بیشتر است و چنین شد که آبروی مرد به او برگشت و این به بهای رفتن آبروی من بود. مدتها گذشت مردم از راز این کار من باخبر شدند و مرا دو چندان احترام نمودند. این گفتم که بدانی ای جوان! زور بازوی تو چون شمشیر توست، پس آن را در نیام خداترسی و معرفت و ایمان اگر پنهان کنی، تو را سود خواهد داد، ولی اگر از نیام خارج کنی، بدان شمشیرِ بازوی تو، اول تو را زخمی خواهد کرد و هیچ مبارزی، شمشیر بدون نیام بر کمر خود نمیبندد، چون نزدیکترین کس به شمشیر برنده او، خود اوست.
#پوریا_ولی
#جوانمردی
🔹ارسالی: جناب علی محمدزاده عضو رواق
@ravagh_channel
هدایت شده از مفاخر گیلان
#جمعه_های_دلتنگی
🌸چشم بهراه بهار
کجایِ وسعتی از آفتابگردانها
نشستهای به تماشای ما پریشانها؟!
کجای این شبِ مهتاب میزنی لبخند
به رویِ مزرعهٔ آفتابگردانها
شهیدِ باغِ اشاراتِ چشمهای تواَند
که ماندهاند در اوصافشان غزلخوانها
تمامِ جاده چراغانیِ نفَسهایت
نشستهاند به پا بوسیات خيابانها
زمین قلمروِ گُلهای آفتابیِ توست
زمان پُر از هیجانِ شکوفهبارانها
دوباره دست تکان میدهی از آن سوها
دوباره شورِ شگفتیست در نیستانها
کنارِ تپهٔ نرگس، مسافری میخواند
خوشا هوایِ تو و جشن گُل به دامانها
درآ که تفرقه تعطیل کرده عاطفه را
پرندگانِ پراکندهاند انسانها!
بهار میرسد از راه تازه مثلِ ظهور
خوشست فرصتِ گُلچيدن از فراوانها
🖊شعر از: استاد محمدحسین انصارینژاد عضو انجمن قلم ایران
#مفاخرگیلان
https://eitaa.com/joinchat/691798023C0216686926