eitaa logo
رواق
136 دنبال‌کننده
839 عکس
270 ویدیو
1 فایل
این کانال در حوزه تولید و انتشار آثار هنری از جمله شعر، داستان، مستندنویسی، هنرهای تجسمی، نقد سینمایی و ... فعالیت می‌کند. ارتباط با مدیر: @m_i_saba
مشاهده در ایتا
دانلود
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹برنامه رادیویی: در هوای همدلی ‌‌🔸نویسنده و گوینده: منصور ایمانی 🔹اشعار: مولانای بلخی 🔹مرکز کردستان ‌‌🔸تدوین: مهدی رضائی ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌
‌ ‌ ‌🔹دعای صبح صادق ‌ ‌ 🔸‌هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظ 🔸از یُمنِ دعایِ شب و وِردِ سَحَری بود ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹قافله شوق 🔸سفرنامه «قافله شوق» جدیدترین اثری است که با روایتی روان و خواندنی از سفر به جبهه‌های غرب و جنوب کشور به قلم جناب آقای منصور ایمانی شاعر و نویسندهٔ گیلانی نگارش یافته و به همت انتشارات «پرنو» منتشر شده است. «قافله شوق» سفرنامه‌ای است از دیدار یادمانهای دفاع مقدس که نویسنده با نگاهی متفاوت به مسیر و مقصد و اتفاقات سفر و متفاوت با گونهٔ سفرنامه‌‌نویسی رائج در ادبیات داستانی، نگاشته و حاوی اطلاعات مفیدی درباره زوایای مختلف جنگ و وقایع آن است که خواننده را به خود جذب می‌کند و با جان و دل او سخن میگوید. ‌ ‌ 🖊راوی‌نویسنده: منصورایمانی ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌
رواق
🔹مفقودالاثر ۱۳ روزه! ‌🔸شهید بهروز محمدحسینی دقیقاً یک سال پس از ازدواج مادر و پدر جنگ تحمیلی شروع ش
🔹ادامهٔ زندگی‌نامه و خاطرات شهید بهروز محمد حسینی به قلم دخترشان ام‌البنین محمدحسینی ‌ 🔸مستند شهدای دفاع مقدس ‌ ‌ 👇 ‌
🔹۵ تیر۱۳۶۶ 🔸شهید بهروز محمدحسینی پدرم حدود ۶۰ ماه در جبهه بود و جانشین گردان امام حسین (ع) لشکر قدس گیلان را بر عهده داشت. ۵ تیر ۱۳۶۶ با همرزمانش در بازگشت از نصر ۴ داخل ماشینی بودند که باید از تپه‌ای که در تیررس دشمن بود، می‌گذشتند. راننده ظاهرا قبول نمی‌کند. پدرم ناچار پشت فرمان می‌نشیند. در حال عبور مورد اصابت خمپاره قرار می‌گیرد و پدرم شهید و بقیه زخمی می‌شوند. مادرم بعد از شهادت پدر به خاطر علاقه‌ای که به او داشت به مدت دو سال به شدت بیمار شد، که به لطف شهید بهبود یافت. 🔹رؤیا‌های صادقه من همیشه حضور پدرم را در زندگی‌ام حس می‌کنم. زمانی برادرم آقامهدی جراحی انجام داده بود و شب اول پزشکش گفته بود به هیچ عنوان نباید سرش را حرکت دهد. من گفتم خودم بیدار می‌مانم و مراقبش هستم. تمام شب بالای سرش بیدار بودم، یک‌دفعه خوابم برد. در عالم خواب پدرم را دیدم که مرا در آغوش گرفت و گفت بخواب تو خسته شدی من مراقب مهدی هستم. برای ازدواجم موقعیت‌های زیادی وجود داشت. چند بار خواب پدرم را دیدم که همسرم را می‌آورد و به من معرفی می‌کرد. او را می‌شناختم ولی او جزو خواستگار‌ها نبود. حتی یک شب حلقه‌ای آورد و داد دست همسرم و به او فهماند که به من بدهد. فردای آن روز یکی از همکاران پدرم از طرف خانواده‌اش تماس گرفت و قرار خواستگاری گذاشت. مادرم در جریان خواب من بود و متعجب مانده بود. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🖊راوی‌نویسنده: ام‌البنین محمدحسینی، دختر شهید، از مسؤلین آموزش و پرورش گیلان، مستندپژوه دفاع مقدس، نویسنده خاطرات شهدای جنگ تحمیلی و مدافعین حرم و عضو فرهیخته رواق@ravagh_channel ‌ ‌ ‌
هدایت شده از دیباج
کوثــر نـــور «مرغ دلم راهی قم می‌شود‌ در حرم امن تو گم می‌شود عمه سادات سلام علیک روح عبادات سلام علیک کوثر نوری به کویر قمی آب حیات دل این مردمی عمه سادات بگو کیستی؟ فاطمه یا زینب ثانیستی؟ از سفر کرب و بلا آمدی؟ یا که به دنبال رضا آمدی؟ من چه کنم شعله داغ تو را درد و غم شاهچراغ تو را کاش شبی مست حضورم کنی باخبر از وقت ظهورم کنی» @Deebaj
‌ ‌ ‌🔹دعای صبح صادق ‌ ‌ 🔸‌هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظ 🔸از یُمنِ دعایِ شب و وِردِ سَحَری بود ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
‌ ‌از دلم با گُل آن روضه سلامی برسان گو براتی ز کرم، بهر غلامی برسان قصه‌ام بحر طویل است، ملولش منما به طبیب دل ما، خُرده‌کلامی برسان ✍️منصور ایمانی(صبا) ‌ https://eitaa.com/joinchat/691798023C0216686926 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🔹اقتباس از: کانال «مفاخر گیلان» به مدیریت حجة‌الاسلام عزیزی عضو فاضل و فرهیخته رواق ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹قافله شوق 🔸راهیان نور 🔹سفرنامه اواخر بهار بود. از جبههٔ «آب‌تیمور» نزدیک پادگان حمید، آمده بودیم اهواز برای مرخصی روزانه. سه نفر بودیم. مرخصی که می‌گرفتیم، معمولا دو سه تا کار توی شهر داشتیم؛ اول تلفن کردن به خانواده‌ بود، بعد خرید چیزهایی که بچه‌های خط سفارش داده بودند و سرآخر رفتن حمام و شستن لباس‌های دوغاب‌زده از عرق و خاک. اهواز که رسیدیم، سه‌راهی خرمشهر از جیپ یگان‌ پیاده شدیم و با تاکسی خودمان را به مخابرات و بعد به حمام رساندیم. هوا داغ بود و یک‌سره عرق از سر و رویمان می‌ریخت. هر کداممان رفتیم توی یکی از نمره‌های خصوصی. آب سرد که به تن داغم می‌خورد، رعشه‌ام می‌گرفت و پوست بدنم مورمور می‌شد. زیر دوش آب سرد همه چیز را فراموش کرده بودم. مخصوصا بمباران هواپیماهای بعثی که اهواز را یک روز در میان، ناغافل می‌زدند. زیر دوش حمام خوش‌خوشانم بود که ناگهان صدای انفجاری مهیب و کر کننده، بند دلم را پاره کرد و پشت بندش دوش آب با لوله‌اش کنده شد و خورد روی ملاجم. فقط شانس آوردم که پنجرۀ کوچک بالای سرم شیشه نداشت و الاّ موج انفجار شیشه را هزار تکه‌ می‌کرد و هر تکه‌‌اش عین سوزن فرو می‌رفت توی بدن لختم. بوی باروت و گرد و خاک، از همان پنجرۀ بی‌حفاظ، هجوم آورده بود داخل نمره و داشتم خفه‌ می‌شدم. از روی تجربه احتمال دادم باز ممکن است دُور و بر حمام را بزنند. باید خودم را فورا از آن دخمصه خلاص می‌کردم. فرصت پوشیدن لباس را نداشتم، حتی فرصتی که خودم را گربه‌شور کنم. با عجله لنگی به خودم پیچیدم و آب‌چکو و شلپ‌شلپ‌کنان از نمره زدم بیرون. توی راهرو پر بود از آدمهای لخت و پتی که سر و تنشان کف‌آلود بود و فقط با یک تکه لُنگ، ستر عورت کرده بودند. بعضیها چشمشان را که از کف صابون می‌سوخت، می‌مالیدند و چون جایی را نمی‌دیدند، به دُور و بری‌ها تنه می‌زدند و فریادشان را در می‌آوردند. بعضی تنه می‌خوردند و می‌افتادند و چند تایی روی کف شامپو و صابونِ راهرو، لیز می‌خوردند و کله‌پا می‌شدند. مخصوصا دو تا مرد تقریبا سن‌بالا که فرصت نکرده بودند، حتی یه تکه لنگ به خودشان بپیچند، لخت و عور از نمره زده بودند بیرون! بندگان خدا توی این هاگیر و واگیر، شرم و حیا یقه‌شان را گرفته بود و روی زمین کز کرده بودند. پاها را توی شکم‌شان جمع کرده بودند و به کارگران حمام التماس می‌کردند که لنگی‌چیزی به آنها برسانند. توی این هیاهوی و بلبشو، حمامی سر یکی از کارگرها داد کشید که: «یه چیزی بیارید تا اینها بی‌صاحاب مونده‌شون رو کفن‌پوش کنن!». تنها شانسی که آورده بودیم این بود که همه این آدمهای لخت و عور، از فرزندان ذکور حضرت آدم بودند. هنوز گرد و غبار انفجار ننشسته بود که دو سه نفر از بچه‌های کمیتۀ انقلاب دهه ۶۰ آمدند و خیال همه را راحت کردند. هواپیما بمبش را روی یکی از خانه‌های پشت حمام انداخته بود و خوشبختانه کسی توی خانه نبود. 🔸ادامه دارد ‌ ‌ ‌ ‌ 🖊 راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹علم‌دار شعر و ادبیات انقلاب اسلامی ‌ 🔸حضور شاعر نام‌آشنای جبهه جهانی مقاومت و بنیان‌گزار جشنوارهٔ بین‌المللی «شعر فجر» جناب استاد علی‌رضا قزوه در حلقهٔ ولائی و انقلابی رواق را مایهٔ افتخار دانسته و به محضرشان خیر مقدم عرض می‌کنیم. ‌ ‌ 🔸ان‌شاءالله در روزهای آتی، شرح حال، سوابق علمی، هنری و فرهنگی استاد به همراه گنجینه آثارشان را در کانال رواق منتشر خواهیم کرد. بعونه و کرمه ‌ ‌ 🔹خادم رواق: منصور ایمانی
🔹شهیدهٔ طوفان 🔸شهادت «هبة ابو ندی» رمان‌نویس محبوب فلسطینی‌ها در حملات اخیر اسراییل به غزه ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🔹ارسالی از: جناب مسعود ایمانی داستان‌نویس، شاعر، مستندپژوه تاریخ عمومی، مدیر انجمن ادبی «باران» شهرستان خمام و عضو ادیب رواق ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌